چندی پیش سرخط خبرهای رسانههای فرانسه این بود؛ میشل ووژو گانگستر قدیمی به دین اسلام گروید. او که به مدت ۲۷ سال سردسته باند مخوف تبهکاری بود و در طول این مدت پنج بار هم با ترفندهای مختلف از دست پلیس فرار کرده بود سرانجام در روزنامه لیبراسیون رسماً اعلام کرد از گذشته خود توبه کرده و مسلمان شده است و از این به بعد مسیر زندگی خود را پیدا کرده است.
این تبهکار کهنهکار فرانسوی با اشاره به این مسئله که پس از کش و قوسهای زیادی در زندگی خواست خدا بود تا در این مسیر قرار گیرد، میگوید: «من همیشه در وجود خود به مذهب گرایش داشتم و همین زمینه باعث شد تا سرانجام به سمت معنویت واقعی کشیده شوم.»
او میافزاید: «هنگامی که کوچک بودم خیلی دوست داشتم روزی کشیش شوم، زیرا تحت تأثیر شخصیت معنوی پدر روحانی بودم. زمانی که پدر دستم را میگرفت حسی از معنویت او به من منتقل میشد و آرامش میگرفتم. همینها باعث شد تا پس از سالها به دنبال نور معنوی باشم و خدا را شکر نسبت به دین اسلام و معنویت آن گرایش پیدا کردم.»
میشل ووژو که ۲۷ سال یک باند تبهکاری در فرانسه را اداره میکرد حالا اسلام را پیدا کرده و زندگی مجرمانهاش متحول شده است به گونهای که داستان زندگی خود را در قالب کتابی گردآوری کرده است. وی میگوید: «عشق به خدا مرا از غرق شدن و سقوط نجات داد.» او که حدود ۶۷ سال دارد و هربار بعد از دستگیر شدن فرار میکرد حالا میگوید: «ممکن است شگفتزده شوید و فکر کنید دیوانه شدهام که خود را تحویل دادهام، اما دیگر اهمیتی نمیدهم که چه چیزی را از دست میدهم و کمترین علاقهای هم به این چیزها ندارم چه اتفاقی میافتد؛ چون من دیگر تعلق خاطری به این سبک زندگی ندارم.»
به دنبال این تحول شخصیتی گانگستر معروف همه شبکههای تلویزیونی فرانسه اعلام کردند که میشل ووژو زندگی خود را تغییر داده است.
میشل میگوید: «زمانی که جوان بودم به خاطر سرقت چرخهای اتومبیل و شکستن شیشههای بانکها و سرقت از آنها همیشه یا در دادگاه بودم یا زندان. یادم میآید یک شب سرگردان کنار هتل بزرگی متوجه شدم ماشینی مقابل در ورودی روشن است و هیچکس داخل آن نیست. البته مانند این بیاحتیاطی در پاریس خیلی اتفاق میافتد، در هرحال آن موقع تصمیم گرفتم سراغش بروم و سریع سوار شوم. درِ ماشین باز بود. به سرعت و هیجان زیاد آن را برداشتم و فرار کردم.»
ووژو در کتاب خاطراتش آورده است که هنگام انجام چنین جرمهای کوچکی ۲۵ ساله بوده و دایره جرائم او بزرگتر و سنگینتر شده و حالا که سنش بالا رفته است خیلی از آن جرمها عذاب وجدان دارد. او میگوید: «من در مسیری اوج گرفتم، اما به خواست و کمک خدا سرانجام با توبه کردن آن را خاتمه دادم. مدتی طولانی ثباتی در زندگی نداشتم. هر وقت هم به زندان میافتادم سعی میکردم با هر شیوهای که شده فرار کنم. مثلاً زیر لباس خودم موم یا صابون پنهان میکردم تا بتوانم کلیدها را کپی کنم یا مأمور زندان را تهدید میکردم تا من را در فرار کمک کند. حتی یک بار حین سرقت از بانک گلولهای به سرم خورد که تصور میکردند مردهام، اما با تکنیکهای تنفسی که میدانستم و با زرنگی، موفق به فرار شدم. در نهایت، تمام آن سالهای زندان به من کمک کرد تا رشد کنم، چون گاهی در سلول خودم به فکر فرو میرفتم. در واقع این تحول در من ناگهانی نبود و در این سالها به دلیل زمینه قبلی که در ذهنم داشتم خداوند کمک کرد تا مسیر درست و حقیقی را پیدا کنم و خودم را تغییر دهم.»