خاني پور
عاشقانه، عاشقانهاي آرام، نه خشونتي مدام... اينجا همانجا است كه ميگويند آزادي وجود دارد. برابري زن و مرد، زندگي به سبك غربي، تجدد و مدرنيتهاي پر از فرهنگ و ادب. اينجا همان جايي است كه زن به راحتي مردش را به باد فحش و ناسزا ميگيرد، آنهم به بهانه يك مسئله خيلي خيلي مهم به نظر خودش...
چقدر خوب است كه داريم آرام آرام مشق آزادي ميكنيم و خو ميگيريم. با ديدن علاقه زن به سگش ياد پاركهاي تهران افتادم كه ميروي دمي آسوده باشي اما براي آنكه آزادي كسي خدشهدار نشود خيلي با احترام از كنار سگهايشان گذر ميكني حتي اگر برايت مزاحمت ايجاد كنند. آزادي است ديگر!
اينجا نقطه سبك زندگي اروپايي است، عيسي به دين خود، موسي به دين خود. بايد عادت بكني، اگر توانستي كه خوب خيلي روشنفكري و اگر نتوانستي خيلي عقبمانده هستي. اينجا زن آزاد است، هرجا برود با هر كه بخواهد و هر طور كه بخواهد و تو اگر يك برادر از راه رسيده كمي غيرتمند و روشنفكر امروزياش باشي بايد راه پيدا كردن خواهرت را از هر مرد و نامردي بپرسي: تو را به خدا به من بگو با او رابطه نداشتهاي؟
بايد دنبال ناموست از لابهلاي مردان آشناي فاميلت بگردي و قسم و آيه كه از او خبر دارند يا نه؟
آخر هم ميشوي يك مهره ناهمگون چرا؟ چون شتر مرغ شدهاي زيرا هم تهماندههاي رگ و ريشه غيرتت ميجوشد و هم از طرفي سبك زندگي غربيات به تو اجازه نخواهد داد كه سنتي و قديمي فكر كني، عقب مانده باشي. اينجا مردان چهار نوع هستند:
رضا: كساني كه معني غيرت و ناموس را ميفهمند و بيش از بقيه انواع مرد براي خانواده ارزش قائل هستند اما براي اينكه بتوانند در جامعه خوب بدرخشند، بايد رگ و ريشه مذهبي خانواده خود را كنار بگذارند و پنهان كنند.
پيمان: مردان هوسباز كه از هرچيزي دنبال سود و منفعت خودشان هستند. دو چيز را در كل ميپسندند؛ پول و زن.
سهيل: مرد حقير شده، مردي كه به ظاهر خيلي جاها كوتاه ميآيد، مردي كه از طرف همسرش بيحرمت ميشود اما همچنان دم نميزند و به اصطلاح احساسات به خرج ميدهد. مردي كه زير بار خفت ميرود و برخي اوقات «آويزان» هم ميشود.
مردان با ظاهر مذهبي، درون فاسد و عياش و بيوجدان. مرداني كه براي جامعه در ظاهر خوب هستند و مفيد و اهل كار خير اما به خانواده كه ميرسد خيانت ميكنند، دروغ ميگويند، پنهانكاري ميكنند و در برابر عواقب كارها و تصميماتشان با بي وجداني عمل ميكنند. مردان با ظاهر مذهبي و پولدار كه همه چيز دور پول ميگردد. اگر كار خير باشد با پول است و اگر بستن دهان كسي هم باشد بازهم با پول است، در هيچكدام شايد اعتقادي از درون وجود نداشته باشد يا ريا و خودنمايي است يا پنهانكاري و سانسور.
اما زنان: همه فمنيست. همه داراي يكسري عقدههاي فرو خورده، همه خشونتطلب، همه حاضرجواب. بي هيچ پايبندي و تعهد به اصول خانواده. زنان از دين گريزان؛ زناني كه ديگر در كنارشان «لتسكنوا اليها» نخواهي شد. اين نهايت و غايت همان زندگي است كه اروپاييان ترسيم ميكنند. راحتي زن و مرد، سگبازي، بيحجابي، بيبندوباري، روابط آزاد و فساد مالي و اخلاقي و… و چه زيبا ميگويد «حسن عباسي» به اين مضمون كه ناراحت نشويد از ديدن اينگونه فيلمها چرا كه آنها دارند با دست خودشان بدبختي و غايت مسير خودشان (غربي) را نشان ميدهند. نهايت همان روشنفكران مدرنيته ليبرال.
و اما يك چيزي تلخ در اينحا رخ مينمايد. شايد به راحتي، شيطان خطواتي كه توسط آن جامعه را قدمقدم به سمت ذلت ميكشاند، در فيلمهاي امروزي هم به تصوير كشيده شده است. روزگاري بود كه اگر نقدي بر محتواي فيلمي ميرفت چند مورد محدود بود اما اگر آنها را با فيلمهاي امروزي مقايسه كنيم درست گامهاي شيطان را خواهيم ديد. ديگر صحبت از اصول ساده و اوليه اخلاقي نيست، بلكه اين مسير به قهقرا ادامه يافته است و همانا سينما هرچه باشد بخش هرچند كوچك جامعه را به تصوير كشيده است. خطوات شيطان شايد همين باشد كه ديگر كسي به حجاب كم زنان فيلم چيزي نميگويد، ديگر كسي به بدترين شكل ممكنِ به تصوير كشيدن همه افراد مذهبي فيلم چيزي نميگويد، ديگر كسي به فحش و ناسزاها واكنش نشان نميدهد ما هم بالطبع واكنش نشان نميدهيم و ميرويم سراغ گامهاي ثانويه و جديتر كه آنها را نقد كنيم! تماشاچي با اينها خو گرفته است و ديگر به اين مسائل پيش پاافتاده طبيعي همهجايي واكنش نشان نميدهد. منتقدان هم همه يكي به يكي دنبالشان چرا كه همه خواهي نخواهي خو گرفتهايم به خشونتي مدام.