نه.
[سكوت ميكند.]
من ديپلم عمران از هنرستان فني دارم و چند سالي است در بنگاه املاكي در غرب تهران در كار خريد و فروش خانه و زمين هستم.
سه سال قبل با او دوست شدم.
متأسفانه دوستي ما از نوع دوستيهاي خياباني بود. سه سال قبل در پاركي حوالي پونك او را ديدم و با هم دوست شديم. ابتدا به صورت تلفني رابطه داشتيم تا اينكه مدتي بعد رابطه ما بيشتر شد و تصميم گرفتيم با هم ازدواج كنيم.
ما از سه سال قبل با هم زندگي ميكنيم. من واقعاً عاشق او هستم و دوستش دارم، اما اين اتفاق افتاد.
من اسيد نپاشيدم و اين يك اتفاق بود.
شب قبل از حادثه من خانه يكي از دوستانم بودم و شاکی خانه من بود. صبح وقتي به خانه آمدم، او دوباره شروع به مشاجره لفظي كرد. او مدتي بود به من مشكوك شده بود و خيال ميكرد من عاشق دختر ديگري شدهام به همين خاطر هميشه به من گير ميداد. آن روز هم چون شب خانه نبودم، بيشتر به من مشكوك شده بود. وقتي به خانه آمدم فهميدم او شب قبل با چند پسر خلافكار قمار بازي كرده و هر چه پول داشته به آنها باخته است. او حتي صداي دوستان خلافكارش را هنگام قمار بازي ضبط كرده بود و براي من پخش كرد كه مرا اذيت كند. ما با هم در مشاجره بوديم كه صداي آنها را پخش كرد و در حالي كه به شدت عصباني شده بودم، دست مرا هم گاز گرفت كه بطري آبي كه در آشپزخانه بود به طرفش پرتاب كردم. وقتي مايع داخل آن به صورت و بدنش پاشيد، فريادهاي« آي سوختم» او بلند شد كه تازه فهميدم داخل بطري مايع اسيدي بوده است. پس از اين به صورتش آب پاشيدم و او را به بيمارستان رساندم و از ترس فرار كردم.
چاه داخل آشپزخانه گرفته بود و من خبر نداشتم كه شكيلا شب قبل مايع اسيدي را خريده بود و مقداري از آن را به داخل چاه ريخته و مابقي مايه اسيدي را همراه بطرياش داخل آشپزخانه گذاشته بود.
سرش از قبل باز بود.
من با او اختلاف داشتم، اما كينه نداشتم و حتي الان هم عاشق او هستم و دوستش دارم.
او ابتداي آشنايي، خودش را دختر پولداري معرفي كرد و گفت خانه پدرياش در شهرك غرب است و وضع مالي خوبي دارند تا اينكه مدتي بعد متوجه شدم او به من دروغ گفته است و خانه شهرك غربي كه به من معرفي كرده بود، خانه مجردي پسر خلافكاري است كه او قبلاً به آنجا رفت و آمد داشته است. اين اولين اختلاف ما بود و به خاطر همين موضوع بارها ما با هم مشاجره داشتيم، اما اين آخر ماجرا نبود. من مبلغ 25 ميليون تومان به صورت امانت به او دادم كه هرگز پول مرا پس نداد و حتي يك بار هم كارت عابرم را از جيبم سرقت و پولهاي مرا برداشت كرد و بعد فهميدم در قماربازي باخته است.
واقعيتش دوستش داشتم. هر بار كه او را از خانهام بيرون ميكردم تا صبح پشت در التماس و حتي گريه ميكرد و من هم دلم برايش ميسوخت و او را به خانهام راه ميدادم.
دوستي خياباني زندگيام را تباه كرد و الان پشيمان هستم. اميدوارم هرچه زودتر خوب شود و مرا ببخشد.