سرویس تاریخ جوان آنلاین: در دوره حاضر، سخن گفتن در موضوع آغاز و انجام تاریخنگاریها در باب کوروش هخامنشی، بهنگام به نظر میرسد. چه اینکه علاوه بر پارهای سوءاستفادهها و مصادره به مطلوبها دراینباره، دانستن اصل ماجرا و پرسش در این خصوص، بازاری گرم یافته است. در گفتوشنود پی آمده، حجتالاسلام والمسلمین غلامرضا نوادری از محققان این موضوع تاریخی، در باب یافتههای خویش سخن گفته است. امید آنکه تاریخپژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
تاریخنگاری ایرانی از چه تاریخی برای نخستین بار از کوروش سخن گفته است؟
بِسْمِاللهِالرحمنالرحیم. برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید به دو نکته توجه کنیم. اگر بخواهیم یک تقسیمبندی سرسری در این مورد انجام دهیم، میتوانیم به دو مکتب تاریخنگاری قبل از اسلام و تاریخنگاری پس از اسلام اشاره کنیم. تاریخنگاری قبل از اسلام، تاریخنگاری ساسانی یا مؤبدان یا زرتشتیان است. در این مکتب و حتی در شاهنامه فردوسی که در قرن چهارم نوشته شد یا در نوشتههای مؤبدان زرتشتی اصلاً چیزی به نام تاریخ هخامنشیان وجود ندارد. تنها چیزی که داریم سلسله کیانیان است که پادشاهان و اعمالشان براساس اطلاعات امروز ما به هیچ وجه با پادشاهان هخامنشی و اعمال آنها مطابقت ندارد. بهعنوان مثال در سلسله کیانیان فردی به نام همای را داریم و ملکهای است که پادشاهی میکند، ولی در سلسله هخامنشیان پادشاه زن یا مواردی از این دست نداریم. مسئول تاریخنگاری در مکتب ساسانی، مؤبدان زرتشتی یا مغان بودهاند که در خداینامهها یا منابع دیگر آمده و نمونههای بعدی آنها هم در شاهنامه موجود است. در این آثار چیزی درباره هخامنشیان گفته نشده و اصلاً نامی از کوروش در این منابع نیامده است.
منابع دیگر تحتتأثیر کتاب مقدس یهودیان «تورات» نوشته شدهاند. در این کتاب مقدس، نام کوروش و ماجرای بازگرداندن یهودیان آمده، هر چند که در آنجا کوروش مسیح خدا دانسته شده است. البته همین اطلاعات در تاریخنگاری ایرانی بعد از اسلام هم وجود دارد. تاریخنگاران پس از اسلام با تأثیری که از کتاب مقدس گرفته بودند و بر مبنای اطلاعاتی که نزد یهودیان بود، نام کوروش را در منابع اسلامی آوردهاند؛ لذا در کتب «تاریخ طبری»، «آثار الباقیه» ابوریحان بیرونی، «تاریخ مسعودی» و «تاریخ ابن خلدون» اطلاعاتی درباره کوروش وجود دارد. البته از آنجا که مسلمانان با تاریخنگاری دوره ساسانی و همینطور آثار یهودیان آشنایی داشتند، گاهی این شخصیتها را با هم ادغام میکردند. برای نمونه برخی از تاریخنگاران بهمن را که پادشاه سلسله کیانیان است و نام او در خداینامهها و شاهنامه آمده، همان کوروشی که در تورات آمده است، دانستهاند.
میتوانید به نمونههای دیگری از این تطابقسازی شخصیتها در تاریخنگاری اشاره بفرمایید؟
از این نوع تطابقها و هماهنگسازیها حتی در میان چهرههای زرتشتی و اسلامی هم دیده میشود. مثلاً جمشید را با حضرت سلیمان (ع) مقایسه کرده و گفتهاند که جمشید همان حضرت سلیمان (ع) است یا زرتشت را گفتهاند که همان حضرت خضر (ع) یا حضرت ابراهیم (ع) است. نکته دیگر این است که حتی تا امروز هم این روند ادامه دارد و در برخی از مقالاتشان مثلاً کوروش را با کیخسرو کیانی مقایسه میکنند. هر چند این نوع تاریخنگاری اشکالاتی دارد، ولی به هر جهت این انگاره هنوز وجود دارد که میتوانند کتاب عهد عتیق را با خداینامهها و تاریخی که به دست مؤبدان زرتشتی نوشته شدهاند یا مواردی که در شاهنامه آمدهاند، به هم ربط بدهند و ادعا کنند که آبشخور همه آنها یکی است.
این ادعا هم که ذوالقرنین همان کوروش است جزء همین تطابق سازیهای تاریخی است؟
بله، ذوالقرنین یک شخصیت قرآنی است که با توجه به نظریه ابوالکلام آزاد، یک نوع همسانسازی بین این دو شخصیت اتفاق افتاده است. هر چند این نظریه در اصل متعلق به ایشان نیست. پارهای از بزرگان این همسانسازی را نپذیرفتهاند. مثلاً در همان دوران اوج باستانگرایی در دوره پهلوی، شاپور شهبازی نظریه ابوالکلام آزاد را مبتنی بر گمانههای سستی دانست.
شهبازی بر چه اساسی نظریه ابوالکلام را سست میدانست؟
شهبازی میگوید این مجسمه و تاجش هیچ ربطی به رؤیای دانیال نبی ندارند، بلکه این مجسمه و تاج متعلق و برگرفته از هنر مصری است. اصل نظریه ابوالکلام آزاد براساس مجسمهای است که به ادعای او در دشت مرغاب قرار دارد. این مجسمه تاجی دارد با دو شاخ که ابوالکلام میگوید همان قوچ رؤیای دانیال نبی است.
اشاره کردید که در کتاب تورات نام کوروش آمده است. تورات در این زمینه چقدر قابل استناد است؟
در مورد تورات باید به چند نکته توجه کنیم. اولاً در مورد تاریخ کتابت کتاب دانیال نبی که رؤیای قوچ دو شاخ در آنجا آمده است، حتی بین متخصصان کتاب مقدس نیز اتفاق نظر وجود ندارد. برخی معتقدند که کتاب دانیال حدود ۱۶۰ سال قبل از میلاد مسیح به نگارش درآمده است. فوت کوروش حدود ۵۳۰ سال قبل از میلاد است. درحالیکه ادعا شده است که کتاب دانیالنبی قبل از حمله کوروش به بابل و فتح آنجا نوشته شده است، اما میبینیم که این کتاب حداقل ۳۰۰ سال بعد از فتح بابل به نگارش درآمده است. به همین دلیل بسیاری از متخصصان گفتهاند که این کتاب پیشگوییهای راستین یک پیامبر نیست و اشتباهات تاریخی بسیاری دارد. مثلاً در کتاب دانیال نبی آمده است که بلشاصر پسر نبوکدنصر است، درحالیکه او پسر نبونید است. نبونید همان کسی است که کوروش آمد و او را از بابل برداشت. یا میگویند داریوش مادی آمد و بلشاصر را از سلطنت برداشت و خودش به حکومت رسید. درحالیکه بسیاری از توراتپژوهان مرددند که این داریوش مادی کیست.
یعنی داریوش مادی همان کوروش است؟
برخی گفتهاند که او آستیاگ، پدربزرگ کوروش است. برخی گفتهاند کیاکسار، دایی کوروش است. بعضیها گفتهاند که گئوبره یا گبریاس، فرمانده کوروش در فتح بابل است. برخی گفتهاند هوخشتره است. بعضیها هم معتقدند که او همان داریوش هخامنشی است که بعد از کمبوجیه به سلطنت رسید. برخی هم معتقدند که خود کوروش هخامنشی است. نکته اینجاست که براساس تورات داریوش مادی کسی است که ۳۰ روز مردم را از پرستش خدای واحد منع میکند و میگوید مردم حق ندارند خداوند را بپرستند، اما چند نفر متوجه میشوند که دانیال خدا را پرستش میکند و به داریوش مادی گزارش میدهند. او نیز دانیال را در قفس شیرها میاندازد، ولی میبیند شیرها به دانیال حمله نمیکنند و متوجه میشود که دانیال بر حق است؛ بنابراین داریوش مادی برای اینکه از جاسوسان و بدخواهان و بدگویان انتقام بگیرد، همه آنها را میکشد و زنان و فرزندان آنها را طعمه شیران میکند. حال داریوش مادی چه خود کوروش، چه فرمانده لشکر یا نماینده یا فرماندار کوروش باشد، اولاً با توحید سازگار نیست. دوماً شخصیتی که یک عده بیگناه را به جرم گناه پدران و همسرانشان از بین میبرد، در چه درجهای از انسانیت قرار دارد. اگر داریوش مادی خود کوروش باشد، دیگر چیزی برای کوروش باقی نمیماند.
