چرايي و چگونگي مرگ تقي اراني، رهبر گروه موسوم به «53 نفر» در زندان، از سرفصلهاي شاخص تحقيق درباره او و گروه اوست. اين رويداد نيز بسان بسياري از وقايع تاريخي، از آفت «چند قرائتي» مصون نمانده و دستخوش روايات متفاوت وحتي متضاد گشته است. يكي از شاخصترين روايتها، بر نقش «عبدالصمد كامبخش» در رهنمون ساختن اراني به سوي مرگ حكايت دارد كه از قضا، روايتي معتبر مينمايد. در پژوهشي كه پيش روي شماست تلاش شده است كه در ميان آنچه در اينباره از سوي اعضاي گروه 53 نفر گزارش شده، حقيقت ولو به شكل اجمالي نمايانده شود. اميد آنكه مقبول افتد.
دكتر تقي اراني پس از بازگشت به ايران به مدت چهار سال از اقبال تبليغ عقايد خويش و نيز انتشار نشريه برخوردار بود، بدون آنكه جوركش دستگاه پليسي رضاخان در دوران اوجگيري اختناق در كشور باشد. او سرانجام و در پي احساس خطر دستگاه امنيتي وقت، دستگير و با پارهاي از همكاران و همفكرانش به زندان و محاكمه گسيل گشت. اراني كه به اتهام تأسيس فرقه اشتراكي و ترويج مرام كمونيستي به تحمل 10 سال زندان محكوم شده بود، در چهاردهم بهمن ماه سال 1318، در زندان قصر به علت ابتلا به بيماري تيفوس جان سپرد. وي در حين فوت 36 سال داشت. عدهاي مرگ او را مشكوك دانسته و آن را به رژيم رضاخاني نسبت دادهاند. چنانكه يرواند آبراهاميان در اينباره نگاشته است: «اراني كه به اشد مجازات يعني 10 سال زندان انفرادي محكوم شده بود، 16 ماه بعد در بيمارستان زندان درگذشت. يارانش مظنون بودند پليس او را كشته است و پليس (شهرباني) اعلام كرد بيماري تيفوس او را از پا در آورده است. سفارت انگلستان گزارش داد احتمالاً او از فرط بدرفتاري در زندان از پا در آمده است. به هر حال اراني بنيانگذار معنوي حزب توده شد.» (1)
ملكي: به سيم آخر زديم!
انتقادي كه بعدها از سوي برخي از 53 نفر، از جمله خليل ملكي مطرح شد اين بود كه اگر 53 نفر به آن اعتصاب غذاي ناكام و بيثمر مبادرت نميورزيدند و واقعبينانهتر عمل ميكردند هرگز شاهد فقدان دكتر اراني نميبودند: «در اين شكي نيست كه خشونت، وحشيگري و درندهخويي اولياي زندان موجب قتل اراني شد، اما مسئله اين است كه اگر... همواره واقعبينانه عمل ميكرديم و به سيم آخر نميزديم... آيا اراني كشته ميشد؟ با كمال جرئت ميگويم كشته شدن اراني حادثهاي قابل اجتناب بود و در صورت پيش گرفتن روشي عاقلانه و از روي تدبير و دورانديشي ميشد از آن احتراز جست. از زمان اعلام اعتصاب غذا تا آخرين روزها عواملي دست به دست هم دادند و اين حادثه شوم را پيش آوردند. پر واضح است مسئوليت تاريخي اين جنايت با هيئت حاكمه و اولياي وقت زندان است كه از اينگونه جنايات زياد مرتكب شدند، اما موضوع بحثم بر سر اين است كه ما از اوضاع آن زمان آگاهي داشتيم، آيا روشي را پيش گرفتيم كه از آن جنايات اجتناب شود يا رفتار و كردار ما بهگونهاي بود كه عوامل مساعد براي اين جنايت را تقويت كرد؟...پس از دادگاه و كشته شدن دكتر اراني ناچار و حقاً روشي واقعبينانه پيش گرفته و دوران پرثمر مطالعات اجتماعي آغاز شد. آيا بهتر نبود تا كار از كار نگذشته بود، اين روش پيش گرفته ميشد؟» (2)
او را از شكل انداخته بودند!
