کد خبر: 1001552
تاریخ انتشار: ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۰۳:۱۵
نگاهی به کتاب «کاش او را می‌شناختم» (خاطراتی از شهید حسین قجه‌ای)
شهید حسین قجه‌ای از رزمندگان و سرداران شهید زرین‌شهر اصفهان بود که دست تقدیر روزگار او را در کنار حاج‌احمد متوسلیان و لشکر ۲۷ تهرانی‌ها قرار داد تا به عنوان فرمانده گردان سلمان فارسی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در جریان عملیات فتح خرمشهر به شهادت برسد. کتاب «کاش او را می‌شناختم» اثری به قلم احمد مدحی است که توسط مؤسسه فرهنگی، هنری راویان فتح شهرستان لنجان به انتشار رسیده است. داشته‌های این کتاب را مرور می‌کنیم.
علیرضا محمدی
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: آن طور که از مقدمه کتاب برمی‌آید، شهید حسین قجه‌ای ظهر عاشورای سال ۱۳۳۷ در زرین‌شهر که در ساحل زاینده‌رود قرار دارد به دنیا می‌آید. او که در نوجوانی راه و رسم پهلوانی را برمی‌گزیند و به رشته ورزشی کشتی می‌پردازد، جوانی ریز اندام، اما بسیار ورزیده و قوی‌بنیه بود که از گود کشتی به افلاک پر کشید و نام خود را در جرگه سپاهیان اسلام به ثبت رساند.

در کتاب «کاش او را می‌شناختم» ما با روایت‌های کوتاه از اشخاص و راوی‌های مختلف روبه‌رو هستیم که جملگی از دوستان و همرزمان شهید هستند. همین اختصار روایت‌ها باعث می‌شود تا خواننده عموماً جوان و کم‌حوصله امروز، جذب کتاب شود. بیان روایت‌ها شیوه تاریخی دارد و از دوران کودکی تا بزرگسالی شهید را دربر می‌گیرد.

در بخش ابتدایی کتاب از قول یک راوی به نام محمود رنجبر می‌خوانیم: «با هم همکلاس بودیم و به خانه یکدیگر رفت و آمد داشتیم. قول و قرار گذاشته بودیم که برای شام و تهیه آن هیچ‌گاه مزاحمتی برای خانواده‌مان ایجاد نکنیم و هر شب شام خواستیم، حاضری بخوریم. این عهد و پیمان محکم سر جایش بود و رعایت می‌شد. تا اینکه شبی مهمان داشتیم و شام زیادی باقی مانده بود. سفره پهن کردم و برایش برنج و خورشت آوردم، هرچه اصرار کردم نخورد. گفت اگر بنا باشد شامی خورده شود باید حاضری باشد... ما با هم دست مردانه داده‌ایم.»

خصوصیات پهلوانی شهید قجه‌ای زبانزد دوست و آشنا بود. همین خصوصیات او بار‌ها و بار‌ها در طول زندگی‌اش از طریق راوی‌های مختلف بیان می‌شود و خواننده متوجه می‌شود با چه مردی طرف است: «۱۷، ۱۸ سالگی رفتیم مشهد. حسین علاوه بر روزها، شب‌ها تا صبح حرم می‌رفت و مشغول زیارت بود. ما وقتی بیدار می‌شدیم که او صبحانه را هم آماده کرده بود. هفت روزی که مشهد بودیم، هر شبانه‌روز دو ساعت بیشتر نمی‌خوابید.»

سراسر کتاب «کاش او را می‌شناختم» مملو از جوانمردی‌ها و پهلوانی‌های شهیدی به نام حسین قجه‌ای است که با قلب پاک خود، همواره به دنبال کمک به دیگران و حفظ انقلاب اسلامی بود. چنانچه به محض شروع وقایع کردستان، در همان ماه‌های اول خودش را به این خطه می‌رساند و با رفتار حسنه‌ای که داشت، بسیاری از مردم کُرد را جذب اردوگاه انقلاب می‌کند. در همین خصوص در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «با التماس گفت: بیا و جوانمردی کن و مرا نکش. من زن و بچه دارم. حسین مقداری خوار و بار و مایحتاج زندگی به او داد و گفت: آزادی، برو. باور نمی‌کرد و نمی‌رفت. با گریه می‌گفت: شما می‌خواهید چند متری که دور شدم مرا با تیر بزنید. نهایتاًَ به حسین اعتماد کرد و رفت. همین طور که می‌رفت مرتب به پشت سرش نگاه می‌کرد.»

بعد‌ها که حاج‌احمد متوسلیان به جنوب می‌آید و به همراه شهیدان حاج‌حسین همدانی، حاج‌محمود شهبازی و حاج‌ابراهیم همت تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) را تشکیل می‌دهند، شهید قجه‌ای فرماندهی گردان سلمان را برعهده می‌گیرد و در همین کسوت نیز به شهادت می‌رسد.

«این اواخر می‌شد شهادت را به وضوح در چهره‌اش دید. تمام رفتارش بوی خداحافظی می‌داد. عملیات فتح‌المبین تمام شده بود و می‌خواستیم بیاییم زرین‌شهر، حسین گفت: دلم هوای کردستان را کرده، خوبه قبل از رفتن به زرین‌شهر یه سری به بچه‌های اونجا بزنیم. راه را عوض کردیم و رفتیم سنندج. از آنجا هم مریوان و دزلی. نیرو‌ها و مردم عادی گمشده‌شان را پیدا کرده بودند و رهایش نمی‌کردند. به همه سر زد. به خیلی از خانواده شهدای کُرد هم سرکشی و از اعماق وجود خداحافظی کرد. مثل اینکه می‌دانست دیدار بعدی در قیامت خواهد بود.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار