منطقه آسياي غربي و شمال آفريقا طي ساليان اخير شاهد نفوذ و گسترش روزافزون جرياني است كه در ادبيات سياسي از آن به «سلفيگرايي جهادي» ياد ميشود. سازمانهاي القاعده و داعش بارزترين نمايندگان اين جريان هستند. پژوهشگران درباره مبدأ شكلگيري اين جريان اختلافنظر دارند با اين حال به نظر ميرسد روي يك تقسيمبندي از سه نسل جريان سلفي جهادي اتفاق نظر وجود دارد:
1- نسل گروههاي سلفي مصري و گروههاي منشعب از آن در دهه 70 ميلادي
2- نسل سلفي جهادي بينالمللي كه در سال 1998 در افغانستان و به زعامت اسامه بن لادن به تأسيس سازمان القاعده انجاميد.
3- نسل گروههاي محلي جداشده يا زيرمجموعه القاعده كه از بارزترين نمونههاي آن ميتوان به گروه داعش، جبهه النصره سوريه، انصار بيت المقدس در مصر، انصار الشريعه ليبي و گروه بوكوحرام در نيجريه اشاره كرد.
اين نوشتار برآن است تا در يك سير تاريخي به تبيين مؤلفهها و زمينههاي ايدئولوژيك مؤثر بر توسعه گستره نفوذ و بازتوليد جريان سلفي جهادي پس از كاهش قدرت القاعده و افول دولت طالبان افغانستان بپردازد.
1) حمله امريكا به عراق
واقعيت آن است كه پس از سرنگوني طالبان در سال 2001 گفتمان سلفي جهادي تا حدود زيادي به فراموشي سپرده شد. از اين دوره به بعد عمده نيروهاي اين جريان به كشورهاي عربي منطقه بهخصوص اردن، لبنان و عراق مهاجرت كردند. ابو مصعب زرقاوي شخصيتي تعيينكننده در اينباره است. بهرغم اينكه وي در سال 2004 با «بن لادن» اعلان بيعت كرد با اين حال وضعيت بحراني القاعده پس از فروپاشي طالبان باعث شد تا زرقاوي شخصاً بتواند همرديف شخصيتهاي تاريخي القاعده خودنمايي كند.
از سال 2004 زرقاوي تلاش كرد تا نخستين حلقههاي سلفي جهادي را در سوريه و سپس كردستان عراق تشكيل دهد. وقتي در آوريل 2003 نيروهاي امريكايي بغداد را اشغال و حكومت صدام حسين را سرنگون كردند زرقاوي راهبرد ايدئولوژيك خود را بر مبناي «مبارزه با اشغالگري» امريكاييها پيريزي كرد. اين رويكرد بر مبناي يك دغدغه مذهبي طايفهاي استوار بود كه بر اساس آن نيروهاي امريكايي با اشغال عراق حاكميت چندين ساله اهل سنت بر اين كشور را به شيعيان سپرده و اهل سنت را به حاشيه راندند. اين دغدغه كه به شدت نگرشهاي سلفيگرايانه را تقويت ميكرد به ظهور تقابل گفتماني «شيعي- سني» بر مبناي ائتلاف ادعايي «صليبي- صفوي ضد اهل سنت» انجاميد. به لحاظ مرجعيت فكري، يك شيخ سلفي مصريتبار با نام ابوعبدالله المهاجر بيشترين تأثير فكري را بر شكلگيري رويكرد طايفهاي سلفيگرايان و طرح نظريه «طايفه منصوره» در عراق داشته است.
اين رويكرد هويتي موجب شد تا زرقاوي در محافل اهل سنت غرب عراق جايگاه قابل توجهي كسب كند. اين مسئله از آنجا حائز اهميت است كه بدانيم وي در اين مسير حمايت محافل بعثي عراق را نيز كه ديگر جايي در بازي سياست نداشتند به دست آورد. شبكه زرقاوي در مدتي كوتاه به طور قابل توجهي گسترش يافت و شمار بسيار زيادي از داوطلبان را از كشورهاي مختلف جذب كرد. راهبرد زرقاوي در عراق بر برجستهسازي يك «بحران هويتي» و تقابل طايفهاي استوار بود.