از طرفی متنی که جناب باستانی پاریزی در ترجمه کتاب ابوالکلام آزاد آورده است، با متن کتاب تورات یکی نیست. مثلاً در ترجمه جناب باستانی پاریزی، جهات فتوحات با همدیگر فرق کردهاند. مثلاً تورات میگوید قوچ دو شاخ به طرف مغرب، شمال و جنوب حمله میکند، درحالیکه در کتاب ابوالکلام جهات شرق و غرب و جنوب آمده است.
علت این امر چیست؟
یا جناب باستانی پاریزی اشتباه کرده یا اشتباه از ابوالکلام آزاد بوده است و هیچ کدام به اصل کتاب تورات مراجعه نکردهاند که متوجه این اشتباه بشوند. این نکته بسیار مهمی است، چون همین اشتباه باعث شده که ما تصور کنیم واقعاً آن چیزی که امروز در مورد کوروش گفته میشود، در تورات آمده است.
این تطابقسازیهای تاریخی چقدر معتبر و قابلاستناد هستند؟
پژوهشگر براساس پیشفرضها و مستنداتی که دارد، پژوهش خود را پیش میبرد و نظریهاش را ارائه میکند. ما در هر تحقیقی باید ببینیم مستندات چه هستند. مثلاً ابوالکلام آزاد معتقد است که ذوالقرنین همان کوروش است. حال باید ببینیم او براساس چه مستنداتی نظریه خود را بنیاد کرده است. او در ابتدا گفته نظریه من براساس مجسمه کوروش و بخشهایی از کتاب تورات و سد ذوالقرنین است. اولاً تورات نمیتواند مستند قرار بگیرد. دوماً ذوالقرنین یک شخصیت قرآنی است و برای تفسیر یک شخصیت قرآنی نمیشود از توراتی که قرآن آن را متهم به تحریف کرده است، استفاده کرد؛ چون در تورات بعضی از پیامبران، شرابخوار، خائن و بتپرست معرفی شدهاند. حال توراتی که چنین مطالبی درباره انبیا و نه شخصیتهای عادی دارد، آیا قابلاستناد است؟ طبیعی است که ما نمیتوانیم اطلاعات چنین کتابی را چشم بسته قبول کنیم.
در رد ادعای انتساب مجسمه کوروش به ذوالقرنین به چه مواردی میتوان اشاره کرد؟
در مورد انتساب مجسمه به کوروش میگویند بالای مجسمه کتیبهای بوده که نابود شده است؛ چون در چند سفرنامه، چند نقاشی وجود دارد که کتیبه در آن نقاشیها هست که گفته من کوروش، پادشاه هخامنشی هستم. دکتر عیسی بهنام که مسئول موزه ایران باستان بوده و ریاست هیئت علمی تخت جمشید را بر عهده داشته و در دانشگاه تهران باستانشناسی را پایهگذاری کرده است، میگوید من یک هفته روی این مجسمه مطالعه کردم تا ببینم بالای سر این مجسمه کتیبهای وجود داشته یا نداشته، اما بعد از یک هفته به این نتیجه رسیدم که از همان اول هم کتیبهای بالای سر این مجسمه وجود نداشته است. به هر صورت ما بنا را بر این میگذاریم که کتیبه بالای سر مجسمه بوده است. بسیاری از کسانی که گفتهاند ممکن است کتیبه بالای این نقش برجسته باشد، صراحتاً گفتهاند این نقش برجسته هیچ ربطی به کوروش ندارد. مثلاً هرتسفلد، استروناخ و پییر بریان که از مشهورترین هخامنشیپژوهان امروز هستند، میگویند این نقش هیچ ربطی به کوروش ندارد و نقش کوروش نیست؛ یعنی این همه دانشمند و محقق بهصراحت نسبت مجسمه با کوروش را رد کردهاند. مثلاً گیرشمن، زاره و کریستین