کد خبر: 962345
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۵ تير ۱۳۹۸ - ۲۲:۳۴
گفت‌و‌گوی «جوان» با داریوش اسدزاده در بیمارستان
داریوش اسدزاده را مردم بیش از همه با یکی از سریال‌های پربیننده دهه ۷۰ می‌شناسند؛ پیرمرد دوست داشتنی که عضو مهمی از «خانواده سبز» بود. او این روز‌ها به دلیل کسالت ناشی از سالخوردگی در بیمارستان به سر می‌برد، اما با وجود شرایط جسمی نه چندان مساعد با روی باز پذیرای ما شد.
سمانه صادقی
سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: ماحصل گفت‌وگوی «جوان» با این هنرمند پیشکسوت را می‌خوانید.

با گذشت سه هفته از حضورتان در بیمارستان، بفرمایید شرایط جسمانی‌تان چطور است. بهبود یافته‌اید؟

والا ظاهراً بد نیستم ولی دکتر‌ها در مورد بیماری و بهبودی‌ام چیزی نمی‌گویند. همینطور قرص و دوا می‌خورم ولی همچنان نمی‌توانم راه بروم و دیگر فکر نمی‌کنم بتوانم از جایم بلند شوم. توان و قدرت ندارم و حالی که دارم حال خوبی نیست.

شما هنرمند با روحیه‌ای بودید، حتماً از این مرحله زندگی و بیماری هم عبور خواهید کرد.

زندگی بازی‌های زیادی دارد. اوضاع و احوال زمانه ممکن است انسان را به سمتی ببرد که از راهی که همیشه می‌رفت منحرف و در مقطعی ناامید شود. گاهی طاقت انسان تمام می‌شود.

اما شما دیالوگ معروفی در سریال خانه سبز داشتید که زندگی چهار فصل سبز دارد؛ کودکی، جوانی، میانسالی و پیری. این دوران هم فصلی از فصول سبز زندگی‌تان است...

بله ۹۷ سالگی هم بخشی از فصل سبز زندگی‌ام است. زندگی زیباست، اما مهم این است که آن زیبایی را چطور حس کنیم. من در این سن خیلی پررو هستم که توانسته‌ام دوام بیاورم. عزرائیل تا امروز نتوانسته به پای من برسد و قسر در رفته‌ام.

چه خاطره ماندگاری از دوران بازیگری‌تان به یاد دارید؟

هرکدام از کار‌هایی که در عرصه هنر کرده‌ام برای خود خاطره‌ای است و بازگویی‌شان زمان بسیار می‌طلبد، اما به یاد دارم دورانی که در لاله‌زار تئاتر کار می‌کردم. یکبار پولم اواسط ماه تمام شد، عصر به دفتر رئیس‌تئاتر آقای دهقان رفتم و گفتم پولم تمام شده دو تومان به من بده و آخر ماه آن را با حقوقم حساب کن. آن زمان هنرپیشه اول تئاتر بودم و، چون کمدی بازی می‌کردم مردم کارهایم را دوست داشتند و بسیار روی صحنه تشویقم می‌کردند. آن شب بعد از اجرا وقتی همه رفته بودند خواستم به خانه برگردم که یادم افتاد دهقان پولی به من نداده و خودم هم پولی برای بازگشت به خانه ندارم. البته ایشان آدم خوبی بود و تقصیری نداشت. فقط مشغله کاری باعث شده بود که فراموش کند. آن موقع‌ها مثل حالا همه زمان تاکسی و ماشین در خیابان نبود و ساعت ۵/ ۱۰ شب که بیرون می‌آمدید در خیابان پرنده هم پر نمی‌زد. خلاصه آن شب مجبور شدم از خیابان لاله‌زار تا خیابان گرگان در برف پیاده به خانه برگردم. کمی که پیاده رفتم متوجه شدم در کفشم برف جمع شده است. کفشم را که نگاه کردم متوجه شدم سوراخ است و من نفهمیده‌ام. سرمای سختی بود و شرایطی بدتر. با خودم گفتم «کجان اون مردمی که اونطور تشویقت می‌کردن که حالت رو بپرسن و تو رو حداقل تا خونه برسونن!» خلاصه با چند دستمال کهنه سوراخ‌های کفش را گرفتم و خودم را به سختی به خانه رساندم. وقتی به خانه رسیدم پاهایم را که از سرما سوخته بود زیر کرسی بردم تا کمی گرم شوند و آرام بگیرند. مادرم که متوجه حالم بود پرسید چه شده؟ گفتم پاهایم به خاطر سوراخ کفشم از سرما سوخته... یکدفعه مادرم گفت تا چشمت کور بشه! تو با این کفش راه می‌روی، ولی حواست نبوده و ندیدی سوراخ شده؟! من در این عالم هنر چه روزگارانی که ندیده و از سرنگذرانده‌ام.