بزرگ علوي روي ديگر سكه مرگ دكتر اراني را نگريسته است. او در نوشتههاي خويش بر انگاره مسموميت و تأثير شكنجهها و ملالتهاي گوناگون بر پيكر و چهره اراني اصرار دارد و مينويسد: «روز چهاردهم بهمن 1318 نعش دكتر اراني را به غسالخانه بردند. يكي از دوستان نزديك دكتر اراني ـ طبيبي كه با او از بچگي و در فرنگستان معاشر و رفيق بود ـ جسد وي را معاينه كرد و علائم مسموميت را در جنازه او تشخيص داد. مادر پير دكتر اراني، زن دليري كه با خون دل وسايل تحصيل پسرش را فراهم كرده بود، در روز چهاردهم بهمن 1318 جسد پسرش را نشناخت. بيچاره زبان گرفته بود كه اين پسر من نيست. اينطوري او را زجر داده و از شكل انداخته بودند. همين مادر چندين مرتبه دامن پزشك معالج دكتر اراني را گرفته و از او خواسته بود كه پسرش را نجات و به او اجازه دهد دوا و غذا براي پسرش بفرستد. دكتر زندان در جواب گفته بود اين كار ميسر نيست، براي آنكه به من دستور دادهاند او را معالجه نكنم. مادر دكتر اجازه نداشت حتي گلابي براي بچهاش بفرستد...» (3)
خبر مرگ اراني و بهت همپروندهايهايش
سالها بعد كساني كه با اراني همپرونده و همبند بودند، به هنگام آزادي از زندان، روايت مرگ اراني را بيان و فضاي زندان پس از انتشار اين خبر را توصيف كردند. اگرچه اغراق و حماسهسرايي، جزئي جداناشدني از اينگونه روايات چپگرايان است، اما تنها راهي است كه به كشف حقيقتِ شرايط براي محقق باقي مانده است: «در روز مرگ اراني، زندانيان سياسي كتاب و نوشتافزار قاچاق را زمين گذاشتند و به هيچ يك از مشغلههاي روزانه نميپرداختند. سكوت مرگباري تمام راهروها و اتاقها را فرا گرفته بود. سرهاي پرشور پايين و قلبهاي پر از آتش محزون و گرفته بود. هيچ كس نميخواست از ديگري چيزي بپرسد يا نگراني خود را براي نزديكترين رفقاي خود به زبان بياورد يا انديشه هيجانآميز خود را تحقيق كند، زيرا ميترسيد شايعه صحيح باشد. حتي آن روز كسي به فكر حياط و هواخوري هم نيفتاده بود. در راهرو هم قدم نميزدند، گريه نميكردند، ولي دلهاي شكسته از كينه و حس انتقام مملو شده بود. در چشم همديگر نگاه نميكردند كه مبادا در آن راجع به خبري كه شنيده بودند، علائم و اشارهاي ديده شود و مأيوس شوند...همگي يك جور فكر ميكردند، يك جور راه ميرفتند و يك جور انتظار ميكشيدند. بدبختي همه را يكي كرده بود. تا يك ساعت به ظهر هيچ كس به فكر غذا و نظافت نبود، زيرا بغض گلوها را گرفته بود و فشار ميداد. بالاخره نزديك ظهر مردي كه روزهاي ديگر صداي رعدآساي خندهاش تمام زندان را به لرزه در ميآورد، پشت نردههاي آهنينِ در پديدار شد. چشمانش را پايين ميدوخت و جلو ميآمد. عباي مشكي را به خود ميپيچيد و در آن مچاله شده بود. ديگر مانند هر روز با قدمهاي كوتاه و چابك راه نميرفت. خيلي جدي، ولي بيش از حد محزوم به نظر ميآمد. اين حالت به او وقار مخصوصي داده بود. موهاي سرش مثل اينكه در عرض يكي دو ساعت خيلي سفيدتر شده بود. دكتر از در وارد شد. چيزي نميخواست. هر چند اشاره هم نكرد، ولي ساكنين راهرو آنچه را كه نميخواستند باور كنند، بهناچار باور كردند. هيچ كس جلو نيامد. حتي خود دكتر به اتاق خود