سرویس سیاسی جوان آنلاین: نگاهی به تجربههای گـذشته نشان مـیدهد امریکا اولین باری نیست که با بدعهدی تعهدات خود را زیر پا میگذارد بلکه برای اولین بار در اوایل دهه ۹۰ میلادی بود که امریکا با بدعهدی در مذاکرات مخفیانه خود برای آزادی گروگانها ایران را به عنوان یک تهدید جدی معرفی کرد.
در طول سالهای گذشته امریکا همواره به دنبال معرفی کردن ایران به عنوان جدیترین تهدید علیه خود و شوراندن مردم امریکا و جلب نظر آنان به منظور فشارهای اقتصادی بیشتر علیه ایران بوده است، از سوی دیگر هر گونه تلاش ایران برای همکاری و مذاکره بیشتر با ضربه سخت تری از سوی امریکاییها روبه رو شده است. شاید برجام نمونه یکی از مهمترین عبرتهای اعتماد به امریکا باشد.
این ضربه به قدری سهمگین است که حتی برخی از کسانی که به امریکا اعتماد داشتند نیز صحبت از بیاعتمادی به امریکا میکنند. در این میان شاید روایت جذابتر این باشد که اولین ضربه این چنینی به ایران در کجا بوده است.
وقتی تهدید سرخ برای امریکا فرو میپاشد
برای بیان این داستان باید به اواخر دهه ۸۰ بازگردیم، زمانی که پس از روی کار آمدن گورباچف اساساً دیگر تهدید شوروی کارآمدی خود را برای پنتاگون از دست داده بود و میزان شورویهراسی در امریکا از ۶۴ درصد در سال ۱۹۸۳ به ۳۱ درصد در سال ۱۹۸۷ کاهش یافته بود.
بحث کاهش بودجه نظامی به عنوان یک طرح جدی در کنگره و محافل قانونگذاری و حتی نظامیان باسابقه نیز مطرح بود. در دسامبر سال ۱۹۸۹ رابرت مک نامارا وزیر دفاع اسبق امریکا این گزینه را مطرح کرد که بودجه نهادهای نظامی ظرف پنج سال به نصف کاهش پیدا کند، حتی قبل از آن نیز ژنرال جورج باتلر معاون وقت ستاد مشترک ارتش امریکا در حوزه طرح و برنامه راهبردی به صراحت به این نکته اشاره کرد که باید منافع دستگاههای نظامی امریکا بر اساس دشمنان منطقهای تعریف شود.
با مسجل شدن فروپاشی شوروی تمام سرویسهای نظامی امریکا به دنبال پیدا کردن تهدیدات جدیدی رفتند تا بتوانند تخصیص بودجه جدید را توجیه کنند. به نظر میرسد اولین اولویت سرویسهای نظامی ایالات متحده بحث توسعه سلاحهای کشتار جمعی و کمک به گروههای تروریستی بود.
در سال ۱۹۹۳ ژنرال باتلر که حالا به سمت فرمانده واحد راهبردی نیروی هوایی ایالات متحده امریکا رسیده بود، اعلام کرد: ما اکنون تنها بر اتحاد جماهیر شوروی متمرکز نیستیم بلکه هر کشور متخاصمی که به دنبال تسلیحات کشتار جمعی باشد، مورد توجه ماست.
ژنرالهای ارتش ایالات متحده امریکا در حوزه خاورمیانه نیز متوجه شدند هر چه زودتر باید تهدیدی برای جایگزین کردن تهدید شوروی سابق پیدا کنند. این وظیفه به فرماندهی مرکزی امریکا در منطقه یا سنت کام محول شد.
تا مدتها گزینههای فراوانی برای این کار در نظر گرفته میشد تا اینکه در نهایت مقامات امریکاییها متوجه شدند، ایران ابزار مناسبی برای ایجاد هراس در امریکاست.
بماند اینکه امریکاییها به دنبال این بودند تا با مذاکرات مخفی با ایران بتوانند گروگانهای خود را در لبنان آزاد کنند.
بر اساس طرحی که پل ولفوویتز معاون وزیر دفاع این کشور و لوئیس لیبی دستیار وی برای یک بازه پنج ساله تعیین کرده بودند، رویکرد سخت امریکا در مقابل کشوری یاغی در منطقه خاورمیانه و جلوگیری از رشد تسلیحات کشتار جمعی، روابط امریکا با کشورهای میانهرو را تحکیم کرده و حتی منازعه اعراب با رژیم صهیونیستی را به سرعت حل خواهد کرد. با پذیرش این طرح پنتاگون رسماً اعلام کرد میخواهد قلدر اصلی در منطقه باشد.
به این ترتیب فلش اصلی فشار نظامی امریکا در منطقه خاورمیانه در غیاب شوروی به سمت ایران و عراق به عنوان دو رژیم یاغی متمرکز شد و مهار برنامههای دفاع موشکی ایران در رأس برنامههای نظامی امریکا قرار گرفت. به این ترتیب هرگونه عدم ارتباط سیاسی و دیپلماتیک نیز با ایران به رغم رویکرد مثبت ایران درخصوص حل منازعات موجود تثبیت شد. در کنار این فشارهای اقتصادی از طریق مصوبات کنگره امریکا نیز علیه ایران تشدید شد.
ایران؛ کشوری که باید تهدید اصلی جلوه داده شود
در کنار متمرکز شدن نیروهای نظامی امریکا علیه ایران، منحرفکردن توان امریکا در منطقه خاورمیانه به سمت نظام جمهوری اسلامی یک رکن دیگر هم داشت و آن هم دادههای غلطی بود که از سوی آژانس اطلاعات مرکزی امریکا درباره ایران ارائه میشد.
در آن زمان رابرت گیتس رئیس سیا بود؛ فردی که بعدها و بین سالهای ۲۰۰۶ تا سال ۲۰۱۱ به عنوان وزیر دفاع امریکا منصوب شد. گیتس دلایل شخصی فراوانی برای دشمنی با ایران داشت. گیتس در ماجرای ایران کنترا یکی از مقاماتی بود که با ارسال اسلحه به ایران و در مقابل پرداخت وجه آن به تروریستهای کنترا در نیکاراگوئه موافق بود.
با افشای این مسئله از سوی ایرانیها گیتس مجبور شد از نامزدی رئیس سیا کنار برود. با این حال دلایل شخصی حاشیهایترین مسئلهای بود که سبب میشد تمام دستگاه اطلاعات مرکزی امریکا به دنبال بهانهای برای تبدیل کردن ایران به دشمن اصلی برای این کشور باشد.
به نظر میرسید گسترش تسلیحات کشتار جمعی و موشکهای بالستیک میتواند مهمترین ابزار برای ترساندن کنگره و تبدیل ایران به یک دشمن باشد.
ویلیام وبستر از مقامات اطلاعاتی امریکا با اشاره به همین مسئله در سال ۱۹۸۸ هشدار داد: تا سال ۲۰۰۰ دست کم ۱۵ کشور موشکهای بالستیک را تولید کرده یا در آستانه تولید آن خواهند بود. همچنین ۲۰ کشور نیز به توانایی ساخت سلاحهای شیمیایی دست یافته و خواهند توانست آن را روی موشکهای بالستیک سوار کنند.
تلاش گیتس برای نجات سیا بیشتر شد و در دسامبر ۱۹۹۱ در کارگروه سیاست دفاعی به این نکته اشاره کرد که تکثیر سلاحهای هستهای و موشکی مهمترین تهدید ضد امریکا در دوران پس از جنگ است.
گیتس میدانست که نیروهای نظامی امریکا به دنبال تمرکز بر سلاحهای هستهای و موشکی هستند، از این رو تلاش کرد تا لقمه مناسبی برای آنان تدارک ببیند. در اول آوریل ۱۹۹۲ بود که گیتس از راهبرد خود برای جلوگیری از کاهش بودجه پرده برداشت و به راهبرد جدیدی اشاره کرد که حول اشاعه تسلیحات کشتار جمعی و مسئله ایران میچرخید.
گیتس در جلسه دیگری در جمع نمایندگان عضو کمیتههای اطلاعاتی سنای امریکا به این نکته اشاره کرد که تهدیدات اصلی از سوی ایران و عراق متوجه منابع نفتی مورد نیاز امریکا در منطقه خلیجفارس خواهد شد.
بدعهدی امریکا در مقابل ایران
این در حالی بود که برآوردهای موجود نشان میداد ایران به هیچ عنوان به دنبال تسلط بر سایر کشورهای خلیج فارس نبود. ایران یک نیروی نظامی متوسط با بودجهای در حد ۲ میلیارد دلار در سال داشت که تنها برای مقاصد دفاعی کفایت میکرد.
بازسازی مناطق آسیب دیده از جنگ و بازسازی اقتصادی اولویت مهم ایران بود که تمام مقامات امنیتی بر آن تأکید میکردند، با این حال ارائه اطلاعات غلط از سوی گیتس به گونهای ادامه یافت که در نهایت دستگاههای تصمیم گیر در امریکا تصمیم گرفتند از ایران به عنوان یکی از تهدیدات اصلی بر ضدامریکا یاد کنند.
این در حالی بود که ایران با آزادسازی گروگانهای امریکایی در لبنان حسن نیت خود را نشان داده بود و در انتظار اقدام متقابل امریکا بود، قولی که از طرف جیاندومنیکو پیکو فرستاده ویژه سازمان ملل نیز به مقامات ایرانی داده شد.
با این حال تمرکز دستگاههای نظامی و امنیتی ایالات متحده برای یافتن دشمنان جدید نه تنها قولهای قبلی امریکا را بیاعتبار کرد، بلکه ایران در لیست شماره یک امریکا برای توسعه سلاحهای کشتار جمعی و گسترش اقدامات تروریستی قرار گرفت.
پیکو زمانی که با اسکو کرافت معاون وزیر خارجه امریکا در فوریه سال ۱۹۹۲ دیدار کرد، متوجه شد بحث بهبود روابط با ایران، کم کردن تحریمهای اقتصادی و صدور مجوزهای جدید برای صدور برخی قطعات عملاً منتفی شده است.
بدعهدیهایی که دائم تکرار میشود
بدعهدی امریکاییها در مقابل آزاد کردن گروگانهای خود اولین تجربهای بود که ایران در مقابل امریکا داشت و جالب این است که در دفعات بعدی بارها تکرار شد.
نمونههای این خلف وعده در دورههای دیگر در سال ۲۰۰۱ و همکاری ایران برای پایان دادن به اشغال طالبان و توافق ایران و امریکا بر سر برجام بود. در هر دو مورد نیز امریکاییها برای مذاکره داوطلب شدند و بار دیگر قول و پیمان خود را فراموش کردند.
شاید همین تجربه است که سبب شده برخی پی ببرند که دیگر زمان اعتماد کردن به امریکا نیست و در نهایت باید بر توانمندیهای داخلی کشور اتکا کرد. شاید روزی فرا رسد که مجبور شویم به این تجربهها نگاه جدیتری بیندازیم.