دستاورد مهم زرقاوي در درگيريهاي سال 2003 فلوجه به دست آمد كه توانست از استراتژي سركوبگرايانه امريكاييها در اين منطقه براي سربازگيري و پيشبرد اهداف خود بهره ببرد. با وجود برخي اختلافات ميان روش زرقاوي و بن لادن شاهد اين هستيم كه به جهت منافع مشترك، زرقاوي با رهبر القاعده بيعت و گروه «قاعده الجهاد في بلاد الرافدين» را تأسيس كرد. به اين ترتيب دو عامل در شكلگيري نخستين حلقه جريان نوين سلفي جهادي در عراق مؤثر بود:
1- حضور نظامي امريكا
2- استراتژي تقابل با دشمن نزديك (شيعه)
«تكفير شيعيان» در راهبرد رهبران القاعده عراق بسيار حائز اهميت بوده است تا جايي كه «ابو انس الشامي» نخستين مسئول هيئتهاي شرعي القاعده عراق در كتابي با عنوان «الشيعه» به تبيين رويكرد طائفهاي زرقاوي ميپردازد. زرقاوي در اين باره ميگويد: «رافضيها (شيعيان) جنگ عليه اهل اسلام را آغاز كردند. آنها «دشمن نزديك» خطرناكي براي اهل سنت هستند. هرچند امريكا دشمن اصلي است اما خطر رافضيان بيشتر از امريكاييهاست.»
با بالا گرفتن درگيريها ميان دولت مركزي عراق با نيروهاي زرقاوي، وي اعلام كرد كه گروهي موسوم به «سپاه عمر» را براي مقابله با گروه شيعي سپاه بدر راهاندازي كرده است. از محدوده سال 2006 به بعد زرقاوي تلاش كرد تا عموم اهل سنت عراق را به مشاركت در جنگ عليه جريان شيعه و «نفوذ ايران در عراق» ترغيب كند. با اين حال تلاشهاي زرقاوي براي اعلان تشكيل يك امارت اسلامي مستقل در محدوده استان الانبار تا زمان كشته شدنش در سال 2006 هرگز به سرانجام نرسيد.
2) شكست انقلابهاي عربي
سال 2011 و ماجراي خيزشهاي مردمي در تونس، مصر و ليبي و ديگر كشورهاي عربي يك تحول جدي در تاريخ معاصر جهان اسلام به شمار ميرود. واقعيت آن است كه براي نخستين بار به جريانهاي اسلامگراي سياسي كه بارزترين آن جماعت اخوانالمسلمين بود اجازه داده شد تا در فرآيند آزاد انتخاباتي شركت كنند و بتوانند كرسيهاي مجلس را در دست گرفته و حتي دولت تشكيل دهند. جريانهاي «اسلام سياسي» در اين مسير دو مخالف عمده داشتند:
- جريانها و احزاب سكولار
- جريانهاي سلفي: مهمترين انتقاد اين جريانها به گروههاي اسلام سياسي به ماهيت اين گروهها يعني مشاركت در فرآيند سياسي بازميگشت. گذشته از ملاحظات شرعي، سلفيگرايان يك ايراد راهبردي به اخوانيها داشتند اينكه اساساً حكومتهاي عربي و غربي هرگز اجازه نخواهند داد كه اسلامگرايان به حكومت برسند و «تنها راه رسيدن به حكومت از شمشير ميگذرد».
اين تصور كه بيش از هر چيز به شكست تجربه مشاركت سياسي اسلامگرايان در الجزاير و سركوب آنها به رغم پيروزي در انتخابات بازميگشت خيلي زود و تنها يك سال پس از زمامداري دولت اخواني محمد مرسي در مصر به واقعيت پيوست. بار ديگر تجربه الجزاير تكرار و دولت اسلامگراي اخوانالمسلمين توسط نظاميان سرنگون شد. شايد سلفيگرايان جهادي نخستين جريان خرسند از سرنگوني مُرسي بودند. اين تجربه ادعاهاي هميشگي آنها را در بيفايده بودن تلاشهاي مسالمتآميز اثبات ميكرد. مدتي بعد فضا براي اسلامگرايان حزب النهضه در تونس نيز بسيار تنگ شد و آنها كه ابتدا پيروز انتخابات بودند ترجيح دادند تا زماني نامعلوم از قدرت عقب بشكند تا آنچه بر سر اخوانيهاي مصر آمد دامنگير آنها نشود. يكي از نخستين واكنشها به سرنگوني دولت مصر، بيانيه طعنهآميز گروه سلفي الشباب سومالي بود كه ميگويد: «آنها در هر صورت اجازه حكومت به اسلامگرايان نخواهند داد تنها راه رسيدن به قدرت از شمشير(جهاد) ميگذرد.» كمي بعد در ليبي نيز اوضاع براي اسلامگرايان سخت شد و گروههاي نزديك به جريان اخوان مسيري را طي كردند كه النهضه تونس گذراند.