رفت و در راه با كسي حرف نزد. پس از يك دقيقه تفصيل قتل در تمام زندان منتشر شد. دكتر اراني را به اتاقي كه چندي پيش مريض تيفوسي در آن منزل داشت برده بودند. دكتر كه هيچگونه وسايل مبارزه با مرض را همراه نداشت، به زودي مريض و از آنجا به مريضخانه زندان منتقل شد. با وجود اصرار اقوام و دوستانش اجازه نداده بودند براي او از خانه غذا، دوا و حتي ميوه بياورند. بعد در 40 درجه تب آمپول كنين تزريق و كارش را يكسره كرده بودند. يك ساعت ديگر در تمام راهروها مجلس سوگواري سرّي برگزار شد. مجلس سوگواري زندان خيلي ديده بود، ولي مجلس سوگواري دكتر اراني به هيچ يك از آنها شباهت نداشت. اينجا از زمين و آسمان و در و ديوار انتقام ميباريد. چشمها محزون، خشمناك، كينهجو و گاهي هم هراسان بود. نطقهاي با حرارت آنان را تكان ميداد و متأثر ميكرد. همه ميدانستند او از روي عمد و نقشه به قتل رسيده است و خواستهاند بدينوسيله آزاديخواهان ايران را بيرهبر و بيسرپرست بگذارند.» (4)
روايتهايي ديگر ازجنس «تئوري توطئه»
در دورانِ اختناق رضاخاني، مرگ اراني نيز بسان بسياري از مرگها يا قتلهاي آن دوران به سكوت برگزارشد و خانواده او نيز رخصت و جرئت انعقاد مجلس عزايي براي اراني جوانمرگ نيافت. همانگونه كه اشارت رفت، ياران اراني مدعي هستند كه جسد وي، چنان تغيير شكل يافته بود كه مادر و خانوادهاش آن را نشناخته بودند و نميپذيرفتند تا آنكه در نهايت دوست او دكتر امامي وي را شناخت! در آن تاريخ و به اين مناسبت، در اتاقهاي راهروهاي سياسي زندان قصر، مجالس بزرگداشت كوچك و محدودي برگزار شد تا بعدها، در جريان فعاليتهاي حزب توده، روزِمرگ اراني به عنوان عزاي رسمي اعلام و به واقع نام او، دستخوش استفاده ابزاري و تبليغات حزبي شود. ضياءالدين الموتي واقعه مرگ دكتر اراني را با قاطعيت هر چه تمامتر يك جنايت سازماندهي شده عنوان كرده است: «دكتر تقي اراني را هم به راهروي 4، اتاق آلوده به بيماري تيفوس انداختند و پس از اطمينان از ابتلاي وي به بيماري تيفوس روابط او را با خواهرش كه برايش دارو ميآورد قطع كردند. به اين ترتيب اراني در زندان رضاشاه در 14 بهمن 1318/ 1939 كشته شد. صورتش سياه شده و وضعش طوري بود كه پس از مرگش كسي او را نشناخت و فقط از خالي كه در سينهاش داشت توسط خواهرش شناخته شد. احرار و آزاديخواهان همه ساله روز 14 بهمن را به ياد دكتر تقي اراني گرامي داشتند.» (5)
در كتاب «گذشته چراغ راه آينده است» رويداد مرگ اراني اينگونه روايت شده است: «دكتر تقي اراني يكي از فرزندان مبارز و دانشمند ايران را به دستور سرهنگ نيرومند رئيس زندان 300ضربه شلاق زدند و در اتاق مجرد شماره 28 زندان كه گنداب تمام مستراحها به آنجا ختم ميشد، زنداني كردند. وي مدتها روي سمنت نمناك و هواي خفقانآور به سر برد. بالش او يك جفت كفش سرپايي و لباس او در ماه آبان و آذر پيراهن تور تابستاني و يك تنكه نازك بود. عمداً وي را به بيماري تيفوس مبتلا ساختند تا در اثر بيماري و عدم مراقبت و طي آزار و اذيت جان سپرد. چنانكه مادرش نتوانست جنازه فرزندش را بشناسد.» (6)
تئوري توطئه، اين بار با عامليت عبدالصمد كامبخش!
دكتر انورخامهاي جوانترين عضو گروه 53 نفر اما، به روي مرگ دكتر اراني دريچه متفاوتي از ديگران ميگشايد و ضمن آنكه ابتلاي وي به بيماري تيفوس را محصول يك اراده معين ميانگارد، دست عبدالصمد كامبخش (يكي از اعضاي حزب توده) را در توطئه قتل اراني عيان ميبيند: «هنگامي كه تيفوس در زندان رواج داشت، اراني را از اتاق خود در زندان موقت به اتاق ديگري منتقل ميكنند كه قبلاً يك مريض تيفوسي در آن بوده است. برخلاف مقررات زندان از ضد عفوني كردن آن اتاق خودداري ميكنند. بدينسان دكتر اراني را عمداً مبتلا به تيفوس و از رساندن دوا و لوازم پرستاري به او خودداري ميكنند تا در بيمارستان جان ميسپارد. اين كار جز قتل عمد چيزي نيست، ولي پليس طوري ماهرانه عمل كرده بود كه اگر احياناً از طرف مقامات بينالمللي رسيدگي به عمل آيد، آثار جرمي مشهود نباشد و ظاهراً چنين جلوه كند كه زنداني بيمار و به بيمارستان منتقل شده، ولي معالجه مؤثر نيفتاده و در گذشته است... زماني كه مختاري، نيرومند و ديگران به چند قتل عمد متهم شده بودند، از جمله قتل فرخي، خانبابا اسعد و دكتر اراني دادگاه قتلهاي ديگر را وارد دانست و آنها را محكوم كرد، ولي قتل دكتر اراني را وارد ندانست و آنها را در اين مورد تبرئه كرد. يكي از دلايل دادگاه اين بود كه انتقال دكتر اراني به اتاقي كه در آنجا تيفوس گرفته بر حسب تقاضاي خود او بوده است، بنابراين اداره زندان تعمدي در اين كار نداشته است...چنين تقاضايي از طرف دكتر اراني در چنان هنگامي در نظرم عجيب آمد. در صدد تحقيق برآمدم. يگانه كسي كه از 53 نفر در آن هنگام در زندان موقت بود و ميتوانست از صحت و سقم اين مطلب اطلاع داشته باشد كامبخش بود. از او سؤال كردم آيا اين ادعا درست است؟ و او به من گفت: درست است و علت تقاضاي دكتر اراني اين بود كه من و او در دو بند مختلف جدا از هم زنداني بوديم و هر دو ميل داشتيم در يك بند باشيم تا تماس ما با هم بيشتر باشد. با هم قرار گذاشته بوديم هر وقت در يكي از اين دو بند اتاق خالي شد، هر كدام از ما كه در آن بند است به ديگري اطلاع بدهد تا او تقاضا كند او را به آنجا منتقل سازند. اتفاقاً يكي از زندانيان بندي كه در آن بودم مرخص شد و مريض تيفوسي هم نبود. از آن موقعيت استفاده كردم و به دكتر اراني اطلاع دادم اين اتاق خالي شده است و او ميتواند تقاضاي انتقال كند و او هم تقاضا كرد و منتقل شد و هر دو خوشحال بوديم كه حالا در يك بند و نزديك هم هستيم و متأسفانه چند روز بعد اراني ناخوش شد و او را به بيمارستان بردند.» اين اعتراف كامبخش با سوابقي كه از دشمني او با دكتر اراني و كينه او نسبت به وي داشتم خيلي روشنكننده است. حداقل جريان يعني اگر خيلي خوشبين باشيم اين است كه كامبخش بهطور غير عمد يعني بدون اينكه بداند يا بخواهد در قتل دكتر اراني تأثير داشته است، اما با چهرهاي كه ما از كامبخش ميشناسيم و با توجه به دشمني او با اراني به احتمال قوي تعمداً او را به اتاق مزبور يعني قتلگاه او كشانده است تا مبتلا به تيفوس شود و مسلماً ميدانست پليس از اين موقعيت استفاده خواهد كرد و اراني را از بين خواهد برد.» (7)
و سرانجام...