سن میگویند این نقش یک فرشته است و تعمد دارند که از کلمه انسان بالدار یا فرشته بالدار استفاده کنند. حال ما میگوییم این حرفها هم به کنار، به خود این مجسمه نگاه کنیم، میبینیم تاج مجسمه دقیقاً همانند تاج فرعونها و خدایان مصری است. من در کتاب «ذوالقرنین، همچنان ناشناخته» تاج خدایان مصری از جمله خدای هکا و خدای همهم را آوردهام که نشان میدهد تاج خدایان مصری دقیقاً همان تاج با دو شاخ است که روی سر مجسمه انسان بالدار قرار دارد. از طرفی در کتاب دانیال نبی آمده که من قوچی دیدهام در حالی که شاخهای روی تاج مجسمه کوروش هیچ ربطی به قوچ ندارد، چون شاخ قوچ پیچان است. از طرفی بر اساس آیات قرآنی، ذوالقرنین بین دو کوه سد ساخته است. سدی که نه کسی بتواند از آن بالا بیاید، نه بتواند آن را سوراخ کند. پیشتر در میان تنگه داریال دربندی بنا شده بود که قبل از آن رودخانهای به نام کورا وجود دارد. ابوالکلام آزاد میگوید، چون نام رودخانهای که از اینجا رد میشده کوراست، حتماً کوروش از این منطقه عبور کرده است. به همین دلیل درهای که در آنجا سد آهنین برپا شده، کار کوروش است. درحالیکه اصلاً از لحاظ جغرافیایی در آن دره نمیشود سدی با مشخصات سد قرآنی ساخت که کسی نتواند آن را سوراخ کند و بهقدری هم بلند باشد که کسی نتواند از آن بالا بیاید؛ چون رودخانه ترک از وسط گذرگاه داریال عبور میکند که در حالت عادی حداقل ۳۰ مترمکعب در ثانیه دبی آبی دارد. اگر ما چنین سدی را در آن منطقه بنا کنیم، تمام ساکنان آن منطقه را آب میبرد. آن منطقه بهشدت برفگیر است و بهشدت رانش و ریزش کوه دارد. مثلاً در سال ۹۳ یک رانش داشت که جلوی آب را گرفت. میلیونها تن گل و لای سرازیر دره شد. پس از باز شدن راه آب، سیل عظیمی راه افتاد که تمام تأسیساتی را که در این گذرگاه بود از جمله پمپبنزین و سد آبی را شست و با خود برد. حتی چند نفر نیز کشته شدند. من در کتاب «ذوالقرنین، همچنان ناشناخته» بهطور مفصل دراینباره صحبت کردهام.
گفته میشود کتیبه کوروش نخستین منشور حقوق بشر است. این مسئله چقدر قابل استناد است؟
داندامایف میگوید: «استوانه کوروش کتیبهای از رده و سنت ساختمانی آشوریها و بابلیها است و مسلماً نمیتواند بهعنوان اعلامیه حقوق بشر تلقی شود» حقوق بشر یک مفهوم جدید و امروزی است. چگونه ممکن است که مفهوم حقوق بشر در ۲ هزار و ۵۰۰ سال پیش وجود داشته باشد؟ آملیکورت میگوید تمام مطالب این کتیبه برگرفته از سنت بینالنهرین است؛ یعنی در کتیبههای پادشاهان بینالنهرین هم آمده است که وقتی جایی را فتح میکردند، میگفتند ما با صلح وارد منطقه شدهایم. در کتیبه کوروش آمده است که مردوخ، خدای خدایان، مرا بیدار کرد یا به من فرمان داد یا مرا انتخاب کرد که بیایم و اینجا را آباد کنم. این مضمونی است که دقیقاً در کتیبههای پادشاهان بینالنهرین هم وجود دارد. پس آنچه در کتیبه کوروش آمده، برگرفته از سنت بینالنهرین است.
