سرویس تاریخ جوان آنلاین: محمدرضا کائینی، دبیر سرویس تاریخ روزنامه جوان، پیرامون واپسین فصل از سلطنت رضا خان در صفحه شخصی خود نوشت:
به شهادت اسناد، رضاخان در شهریور بیست و در آستانه خلع از سلطنت، تنها در بیم از دو امر بود: یکی دوام سلطنت اش و دیگری آینده املاک غصبی اش! اولی موجب شد که به رغم مغضوب و خانه نشین کردن فروغی، به چاره جویی نزد او رود و پاسخ شنود: "برای خودت کاری نمیتوان کرد، اما برای فرزندت شاید! ". در مورد دوم هم، عباسقلی گلشاهیان نقل میکند: هنگامی که خبر پیشروی قوای همسایه شمالی به رضاخان رسید، تنها با عصبانیت گفت: "پس تکلیف زمینهای من در آن ناحیه چه میشود؟! " در این آخرین منزلگاه قدرت مداری، تنها چیزی که مطمح نظر قزاق سوادکوهی نبود، مردمی بودند که نمیدانستند در برابر موج قحطی و تیفوس، چه باید بکنند و نهایتا در از هم گسیخته گی کشور، حدود دو میلیون نفر قربانی دادند!
از رهگذر همین عدد، میتوان رهیافتی داشت به امکان یا امتناع مقاومت در برابر متجاوزین! بر خلاف پارهای از ادعاهای جزمی در این باره، چندان هم معلوم نیست که هزینه مقاومت، بیش از تسلیم بوده باشد و مثلا ایستادگی در برابر جماعت متفق، فراتر از این مقدار، روی دست مردم کشته بگذارد!
از این همه گذشته، اگر ادعای جنگ نداشتن متجاوزین با مردم و ارتش ایران را بپذیریم-که ظاهرا اینگونه هم هست-شاه ایران چرا باید اینقدر بی وجود باشد که بلافاصله اراده دوَل خارجی مبنی بر کنار رفتن از سلطنت را، بپذیرد و بی درنگ کشورش را ترک گوید؟ آیا فرار، از سَر این نبود که در پی اشغال کشور و از میان رفتن هیمنه پیشین، از دستگیری و محاکمه میهراسید، همانگونه که پس از رفتن او، برای برخی از عمله و اکره حکومتش پیش آمد؟
و علاوه بر این همه، آیا انگلستان به این نتیجه رسیده بود که نمیتوان بر ایرانیان، دیکتاتوری و اشغال را با هم تحمیل کرد و اگر قزاق برود، ایرانیان با تصور یا احساس رهایی، حضور بیگانگان را بیشتر تحمل خواهند کرد؟
میبینید که در این مقوله، سخنان ناگفته وراههای نرفته در پژوهش تاریخی، همچنان فراوان است...
پ ن: تصویر نمادی است از خروج رضاخان از ایران، در شهریورماه بیست.