آنچه بديهي به نظر ميرسد اين است كه در آن دوره، بيماري تيفوس رواج داشت و از آنجا كه داروهاي آنتيبيوتيك هنوز كشف نشده بود معالجه اين بيماري بسيار دشوار يا حتي غيرممكن بوده است. مصرف داروهاي قديمي هم در نتيجه اِعمال تأخير عمدي در انجام معالجه و عدم مداواي به موقع، مفيد واقع نشد و به همين دليل دكتر اراني در زندان درگذشته است. احتمالاً متوليان شهرباني كه به دليل سخنان اراني در دادگاه و همچنين فعاليتهاي وي در زندان از او دل پري داشتند، زماني كه او اسير تيفوس شد از درمان سريعش استنكاف ورزيدند و تعمداً وي را به كام مرگ كشاندند. اطرافيان توطئهانديش و حماسهسراي اراني كه دردوران حيات او، بارها بدرفتاريها و توطئههاي خويش را به سوي او روانه كرده بودند، مرگ وي را محمل اسطوره سازيهاي خويش ساختند و سعي كردند تا از نمد مرگ وي در زندان، براي خود كلاهي بسازند.
جالب اينجاست كه در دادگاه عالي جنايي تهران كه در سال 1321 به منظور محاكمه عمال شهرباني (سرپاس مختاري و رؤساي زندان رضاشاه) ترتيب يافت، دادستان وقت طي ادعانامه خود به نقل از زندانيان سياسي و غير سياسي آن دوران شرح مفصلي از شكنجههاي سختي كه مأموران شهرباني بر دكتر اراني روا داشته بودند ارائه داد و اعلام كرد نقشه قتل اراني با مهارت كامل و دقت بسيار با آمريت «ركن الدين مختاري» و مباشرت «حسين نيرومند» طراحي و اجرا شده است، ليكن دادگاه مزبور ادعانامه مدعيالعموم مبني بر قتل دكتر اراني را مردود دانست و فوت وي طبيعي اعلام شد.
پينوشتها:
1- ر. ك: ايران بين دو انقلاب، تأليف يرواند آبراهاميان، ص147
2- ر. ك: خاطرات خليل ملكي، صص278- 276
3- ر. ك: پنجاه و سه نفر، تأليف بزرگ علوي، ص206
4- ر. ك: اسناد تاريخي جنبش كارگري، سوسيال دموكراسي وكمونيستي ايران، ج سوم، صص143- 142
5- ر. ك: فصولي از تاريخ مبارزات سياسي، تأليف ضياء الدين الموتي، صص284- 283
6- ر. ك: گذشته چراغ راه آينده است، تأليف ن. جامي، ص162
7- ر. ك: خاطرات سياسي(پنجاه و سه نفر)، تأليف انور خامهاي، ص193