نخستين جرقهها از بازتوليد جريان سلفي جهادي در شمال آفريقا را بايد در انصارالشريعه تونس جستوجو كرد. اين گروه سلفي كه پس از انقلاب به صورتي مسالمتآميز در فرآيند دموكراتيك شركت كرد به تدريج رفتاري خشونتآميز در پيش گرفت و رسماً به يك جريان فراگير مسلح در تونس و سپس در ليبي و شمال آفريقا تبديل شد. اين وضع حتي به مصر نيز كشيده شد و كشوري كه براي سالها شاهد فعاليت گروههاي سلفي جهادي نبود اين بار خود را درگير مبارزه با زيرشاخههاي القاعده همانند انصار بيتالمقدس و سپس گروه المرابطون در صحراي سينا ميديد. گروههايي كه توانسته بودند طيف گستردهاي از جوانان مصري سرخورده از تلاشهاي مسالمتآميز را جذب خود كنند.
فقدان دولت مقتدر مركزي در كشورهاي تازه انقلابي، فضاي مناسبي را براي فعاليت گروههاي مسلح فراهم كرد. با اين حال آنچه بيش از همه به روند گسترش دايره نفوذ سلفيگرايي جهادي انجاميد اوضاع بحراني در خاورميانه بود.
3) بحران سوريه و عراق
جريانهاي اسلام سياسي همچون اخوانالمسلمين، عمدتاً دو نوع نگاه به صعود گروههاي سلفي جهادي دارند. نگاه اول اين رويداد را فرآيندي طبيعي در نتيجه سركوب احزاب و گروههاي سياسي ميداند و نگاه ديگر صعود اين جريانها را يك سناريو و توطئه از سوي حكومتهاي عربي و غربي براي شكست و انحراف رويدادهاي «بهار عربي» معرفي ميكند. اين نگاه بيش از همه بر رويدادهاي سوريه تمركز دارد كه معتقد است به وجود آمدن چنين جرياني اساساً يك سناريوي امنيتي بوده است. با اين حال به نظر ميرسد بايد صعود اين جريان را در ادامه رويدادهاي تاريخي چند سال قبل عراق جستوجو كرد.
واقعيت آن است كه زرقاوي براي جانشينانش منظومهاي منسجم به جا گذاشت. جانشينان زرقاوي همواره عزمي جدي براي برپايي يك «دولت اسلامي» بر پايه ايدئولوژي سلفي داشتند كه در سال 2006 به اعلان تشكيل يك امارت خودخوانده در محدوده استانهاي انبار، كركوك، نينوا، ديالي، صلاح الدين، بابل و واسط انجاميد. با اين حال اما از اين سال به بعد با تشكيل گروههاي الصحوه و افزايش شمار نظاميان امريكايي در عراق اوضاع براي بازماندگان زرقاوي به كندي پيش رفت اما مشهود آن بود كه گفتمان ضدشيعي بسيار فراگيرتر شده است. در اين راستا سلفيهاي عراق همواره بر اين مسئله استناد ميكردند كه با افزايش نيروهاي امريكايي جريانهاي اسلامگراي اهل سنت بيشتر به حاشيه كشانده ميشوند.
از سال 2011 با انتخاب ابوبكر بغدادي به عنوان امير «دولت اسلامي عراق» اين گروه وارد مرحله جديدي شد. از اين پس گفتمان القاعده عراق به يك رويكرد در حمايت از «هويت مذهبي سني» در تمامي منطقه خاورميانه به ويژه در عراق، سوريه و لبنان همزمان با رويدادهاي موسوم به بهار عربي تبديل شد.
تحولات سوريه خيلي زود به تحركات گروههاي مسلح اخواني و سلفي در اين كشور گره خورد. اين جريانها كه به شدت از سوي كشورهاي غربي و عربي مخالف نظام بشار اسد حمايت ميشدند خيلي زود توانستند پهنه وسيعي از خاك سوريه را تحت سيطره خود درآورند. از نگاه سلفيان تحولات سوريه به شدت ماهيت مذهبي داشت. روي كار آمدن «بغدادي» با ورود نيروهاي حزبالله و گروههاي شيعه به سوريه همزمان شد كه به شدت فضاي مناسبي را براي گفتمانسازيهاي طايفهاي وي فراهم كرد.
واضح بود كه تا پيش از اين گفتمان سلفيه جهادي در مقايسه با «اسلام سياسي» اخواني پايگاه قابل توجهي در سوريه نداشت. با اين حال نخستين نشانههاي چنين جرياني پس از آن نمايان شد كه ابوبكر بغدادي از پيوستن شاخهاي از القاعده در سوريه به القاعده عراق و تشكيل دولت اسلامي عراق و شام (داعش) خبر داد.