حال سؤال این است اگر کتیبه کوروش منشور حقوق بشر است، چرا کتیبههای قبلی منشور حقوق بشر نباشند؟ آنها هم منشور بودهاند و این مطالب دقیقاً در آن کتیبهها هم آمدهاند؛ فقط کسی آنها را بزرگ نکرده است. آملی کورت کتیبه کوروش را با کتیبه مردوک اپل ایدین دوم مقایسه کرده است و گفته مضامین آنها با یکدیگر اشتراکات زیادی دارند. او هم میگوید من با صلح وارد شدم، خدایان مرا فراخواندند، آمدم و اینجا را آباد کردم. در مورد خداپرست بودن کوروش که امروز میگویند خداپرست بوده و هخامنشیها زرتشتی بودهاند، صراحتاً در کتیبهاش این مطلب را رد کرده است. در هیچ یک از تواریخ، از جمله هرودوت و گزنفون هیچ اشارهای به خداپرست بودن کوروش نمیشود، بلکه کوروش دقیقاً همان آیینی را دارد که مردمان پیش از زرتشت داشتند.
یکی از چهرهپردازیهای دیگری که در مورد کوروش شده، مبارزه با بردهداری است. این مسئله چقدر قابل استناد است؟
در هیچ یک از منابع تاریخی چیزی بهعنوان مبارزه با برده داری به مفهوم امروزی وجود ندارد. تنها در منابع به بازگشت تبعیدیان یهودی اشاره شده است؛ یعنی کوروش اجازه داد کسانی که تبعید شده بودند، به شهرهای خودشان برگردند، نه اینکه با بردهداری مبارزه کند. نکته مهم اینجاست که براساس تورات حتی تمام یهودیانی هم که تبعید شده بودند، به شهرهای خودشان بازنگشتند که این نشان میدهد شرایط یهودیان در بابل آنقدرها هم سخت نبوده است، وگرنه اگر همه آنها آرزومند بازگشت به شهرهایشان بودند، بهمحض اجازه همه برمیگشتند.
نکته دیگری که مسئله مبارزه کوروش با بردهداری را رد میکند و در تورات آمده، این است که اولین گروهی که از بابل به فلسطین یا اورشلیم بازگشتند، حدود ۴۲ هزار نفر بودند که ۷ هزار نفر برده و کنیز داشتند. چگونه ممکن است که کوروش بردهها را آزاد کرده باشد، ولی وقتی به تبعیدیها میگوید به زادگاهشان برگردند خود این تبعیدیها کنیز و برده داشته باشند؟ این مسئله نشان میدهد که آزادی بردهها و مبارزه با بردهداری فقط شعار و حرف تو خالی و پوچی است که هیچ سند و مدرکی برایش وجود ندارد. این نکته جدای از مستندات باستانشناسی، سنگنوشتهها و منابع یونانی است که نشان میدهند حتی در زمان کوروش هم بردهداری وجود داشته و بردهها خرید و فروش میشدهاند.
آنچه در تواریخ متقدم درباره کوروش بیان شده تا چه میزان مثبت یا منفی است و با چهرهسازی امروزی چقدر فاصله دارد؟
آملیکورت میگوید چهرهای که ما از کوروش داریم گزینشی است. در تواریخ متقدم در مورد شخصیت کوروش اطلاعاتی وجود دارد که بسیار با یکدیگر متفاوتند، بهطوریکه حتی در مورد نام کوروش، پدرش، مادرش، خاندانش و چگونگی بزرگ شدنش و به حکومت رسیدنش و چگونگی فتح کشورها، دین و اهداف، نحوه مرگ و محل دفنش با همدیگر اختلاف دارند؛ یعنی ما با شخصیتی مواجه نیستیم که اطلاعات سرراستی در مورد او داشته باشیم. از کوروش میشود هم چهره زشت و هم چهره زیبا ترسیم کرد. بستگی دارد به اینکه فردی که به دنبال ترسیم تصویر از کوروش است، چه هدفی را دنبال میکند. هم میتواند از کوروش یک پسر چوپان راهزن که در برخی از منابع آمده بسازد، هم میتواند یک شخصیت سفاک بسازد. حتی میتواند از او یک مسیح بسازد و او را یک پادشاه عادل قلمداد کند، چنان که در منابع یهودی آمده است. ترسیم هر دو چهره با توجه به منابع مختلف ممکن است، اما وقتی مستندات را بررسی میکنیم، میبینیم که کوروش نه صاحب آن چهره بسیار زشت و نه آن چهره اسطورهای و زیباست. کوروش هم مانند بسیاری از پادشاهان دیگر ایران است، اما نکته جالب این است که از قدیمالایام شانس همراه کوروش بوده است.
چطور؟
اولاً کتاب مقدس به او توجه کرده است. تواریخ یونانی، مخصوصاً گزنفون نیز از او یک شخصیت اسطورهای ساختهاند. در مورد تاریخ گزنفون بد نیست به نکتهای اشاره کنم. آملیکورت در مقالهای میگوید تا پیش از ترجمه «کوروشنامه» گزنفون، شخصیت کوروش نزد اروپاییها مانند خشایار شاه شخصیت یک پادشاه ستمپیشه را داشته و بهتدریج این شخصیت جای تصویر قبلی را گرفته است. کوروش در منابع قدیم همان شانسی را آورده که اسکندر در منابع بعد از اسلام آورده است. همانطور که کوروش نزد زرتشتیان و پیش از اسلام بهعنوان یک شخصیت معلون و گجسته شناخته میشد، بعدها شخصیت رؤیایی پیدا کرد، از اسکندر ملعون هم بهعنوان شخصیتی نام برده شد که به دنبال آب حیات است و به یک شخصیت والای آرمانی تبدیل شد، بنابراین تبدیل شخصیتها چندان چیز عجیب و غریبی نیست.
نکته این است که کوروش بازیچه دست سیاستمداران شده است...
بله، علاوه بر آنکه در دوره پهلوی بسیار به او پر و بال دادند، حتی در دولت آقای احمدینژاد هم چند صباحی با آوردن آن کتیبه، نمایشهایی را اجرا کردند. علاوه بر این یکسانپنداری ذوالقرنین از سوی مفسرین باعث شد که قشر مذهبی هم با این شخصیت ارتباط برقرار کند. در واقع اینها بخشی از برنامههایی است که بهواسطه آنها کوروش را در میان مردم خوشنام جلوه میدهند، اما همانطور که اشاره شد، اگر منابع تاریخی را با دقت بررسی کنیم، خواهیم دید که چهرهسازی از کوروش به عنوان نخستین فردی که منشور حقوق بشر را نوشت یا خداپرست بود و بردگان را آزاد میکرد، بهکلی با منابع تاریخی تفاوت دارد.
موج متأخر کورورشگرایی از دوره رضاخان آغاز شده، یا پیش از آن هم نمونههایی از این رویکرد وجود داشته است؟
از نظر تاریخی، قبل از رضاخان هم نوشتههای تند و تیزی درباره بازگشت به باستان و باستانگرایی داشتهایم. مثلاً در این مورد آثار جلالالدین میرزا در عهد قاجار و نامه خسروان مشهورند. نوشتههای آخوندزاده و کرمانی هم که متأثر از مشاهده اروپا و عقبماندگی ایرانیان بودهاند، قابل تأمل هستند؛ چون آنها وقتی دیدند که اروپا چه جایگاهی در دنیا پیدا کرده و خودشان در چه جایی هستند، حکومت اسلامی و اسلام و ورود اعراب و گرفتن حکومت از دست ساسانیان را مهمترین دلیل عقبماندگی ایران دانستند. آخوندزاده، کرمانی و بعدها کسروی، صادق هدایت و امثالهم سرسختانه معتقدند که دین اسلام عامل عقبماندگی کشور ایران است و چاره کار بازگشت به دین قبلی و گذشته آرمانی خودمان میدانند که منظور، همان ایران باستان است. درحالیکه عصر طلایی اسلام و ایران در سدههای ۴ و ۵ هجری است. انبوهی از دانشمندان که تاریخ تا آن زمان به چشم ندیده بود؛ لذا چنین تفکری قبل از رضاخان هم در میان ایرانیها وجود داشته است. البته باید توجه داشت که جلالالدین میرزا، آخوندزاده و دیگران از تاریخ باستان اطلاعات بسیار نادرستی داشتند. مثلاً در کتاب مجعول «دساتیر» که توسط آذرکیوان نوشته شده یک سری سلسلههای مندرآوردی از پادشاهان وجود دارد، مثل آبادیان، جیان یا یاسائیان که وجود تاریخی نداشتند. حتی ابراهیم پورداوود هم که از مهمترین باستانگراهاست، کلاً نوشتههای دساتیری را رد میکند و میگوید تمام این اطلاعات خیالی هستند و دروغی بیش نیستند.
