سرویس تاریخ جوان آنلاین: همواره بر این باور بودهام که بسیاری از نامداران ادبیات و شعر و هنر این مرز و بوم، از سوی مافیای روشنفکری گروگان گرفته شدهاند. آنها هستند که تصمیم میگیرند که یکی باید به اوج برسد و یکی به حضیض. اراده آنهاست که تعیین میکند کدام بخش از تراوشات هنری آنها باید پررنگ شود و کدامین کمرنگ، حتی اگر جنبههای مورد دلخواه آنان، از قضا همان مواردی باشد که شاعر ونویسنده بینوا، خود آنها را منسوخ کرده باشد. بر این قیاس دریابید حال و روز جماعتی که حاضرنشوند به آمریت این مافیا گردن نهند و استقلال خویش را ترجیح دهند. در این فقره به شما آدرس: آل احمدها، نادر ابراهیمی و مهرداد اوستا و... الخ را میدهم.
از داستان دور نشویم. از منظر این قلم، فروغ زمان فرخزاد نیز چنین سرنوشتی یافته است. بسا متولیان خود خوانده روشنفکری و دکانداران نشر، بر هویت او تاختهاند و نظرگاهش را مشوه ساختهاند. سوگمندانه باید اذعان کرد که این جریان شوم هنوز شلتاق میکند. خاطرم هست دو سال قبل در پنجاهمین سالمرگ فروغ، عجوزهای زشت روی -که در دکان خویش تشویق به برهنه گی را به فروش نهاده- بانگ آورد که: «درود بر فروغ که هرگز زنانهگی خود را شرم نکرد!» این ظاهربینی سخیف، تنها به «اسیر» و «دیوار» نظر دارد و در روزهای نوجوانی و عصیان شاعر مانده است، در حالی که او در واپسین ماههای حیات، در فضای «تولدی دیگر» به سر میبرد.
القصه، نگارنده همواره در وسوسه بازشناخت فضای واقعی نشو و نمای شاعر و هویت واقعی او به سر میبرد که از اتفاق با پوران فرخزاد (که امروز دومین سالگشت رفتن اوست) آشنا شد. گفتم اتفاقی، چون یک شب به یکی از نزدیکانم-که مولف و مصحح و مترجم پانصد جلد کتاب است- زنگ زد و زندگینامه او را خواست که در «کارنمای زنان کارآی ایران» بیاورد. این تماس با تمامی حواشی آن، سنگ بنای یک رابطه نزدیک شد که تا پایان حیات او تداوم یافت. برحسب ذهنیتی که بدان اشاره کردم، سعی داشتم خاطرات او از خواهرش و البته دیگر اعضای خانواده را ضبط کنم که با اکراه پذیرفت و البته از سر لطف و خوش بینی به نگارنده، بدان تن درداد.
با اکراه، چون گفتن از فروغ در طول دهها سال، او را خسته و سرخورده ساخته بود و سایه سنگین خواهر، موجب گشته بود که خود وی و آثارش در این میان دیده نشوند. هم از این روی بود که از لحظهای که متوجه این امر شدم، سعی کردم تا پرسشهای خود را در حاشیه متنی که او سخن گفتن از آن را دوست داشت و در لفافه مطرح کنم. با این همه آنچه او در این گفتوشنودهای مضبوط ارائه کرده، آنقدر گویا هست که بر زوایایی از خاستگاه خانوادگی و وملزومات آن در رفتار خواهر نور بتاباند.
گفتم که سایه سنگین شهرت خواهر، مانع شده بود که کارکرد او، آنگونه که میبایست دیده شود یا دست کم، او خود چنین میپنداشت. این اما تمام ماجرا نبود. نسبت او با فروغ شایعاتی را نیز برای او و سایر اعضای خانوادهش رقم میزد از این قبیل که: اینها مرزهای ولنگاری را جابهجا کردهاند و در لاقیدی غوطه ورند! و...الخ.
خاطرم هست یک بار در یکی از شعر خوانیهای عصر دوشنبهاش، فردی که کردارش نشان میداد که این ذهنیت را جدی گرفته، بدان محفل آمد و رفتارهایی ناهنجار از خود بروز داد. پوران خانم سرانجام تاب نیاورد و به او خطاب کرد: «آقا شما خیال کردهای که چون فامیل من فرخ زاد است، خودم هم اهل فسق وفجورم؟» و در پی این عتاب، او را ازخانه بیرون راند!
پوران فرخزاد اگر چه به خواهر و برادرش علاقمند بود و معمولاً بسیاری از مراجعانش میآمدند تا سراغی از آنان گرفته باشند تا خود او، و از این سربند آزردهاش میساختند، اما خویش را از آن دو باسوادتر میدانست و اثبات آن را به تعدد آثار منتشرهاش حوالت میکرد، ادعایی که در خور یک پژوهش مفصل مینماید. با این همه داستانی که در ربع قرن اخیر، به شدت بر فکر و رفتار او سایه میافکند، قتل برادرش در آلمان بود.
من از جمله کسانی بودم که روایت مشهور از مرگ او را واجد نقصانهایی میانگاشتم و همواره به او میگفتم: «معنی ندارد کسانی که توانستهاند فریدون را از آن عصبانیت روی سنهای اجرا به این نقطه برسانند که راضی شود به ایران بازگردد و آن را در مکالمه با مادرش نیز اطلاع دهد، تصمیم به کشتن او بگیرند. این کار محصول فکر عناصری است که بازگشت او به کشور را به نفع خویش نمی دیدند.» او به این تردید پاسخی نداشت اما هرگز هم نتوانست خود را از ملالت آن رویداد برهاند.
به شکل ضمنی اشاره کردم که از سالها قبل در عصرهای دوشنبه در منزلش محفلی ادبی برگزار میکرد و بنا برگفتهها در دوره اولیه، جمعی از معاریف این حوزه نیز در آن شرکت میکردند. اما در سالیان اخیر، جز چند نفر، چهرههای نامدار از دوشنبههای او سراغی نمیگرفتند، هرچند که بعدها دریافتم که برقراری این جلسه، تنها برای او مفری از تنهایی بوده است. از عجایب این بود که واپسین دوشنبه او پس از سالها قدمت، تنها با حضور چند تنِ معدود منعقد گشت که نگارنده یکی از آنان به شمار میرفت. پوران خانم در آن روز نسبتاً سالم و سرحال به نظر میرسید و مرگی که چند روز بعد به سراغ وی آمد، در وجناتش دیده نمیشد، هرچند که او در این واپسین سالیان، همیشه منتظر مرگ بود...خدایش بیامرزاد.