بسياري معتقدند دولت سوريه در سالهاي قبل با حمايت از گروههاي اسلامگراي نزديك به القاعده به منظور رويارويي با نيروهاي امريكايي در عراق فضاي مناسبي را براي فعاليت اين گروهها در منطقه فراهم كرده بود. تنها سه ماه پس از آغاز ناآراميهاي سوريه، «جهاد» به شاه كليد تمامي گروههاي اخواني و سلفي منطقه شام همانند گردانهاي عبدالله عزام، گروه لبناني فتحالاسلام، گروه جيش الصحابه و احرارالشام تبديل شد. اين تحركات هيچگاه از رصد رهبران القاعده دور نماند و همواره ارتباطات جدي ميان گروههاي سلفي سوريه و رهبران اين سازمان برقرار بود. جبهه النصره با استفاده از گفتمان جهادي به وجود آمده در سوريه توانست حجم وسيعي از نيروهايش را از كشورهاي مختلف روانه اين كشور كند و به بازيگري جدي در صحنه تحولات ميداني سوريه تبديل شود. به رغم تمامي اختلافات در استراتژي اولويت «دشمن دور يا نزديك» بين دو شاخه سوري و عراقي القاعده رويكردهاي طايفهاي و تقابل با «ايران صفوي» در گفتمان النصره همانند القاعده عراق مشهود بوده است.
بنا بر اين شاهد اين هستيم كه دو رويه، صعود جريان سلفي جهادي را در سوريه تسريع بخشيد:
1- تعميم فرآيند شكست «بهار عربي» به سوريه
2- تقابل گفتماني شيعه- سني
تحولي كه از حيث ايدئولوژيك در اين برهه صورت گرفت آن بود كه بشار اسد از دو حيثِ تكفير مذهبي (از نوع ابن تيميه) و تكفير حاكمِ نامشروع (انديشه اخواني) مورد تكفير واقع شد. چنين تحولي كه هر دو رويكرد تكفيري را در خود جمع كرد باعث شد تا اوضاع در سوريه به شدت به سمت خشونت كشيده شود و سيل گستردهاي از داوطلبان كشورهاي مختلف از آسياي ميانه تا شمال آفريقا روانه سوريه شوند.
در عراق اما از سال 2011 و پايان موعد توافقنامه امنيتي واشنگتن - بغداد براي حضور نظاميان امريكايي در عراق، فعاليت و نفوذ احزاب و جريانهاي نزديك به ايران در عراق بسيار قوت گرفت؛ مسئلهاي كه بار ديگر پس از وقفهاي چندين ساله به بازتوليد گفتمان «اهل سنتِ در حاشيه» دامن زد. با افزايش دايره نفوذ نوري المالكي به مثابه نماينده جريان شيعه بر مراكز قدرت در عراق و خلأ امنيتي ناشي از فقدان نيروهاي امريكايي جريان سلفي جهادي وارد مرحله جديدي شد و توانست رؤياي چندين ساله تشكيل دولت در محدوده غرب عراق را محقق كند. همزمان با حوادث بهار عربي، ناآراميها در استانهاي سنينشين عراق و همراهي برخي مسئولان محلي، فضاي مناسبي را براي تحقق اهداف بلندپروازانه ابوبكر بغدادي و در دست گرفتن شهر موصل و بخش وسيعي از خاك عراق و سرانجام اعلان رسمي دولت خلافت فراهم كرد.
تأثير تحولات مصر، تونس و ليبي و اقدام نظاميان در سركوب احزاب سياسي كه در ميان اسلامگرايان به «انقلابهاي مضاد» مشهور شد به محدوده مصر و آفريقا محدود نماند و جريانهاي سلفي جهادي همانند داعش توانستند از اين رويدادها در جهت بسط انديشههاي خود بهره ببرند. در اين زمينه سخنان ابومحمد العدناني سخنگوي داعش در آگوست 2014 بسيار حائز اهميت است كه در پيامي با عنوان «روش مسالمتآميز، دينِ چه كسي است؟» با انتقاد از عملكرد اخوانالمسلمين، درپيش گرفتن حركت مسلحانه و پيوستن به جريان سلفي جهادي را توصيه كرد.
اگر حتي بپذيريم كه سلفيگري جهادي آنگونه كه فؤاد حسين در كتاب «زرقاوي، نسل دوم القاعده» ميگويد در پيشبرد مرحله ششم توسعهاي موسوم به «رويايي فراگير تا سال2020» شكست خورده باشد واقعيت آن است كه اين جريان دستاوردهاي قابل توجهي در محدوده وسيعي از منطقه به دست آورده است. اين نوشتار به هيچ عنوان در پي تبيين همهجانبه چگونگي تشكيل جريانهاي سلفي جهادي به ويژه داعش و القاعده نبوده و به هيچ نيز عنوان نافي تلاشها و تأثيرات دستگاههاي امنيتي قدرتهاي منطقهاي و فرامنطقهاي و مؤلفههاي اقتصادي - اجتماعي در چنين فرآيندي نيست. با اين حال اين نوشتار تلاش كرد تا نشان دهد چه زمينههاي ايدئولوژيكي در شكلگيري و توسعه نفوذ جريانهاي سلفيگراي جهادي در منطقه مؤثر بوده است.