هدف از بازگشت به ایران باستان در دوره رضاخان و هویتسازی در این دوره چه بوده است؟
رضاخان یک فرد ارتشی بود که سواد درستی نداشت. در نوشتههای اردشیر ریپورتر در کتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» نوشته عبدالله شهبازی آمده که باستانگرایی موردنظر، توسط او که یک جاسوس زرتشتی - هندی و فرستاده بریتانیای کبیر بود، به رضاخان آموزش داده شده است. از سویی در آموزشهای ریپورتر به رضاخان، اسلام مایه بدبختی معرفی میشود که باید برای آن جایگزینی پیدا کرد، بنابراین برای این مسئله نیاز به جایگزینی بود که برای مردم چندان نامأنوس نباشد که همان باستانگرایی است. من از مریت هاکس نوشتهای دیدم که گفته بود هدف رضاشاه از باستانگرایی مبارزه با اسلام بود، اما، چون نمیتوانست علناً و ابتدائاً این کار را انجام بدهد، در قالب دیگری به فکر این مسئله افتاد که همان ترویج باستانگرایی است. علاوه بر آن مسئله برتری نژاد آریایی در ایران از طریق آلمانیها و شخص گوبینو مطرح میشود. در کتاب گوبینو، علت انحطاط ایرانیها آمیخته شدن نژاد آریایی با اعراب یا دیگر نژادهاست.
در سالهای اخیر از رویکرد رسانههای ضداسلام و انقلاب در چهرهسازی از کوروش چه تحلیلی میتوان ارائه داد؟
در مورد رسانهها تا آنجا که من مطالعه داشتهام، شخصیت کوروش یک بازیچه است، زیرا ما در دوره همخامنشیان شخصیتهای دیگری هم داریم، ولی هیچوقت برجسته نشدهاند. یا حتی شخصیتهای ساسانی که احیاگر دین زرتشت هم بودهاند. تبلیغات دوره پهلوی و کارهایی را که وابستگان به پهلویها در دیگر کشورها انجام میدهند، نباید دستکم بگیریم. آنها رسانه و تلویزیون دارند و مرتباً این مسائل را با هدف اسلامستیزی ترویج میکنند؛ چون میخواهند کوروش را در مقابل پیامبراسلام (ص) قرار بدهند. چنانچه از ابتدا هدف همین بود و داندامایف هم بر آن تأکید کرده است. برتری نژادی و عربستیزی که نوشتههای آخوندزاده، کرمانی، جلالالدین میرزا مشحون از آنهاست و کتابهایی که در زمان پهلوی اول و پهلوی دوم نوشته شدند، در نسلهای بعدی هم تأثیر گذاشتند. نمیشود ۵۰ سال عربستیزی و تبلیغ کوروش باشد و با آمدن جمهوری اسلامی یکمرتبه همه چیز قطع بشود. مطمئناً تأثیرات آن ۵۰ سال در دوره بعدی هم وجود دارد. ما حتی در جمهوری اسلامی هم چهرههایی را داشتیم که از کوروش تجلیل و برای او چندین و چند مراسم و کنگره برگزار و مقالات بسیاری منتشر کردند. مطمئناً اینها تأثیر خودش را میگذارد.
انگیزه شما از ورود به این پروژه تحقیقی چه بوده و تاکنون این تحقیق چه دستاوردهایی برای شما داشته است؟
در مقدمه کتاب «ذوالقرنین همچنان ناشناخته» آوردهام که این کتاب در اصل یک مقاله و یک کار طلبگی بود. دوستان ما درباره مطالبی که میخواندند صحبت میکردند. یکی از دوستان ما مطلبی درباره همسانسازی کوروش و ذوالقرنین در کتب و تفاسیر آورده و بحث کرده بود. من با دیدن کتیبه کوروش آن نظریه را رد کردم. بعداً که به منابع متعدد مراجعه کردم، دیدم جا دارد که به صورت مقاله دربیاید. بعد از آن هم به منابع دیگر دست پیدا کردم و آن را به صورت کتاب درآوردم. من قبل از نوشتن این کتاب با انگیزه خاصی وارد این حوزه نشدم. این ابتدا یک بحث علمی بود، ولی بعداً دیدم که خیلیها از این موضوع سوءاستفاده میکنند.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.