آنها در همين دنيا و از ميان گذرگاههاي سخت و تاريك آن مسير روشنايي را يافته و به آن سمت حركت كردهاند. پنجم تيرماه سالگرد شهادت پاسدار رشيد اسلام مرتضي شكراني است كه در يك غافلگيري از سوي نيروهاي پژاك در سال 85 پس از مقاومتي جانانه و روحيهبخش به شهادت رسيد. نوشته زير يادكردي است از اين شهيد والامقام به قلم برادر او ابراهيم شكراني.
در روزهاي ابتدايي كه برادرم به شهادت رسيده بود و در مراسمي كه به همين منظور در دانشگاه امام حسين (ع) برگزار شده بود، يكي از فرماندهاني كه در طول هشت سال دفاع مقدس همواره در ميادين نبرد حضور داشت، تعبير جالبي از شهدا به كار بردند. ايشان بيان داشتند كه طي زمانهايي كه در جنگ حضور داشتند، بارها اتفاق افتاد كه شهادت را به وضوح مشاهده كردند و صحنههايي پيش آمد كه برايشان مسجل شد وقت شهيد شدن است، اما ترديدها و تعلقات دنيا اين اجازه را نداد كه به اين افتخار نائل آيند. ايشان گفتند در چنين لحظههايي، آنهايي كه به دنيا وابستگي داشتند به ياد تعلقات خود ميافتادند و بهانهاي براي اينكه شهيد نشوند، ميتراشيدند مثلاً به ياد همسر، فرزند، پدر، مادر، ثروت، قدرت و. . . ميافتادند و خود را معذور ميكردند. به گفته ايشان، اما شهدا زماني كه با شهادت روبهرو شدند با يقين و با آغوش باز آن را پذيرفتند.
صحبتهاي اين فرمانده دوران دفاع مقدس وقتي بيشتر برايم عينيت يافت كه با يكي از همرزمان جانباز برادرم ديدار كرديم. اين همرزم برادرم كه از ناحيه كمر و پا به شدت مجروح شده و از نظر روحي هم بسيار آسيب ديده بود، بيان داشت؛ در شب حادثه كه دوشنبه مورخ 5/4/1385 بود، ساعت حدود 10:30 دقيقه شب در حالي كه مهتاب در آسمان نبود، به يكباره آتش سنگيني از منطقه خارج از پايگاه جمال آباد به سمت ما سرازير شد به طوري كه من و بسياري از همقطارانم چنان شوكه شده بوديم كه هر جا بوديم، همانجا مخفي شديم، اما از حياط شخصي با صداي بلند فرياد ميزد:«نترسيد، بيرون بياييد، تيراندازي كنيد، از پايگاه دفاع كنيد، ما شيعه علي هستيم، ما پيرو حسينيم، ما پاسدار انقلابيم... اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله و اشهد ان مولانا علي حجتالله...»، شهيد شكراني در زير بارش گلولههاي آرپي جي و خمپاره به اين طرف و آن طرف ميدويد و به ما روحيه ميداد و ما را براي دفاع ترغيب مينمود. در همين حال مشاهده كردم كه تركش يكي از خمپارهها به پايش اصابت كرد و نقش زمين شد اما با همان حال خود را كشانكشان به پشت تيربار مستقر بر خاكريز كه متولي آن به شهادت رسيده بود، رساند و شروع به شليك به سمت دشمن كرد؛ چراكه ميدانست اگر اين عمال سرسپرده بيگانگان به پايگاه مسلط شوند چه بر سر افراد آن خواهند آورد و وحشتناكتر از آن با نمايش حادثه در شبكههاي ماهوارهاي خارجي، چگونه نظام را تضعيف خواهند كرد.
اين همرزم شهيد در ادامه گفت: صداي تيرباري كه همچنان غرش ميكرد، روحيه بخش بود و نشان از آن داشت كه پايگاه هنوز به دست دشمن نيفتاده است و ما هم شروع به دفاع كرديم كه من زخمي شدم اما شنيدم كه دشمن پس از مقاومت جانانه ما و به واسطه پشتيباني توپخانه مستقر در سلماس پا به فرار گذاشته است اما «مرتضي» لحظاتي قبل از فرار تروريستها با اصابت مستقيم گلوله آرپيجي به سمت راست بدنش، همچون ارباب بيدستش، عباس، در حالي كه بدنش متلاشي شده بود، شربت شهادت را نوشيده است.
آري! برادرم، در حالي كه تنها 10 ماه از ازدواجش ميگذشت و از طرف ديگر وابستگي شديدي به پدر و مادر و خواهر و برادرانش داشت، زماني كه با شهادت روبهرو شد و جان همرزمان خود و نيز آبروي نظام و انقلاب را در خطر ديد، بدون ترديد و با آغوش باز شهادت را پذيرفت و دعوت حق را لبيك گفت.