نقشی هست که بازی نکرده باشید و حال آرزو داشته باشید که آن را ایفا کنید؟

در این روزگار دیگر آرزویی ندارم و نقشی هم نبوده که من بازی نکرده باشم. یک زمانی آرزویم این بود که نقش پیرمرد را بازی کنم، یک زمانی دوست داشتم نقش یک عاشق را بازی کنم. خب دیگر آرزویی برایم نمانده و همه چیز تمام شده است، البته دیگر توان راه رفتن هم ندارم، لذا دیگر نمی‌توانم کار کنم. باید کسی دستم را بگیرد و راه ببرد. نه توانی دارم و نه عشق به زندگی. وقتی عشق به چیزی تمام شود، آدمی از دنیا فراری می‌شود.

ویدئویی از شما در فضای مجازی پخش شد که در آن دلتنگ فرزندانتان بودید، در این مدت بستری شدنتان تماسی با شما داشته‌اند؟

بله دو روز پیش هر دو فرزندم کوروش و آرش با من تماس گرفتند و جویای احوالم شدند. خب در امریکا زندگی می‌کنند و راهشان دور است و به راحتی نمی‌توانند به دیدنم بیایند. توقعی هم ندارم.

در این روز‌های بیماری از هنرمندان و هنردوستان چه انتظاری دارید؟

همه‌شان را دوست دارم، چون همه ما از یک چشمه آب می‌خوریم. با توجه به اینکه همه در این روزگار گرفتار هستند توقعی ندارم که به دیدنم بیایند و نمی‌خواهم دیدار من لطمه به کار و زندگی‌شان بزند. من همگی‌شان را دوست دارم و توقعی از کسی ندارم.

با توجه به اینکه سال‌ها با ایفای نقش‌هایتان مهمان خانه‌های مردم بودید و لحظات خوشی را برایشان رقم زدید چه خواسته‌ای از آن‌ها دارید؟

من خاک پای همه ملت ایران هستم، اما می‌خواهم که همدیگر را دوست داشته باشند و قدر هنرمندانشان را بدانند. زندگی ارزش زد و خورد‌ها و بگو و مگو‌ها را ندارد. به یکدیگر محبت کنید و عشق بورزید که فقط اینهاست که می‌ماند و ارزش دارد.

اگر زمان به عقب بازگردد باز هم همین حرفه را انتخاب می‌کنید؟

وقتی کسی اصالتاً چیزی را دوست داشته باشد، بله بازهم به همان برمی‌گردد. این است که من هم این مسیر را از ۱۵ سالگی انتخاب کردم و دوست داشته‌ام، لذا نمی‌توانم بگویم نه. هنر در وجود هر هنرمند است حال می‌خواهد بازیگر باشد یا نقاش، مجسمه‌ساز، موسیقیدان و... متأسفانه در کشور ما هنوز آنطور که باید هنر شناخته نشده و به آن ارزش و بها داده نمی‌شود.

کدام یک از آثاری که در آن بازی کرده‌اید را بیشتر دوست دارید؟

من در هر کاری بازی کرده‌ام، چون عاشق حرفه‌ام بوده‌ام آن آثار را هم دوست داشته‌ام و نمی‌توانم بگویم کدامیک بد بوده‌اند. از سمندون بگیرید تا قلاده‌های طلا و مابقی. من عاشق حرفه‌ام هستم و کسی که عاشق می‌شود خودش را در عشق نابود می‌کند.
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۱۷ - ۱۳۹۸/۰۷/۰۴
0
0
خیلی زحمت کشیده اند مصاحبه کننده! بسیار ناشیانه و انگار با کودک کلاس اول مصاحبه کرده اند. آیا واقعا روزنامه جوان بهتر نیست که کسی را برای مصاحبه با چهره های هنری انتخاب کند که اندک مطالعه ای در این مورد داشته باشند و با پختگی به گفت و‌گو بپردازند و نه یک مصاحبه ای که یک کودک دبستانی هم می تواند انجام دهد. ان شالله که نشریات ما بیشتر به توانایی و دانش پرسنل و هوش ارتباطی و اجتماعی شان توجه کنند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار