کد خبر: 450667
تاریخ انتشار: ۲۸ شهريور ۱۳۹۰ - ۰۸:۰۰
در نكوداشت خاطره شهريار ملك سخن، عارف واصل، استاد سيدمحمدحسين بهجت‌تبريزي
تهمينه مهرباني
پدر شهريار، حاج‌ميرآقا خشگنابي كه خود نخستين استاد شهريار بود و گلستان سعدي و نصاب‌الصبيان را در مكتبخانه روستا به پسرش آموخت، براي در امان ماندن جان خانواده، شهريار را همراه مادر و ديگران به زادگاه خود خشگناب فرستاد. شهريار در باره پدر خود مي‌گويد: ‌«نخستين استاد و مربي من پدرم بود كه طلبه‌اي نجف رفته و صاحب اجتهاد بود.»
شهريار پس از دوره دبستان در مكتبخانه، دبيرستان را در مدارس متحده و فيوضات گذراند و در سال ۱۳۰۰ به تهران رفت تا تحصيلاتش را در دارالفنون ادامه بدهد. وي در سال ۱۳۰۳ به مدرسه طب رفت و پنج سال در رشته پزشكي درس خواند، اما يك سال قبل از دريافت مدرك پزشكي، به دليل تألّمات روحي خاصي كه پيدا كرد، دست از رشته پزشكي كشيد و از آنجا كه تحصيل در اين رشته تناسبي با علاقه و استعداد او نداشت، به سراغ شعر و شاعري و ادبيات رفت.
وي در سال ۱۳۱۰ در اداره ثبت اسناد تهران مشغول به كار شد و سپس به نيشابور و مشهد رفت و تا سال ۱۳۱۴ در آنجا بود. آن‌گاه بار ديگر به تهران بازگشت و در بانك كشاورزي مشغول به كار شد و در سال ۱۳۳۲ به تبريز رفت و ديگر هرگز براي اقامت دائم به تهران يا شهر ديگري نرفت.
روند شعري شهريار
استاد شهريار علاقه شگفت‌انگيزي به حافظ داشت. اصغر فردي، تنها كسي كه در دهه آخر حيات استاد همواره به حضورش پذيرفته مي‌شد، در اين باب مي‌گويد: «استاد با حافظ رابطه عجيب و شگفت‌انگيزي داشت و حس مي‌كرد حافظ حضور دارد. گاهي هم در صحبت‌هايش مي‌گفت خواجه فرمود. يك بار از ايشان پرسيدم اگر بگويم كه حافظ در اتاق كناري نشسته است، چه مي‌كنيد؟ فرمود: از ذوق مي‌ميرم.»
وي در ابتدا از تخلص «بهجت» در اشعار خود بهره مي‌جست. روزي تصميم گرفت تخلص جديدي را برگزيند و به ديوان حافظ تفأل زد. اين شعر آمد كه: «چرخ سكه دولت به نام شهرياران زدند» شهريار مي‌انديشد اين كلاه براي سر ما بسيار گشاد است. شاعر جواني چون من و تخلصي چون شهريار؟ و ديگر باره از خواجه مدد مي‌جويد و باز اين شعر مي‌آيد كه: «روم به شهر خود و شهريار خود باشم.»شهريار لبخند مي‌زند و مي‌گويد: «لطف آنچه توانديشي، حكم آنچه تو فرمايي» و لذا به‌جاي «بهجت» تخلص «شهريار» را برمي‌گزيند.
وي نخستين شعر خود را در سن چهار سالگي سرود! از دختر ايشان، شهرزاد بهجت‌تبريزي نقل است كه: ‌«پدرم مي‌گفتند روزي با بچه‌هاي محل مشغول بازي بودم. وقتي به خانه برگشتم، در وسط حياط منزل چشمم به درخت بزرگ خانه‌مان خيره شد و سخنان موزوني گفتم. پدرم مرا صدا زد و گفت: اين اشعار را از كجا ياد گرفته‌اي؟ گفتم: خودم گفته‌ام. ايشان ابتدا باور نكرد، ولي بعد با صدايي كه از شوق مي‌لرزيد، مادرم را صدا زد و گفت: كوكب! بيا ببين چه پسري داريم!» 

اولين منظومه شهريار مثنوي «روح پروانه» است كه در سال ۱۳۱۰ با مقدمه بزرگاني چون ملك‌الشعراي بهار و سعيد نفيسي و توسط كتابخانه خيام چاپ و منتشر شد. ملك‌الشعراي بهار كه خود از قصيده‌پردازان زبردست شعر فارسي است، در باره شعر شهريار گفت: «او نه‌تنها افتخار ايران است كه افتخار شرق است.»در آن زمان شهريار ۲۵ سال بيشتر نداشت.
اولين مجموعه آثار شهريار در سال ۱۳۲۵ به چاپخانه سپرده شد، ليكن تا سال ۱۳۲۹ منتشر نشد.
شهريار خود نيز عجله‌اي در چاپ اشعارش نداشت و مي‌گفت: ‌«بايد آنچه قابل و ناقابل است از يكديگر تفكيك شود. شاعر و نويسنده‌اي احترام خود را مرعي مي‌دارد كه براي خواننده‌اش احترام قائل شود. همه چيز را نمي‌شود چاپ كرد.»
اغلب اشعار شهريار مناسب زمانه خويش است، به همين دليل حتي هنگامي كه سخن او با اشعار بزرگ‌ترين شعراي پارسي‌گو هم برابري مي‌كند، از به‌كارگيري اصطلاحات معمول در زبان مردم امساك نمي‌كند و همه اين تعابير را با چالاكي و تسلط بسيار به‌كار مي‌گيرد و شمع و شاهد را در كنار مضامين روز مي‌نشاند.
نوجويي و نوانديشي در بسياري از اشعار شهريار نمايان است و نازكي خيال و تازگي مضمون، ديوان شعر او را از بسياري از شاعران همدوره خويش متمايز كرده است. غزل‌هاي او ساده و شيوا و سرشار از مضامين بلند و متعالي هستند كه مهم‌ترين آنها زبانزد آنهاست، همو كه در ستايش امير مؤمنان(ع) سروده است و با اين مصراع آغاز مي‌شود: ‌
«علي‌ اي هماي رحمت، تو چه آيتي خدا را؟»
تابلوهاي رنگين و توصيف‌هاي دقيق شاعرانه در اشعاري چون «افسانه شب» و «هذيان دل» به نيكي در برابر چشمِ دل مخاطب مي‌نشينند. استخدام استادانه زبان و تعابير عاميانه و زبان محاوره نيز از ديگر تردستي‌هاي اين استاد سخن است كه اوج بهره‌گيري آن را مي‌توان در منظومه «حيدربابايه سلام» سراغ گرفت. ابداع و خلق تأثرات عاطفي را نيز مي‌توان در آثار درخشاني چون «اي واي مادرم» و «پيام به انيشتين» به نظاره نشست.
استاد در باره شعر نو و شاعران نوپرداز نيز سخنان بديعي دارد: ‌«انواع تازه شعر كه شعر آزاد و شعر كوتاه و بلند يا جمع بين هر دو باشد، بسيار لازم و بجا و حاصل نياز زمانه است. جنبه‌هاي توصيفي اشعار اروپايي تا پيش از اين در شعر فارسي بي‌سابقه بوده است. از مشروطيت به بعد كه شعراي ما با ادبيات اروپا آشنا شدند، از اين توصيفات استفاده كرده‌اند كه بنده با افراط و تفريط‌هاي آنان موافقتي ندارم و جز «افسانه نيما» و «سه تابلوي عشقي» اثر شاخصي در ميان آنها نديده‌ام. به نظر بنده هنر شاعري در آن است كه حتي اگر از مضامين خارج هم استفاده مي‌كنيم، آنها را به‌گونه‌اي به كار ببريم كه منطبق با ادبيات و خصوصيات زباني خودمان باشد.»
استاد شهريار همواره به جوانان توصيه مي‌كرد اشعار عالي بخوانند و مي‌گفت: «خواندن مطالب متوسط و اشعار متوسط، انسان را متوسط مي‌كند. انسان بايد همواره ارتباط خود را با خدا حفظ كند. خدا خودش الرّحمن علم القرآن است، يعني خدا معلم قرآن است و خدا خودش تلقين مي‌كند. شاعر يك درجه از پيغمبر پايين‌تر است. شعر خوب و كامل و عرفاني از روح مجرد است، منتها به انبيا وحي مي‌شود و به شاعر الهام. موضوع شعر بايد بيان توحيد باشد. شعر بايد به مقام ذكر برسد و جزو عبادت شود. شعر متوسط فايده‌اش چيست؟ كم‌‌گوي و گزيده‌گوي چون درّ.»
ماجراي شعر علي‌ اي هماي رحمت
از مرحوم آيت‌الله نجفي‌مرعشي نقل مي‌كنند كه شبي در خواب ديدم در زاويه مسجد كوفه نشسته‌ام و اميرمؤمنان با جمعي حضور دارند. حضرت فرمودند: «شعراي اهل بيت ما را بياوريد.»چند تن را آوردند. امام فرمودند: «شهريار را بياوريد.»وقتي شهريار آمد، خطاب به او فرمودند: «شعرت را بخوان!» و شهريار خواند: ‌
علي‌اي هماي رحمت، تو چه آيتي خدا را؟
كه به ما سوا فكندي همه سايه هما را
آيت‌الله نجفي‌مرعشي شهريار را نمي‌شناختند. سؤال كردند، گفته شد شاعري است در تبريز. او را طلبيدند و چون آمد، قصه خواب خود را برايش تعريف كردند. شهريار سخت منقلب شد و گفت از اين شعر تاكنون با احدي سخن نگفته است. چون ساعت و تاريخ سرودن شعر را بررسي كردند، ديدند همزمان با وقتي است كه آيت‌الله نجفي‌مرعشي آن خواب را ديده‌اند.
بي‌ترديد در سرودن اين غزل، نوعي الهام وجود داشته تا چنين بي‌نظير و والا سروده شده است و خوشا به حال شهريار كه چنين مورد توجه و عنايت اميرمؤمنان(ع) قرار گرفته است.
رابطه شهريار با بزرگان شعر و ادب
رابطه شهريار با هوشنگ ابتهاج (هـ . ا. سايه) و غزل سرودنشان براي يكديگر بسيار جالب است. هوشنگ ابتهاج درباره شهريار مي‌گويد: ‌«از سال‌ها پيش با شعر شهريار آشنا بودم و شعرش را دوست داشتم. فوران عاطفه در شعر او و قدرت بيان و انتقال آن، شهريار را از شعراي ديگر متمايز مي‌سازد.»
هوشنگ ابتهاج در سال ۱۳۲۸ يكي از زيباترين غزل‌هايش را به شهريار تقديم كرد: ‌
نشود فاش كسي آنچه ميان من و توست
تا اشارات نظر، نامه‌رسان من و توست
گوش كن! با لب خاموش سخن مي‌گويم
پاسخم گو به نگاهي كه زبان من و توست
مرگ نيما براي هر دو، بسيار سنگين بود و ابتهاج در غزلي در اين باره خطاب به شهريار سرود: ‌
با من بي‌كس تنها شده يارا تو بمان
همه رفتند از اين خانه، خدا را تو بمان
منِ بي‌برگ خزان‌ديده اگر رفتني‌ام
تو همه بار و بهاري، تازه بهارا تو بمان
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر اين نقش به خون شسته، نگارا تو بمان
شهريار در پاسخ هوشنگ ابتهاج چنين مي‌سرايد: ‌
سايه‌جان! رفتني‌ استيم بمانيم كه چه؟
زنده باشيم و همه روضه بخوانيم كه چه؟
درس اين زندگي از بهر ندانستن ماست
اين همه درس بخوانيم و ندانيم كه چه؟
كشتي‌اي را كه پي غرق شدن ساخته‌اند
هي به جان كندن از اين ورطه برانيم كه چه؟
گر رهايي است براي همه خواهيد از غرق
و رنه تنها خودي از لجّه رهانيم كه چه؟
اما رابطه شهريار با نيما از سنخ و جنس ديگري است. جالب اينجاست كه در مورد غرابت و بيگانگي اين دو بسيار نوشته‌اند، اما همدلي‌ها، وسواس‌ها و هراس‌هاي مشترك اين دو هنرمند همچنان در محاق سكوت است، مخصوصاً بعضي از نوانديشان نوانديش‌تر از نيما و تجددگرايان متجددتر از او، نقش شهريار را در معرفت نيما به شعر فارسي و شكل‌گيري آثار او عمداً يا عملاً به فراموشي سپرده‌اند.
شهريار «افسانه» نيما را نقطه آغازي بر شعر معاصر فارسي مي‌شمارد. اين شعر در سال ۱۳۰۱ و زماني كه نيما در تهران بود، سروده شد. يك سال از كودتاي رضاخان مي‌گذشت و سايه سنگين خفقان بر تمام كشور، از جمله محافل ادبي سنگيني مي‌كرد. شهريار كه تا سال ۱۳۰۸ با شاعران دوره مشروطه، يعني ملك‌الشعراي بهار و ميرزاده عشقي سروكار داشت و باانديشه‌هاي اجتماعي و تجددگرايي در شعر آشنا شده بود، سخت مسحور شعر «افسانه» نيما شد و براي او نوشت: ‌
نيما غم دل گو كه غريبانه بگرييم
سر پيش هم آريم و دو بيگانه بگرييم
و نيما پاسخ مي‌دهد: ‌
رازي است كه آن نگار مي‌داند چيست
رنجي است كه روزگار مي‌داند چيست
آني كه چو غنچه در گلو خونم از اوست
من دانم و شهريار مي‌داند چيست 


پس از انتشار «افسانه»، واپسگرايان ادبي آن زمانه، به‌شدت به آن اعتراض كردند، ليكن شهريار از معدود شاعران پرآوازه آن عصر بود كه به دفاع از «افسانه» پرداخت و در برابر ناسزاها و انتقادات زهرآگين كهنه‌پرستان و كوته‌انديشان ادبي و اديبان وابسته به قدرت حاكم، در شعري، خود و نيما را به دو مرغ بهشتي تشبيه كرد كه تيرهاي ستم، چهره‌شان را غمگين و دلشان را پر خون كرده است.
در آن دوران كه شاعران و نويسندگان هر يك به گروهي و جبّه‌ اي مي‌پيوستند، نيما و شهريار فارغ از تقسيم‌بندي‌هاي چپ و راست حاكم بر دهه ۳۰، همچنان آرمان‌خواه و مردمي باقي ماندند و استقلال خود را حفظ كردند. تلاش احزاب و گروه‌ها نيز در جلب آن دو كه سايه‌شان بر سر ادبيات و شعر معاصر ايراني سنگيني مي‌كرد، راه به جايي نبرد. نيما و شهريار فارغ از هر حزب و گروهي عليه ديكتاتوري به مبارزه پرداختند.
ميرزاده عشقي، دوست صميمي شهريار، براي اولين بار شعر «افسانه» نيما را در نشريه قرن بيستم كه با حمايت مالي آيت‌الله مدرس منتشر مي‌شد، چاپ كرد. همچنين ملك‌الشعراي بهار نيز شعر «اي شب» نيما را در هفته‌نامه خود منتشر كرد و بر ديوان شهريار، مقدمه نوشت. سرانجام ميرزاده عشقي به دليل موضع‌گيري‌هاي صريح و تند خود عليه رضاخان، در اوج جواني ترور شد. شهريار و نيما هر دو در سوگ وي مرثيه‌هاي جانگدازي سرودند و صراحتاً او را خادم و عاشق وطن و قاتلينش را خائن ناميدند.
نيما در سوگ ميرزاده عشقي سرود: ‌
عشقي كه بود محرم اسرار ما به كار
عشقي نمود و عشق دگر را گرفت پيش
و شهريار گفت: ‌
عشقي كه درد عشق وطن بود درد او
او بود مرد عشق كه كس نيست مرد او
سال ۱۳۱۷ براي نيما و شهريار سالي بسيار بحراني بود. در اين سال صادق هدايت كه با هر دو دوستي ديرينه داشت، دست به خودكشي زد و آنها را سوگوار كرد. شهريار هر بار كه هدايت را مي‌ديد، به مطايبه مي‌گفت: ‌
در اين شب سياهم، گم گشت راه مقصود
از گوشه‌اي برون آي اي صادق هدايت!
بي‌شك «افسانه» نيما در روح و انديشه شهريار تحولي را پديد آورد، اما شعر شهريار عاري از پيچيدگي‌هاي فلسفي و ايهام‌هاي فراوان شعر نيماست. شعر نيما دريچه‌ تازه‌اي را به روي افكار و احساسات شاعرانه شهريار گشود تا در فضايي بازتر، سبك خود را دنبال كند.
استاد جلال‌الدين همايي نيز در تجليل از شعر شهريار تعبير زيبايي دارد. در يكي از سفرهاي استاد شهريار به تهران، هنگامي كه ايشان به ديدار استاد همايي مي‌روند، استاد به گرمي استقبال مي‌كند و به حاضران در مجلس مي‌گويد: ‌در گذشته‌هاي دور و در ايام شباب، هنگامي كه استاد شهريار براي نخستين بار شعر «جويبار ديده» را منتشر كرد، اساتيد بزرگ شعر، انگشت حيرت به دندان گرفتند، زيرا از شاعري چنان جوان، چنين شعر بالايي بعيد مي‌نمود: ‌
عمرم به هجرِ آن مهِ نامهربان گذشت
دل پايبند اوست، مگر مي‌توان گذشت؟
مرحوم استاد اوستا نيز در باب شعر شهريار گفته است: ‌
«بي‌ترديد كمتر شاعري به روزگار خويش به نام و آوازه‌اي چون شهريار دست يافته است، با اين همه او از ناشناخته‌ترين شاعران معاصر پارسي است. وي مداومت بسيار در قرآن كريم دارد كه منشأ فيض‌ها و كرامات بيكران است و همواره آبشخور حكما و عرفا بوده و تا قيامت هم خواهد بود. همين انس دائمي با قرآن، به شعر استاد طراوتي داده كه وي را از همگنان ممتاز ساخته است.»
شهريار با اميري فيروزكوهي، ابوالحسن صبا، كمال‌الملك، حسين تهراني و پروين اعتصامي نيز آشنا بود و اعتقاد داشت كه او و پروين هم كفو بوده‌اند.
سلوك و عبادات شهريار
اصغر فردي در اين باب نيز سخنان جالبي دارد: ‌«اغلب اوقات استاد به اعتكاف و تهجد مي‌گذشت. ايشان حافظ كل قرآن بود و هميشه قبل از نماز صبح و پس از نماز مغرب قرآن مي‌خواندند. با خط نسخ مكتب تبريز، ثلث قرآن را خوشنويسي كرده بودند و مي‌فرمودند: «به قول نظامي عشقبازي مي‌كنم با نام وي.»هميشه نمازهايشان را اول وقت مي‌خواندند، بسيار كم مي‌خوابيدند و تا صبح بيدار بودند و نماز شب مي‌خواندند. به شب خيلي علاقه داشتند. استاد هر سه ماه رجب و شعبان و رمضان را روزه مي‌گرفت... (؟!)... در حاشيه ص۱۳»
مردمي بودن از ويژگي‌هاي بارز استاد شهريار بود. نفوذ شعر وي تا بدان پايه بود كه به قول اصغر فردي، حتي زنداني‌هاي دوره شاه هم اشعار او را روي دست و بدنشان خالكوبي مي‌كردند، مخصوصاً اين شعر معروف او را كه: «تا هستم‌اي رفيق نداني كه كيستم/ روزي سراغ وقت من آيي كه نيستم.»
شهريار نه ادعايي داشت و نه خانه و زندگي پرتجمّلي. او با حقوق بازنشستگي بانك كشاورزي زندگي مي‌كرد كه نيمي از آن را نيز به پيرزني كه هر پنج‌شنبه غروب به در خانه او مي‌آمد، مي‌داد. استاد هيچ‌گاه اجازه نمي‌داد كس ديگري در را به روي آن پيرزن باز كند و همواره به شكلي كه او را نبيند تا نكند پيرزن شرمنده شود، پول را از لاي در به او مي‌داد.
شهريار و انقلاب اسلامي
همگرايي شهريار با انقلاب اسلامي بسياري از به اصطلاح روشنفكران را از او دور كرد. اصغر فردي مي‌گويد: منوچهر آتشي سعي كرد شاملو را مطرح كند. پاسخ ما اين است كه آيا كسي را در حد شهريار سراغ داريد كه حتي روستايي‌ها هم شعرش را حفظ باشند و بخوانند. آيا كسي كه با انقلابي كه صدها هزار كشته داده، همراهي مي‌كند، شاعر ملي نيست؟ اين اوست كه به درد مردم مي‌خورد. مردم كسي را شاعر خود مي‌دانند كه ۸۰ سال براي امام حسين(ع) گريه كند. مبناي رابطه شاعر و مردم، عشق است. اين روشنفكران مدعي ادب، در روزنامه همشهري كاريكاتور شهريار را كشيدند! بزرگ‌ترين هنر شهريار اين است كه وظيفه تاريخي خود را شناخت و با تمام وجود به دفاع از آن پرداخت، استاد در دوران دفاع مقدس نيز تمام قامت به پاخاست و شعرش را در خدمت رزمندگان و شهداي اسلام قرار داد.
او صدها بيت شعر در تجليل از شهيد و خانواده شهدا دارد. پدر شهيدي نبود كه به او مراجعه كند و براي سنگ قبر پسرش شعري بخواهد و از در خانه استاد، نااميد بازگردد. او در ملاقات با خانواده شهدا چنان مي‌گريست كه گويي فرزند خود را از دست داده است. همواره در مراسم اعزام رزمندگان حضور پيدا مي‌كرد و براي آنها شعر مي‌خواند. در اغلب مجالس ختم شهدا حاضر مي‌شد و از ابتدا تا انتهاي مجلس مي‌گريست.
هنگامي كه از او سؤال شد، بهترين شعري كه تاكنون شنيده، چه بوده است، گفت شعر «خدايا! خدايا! تا انقلاب مهدي، خميني را نگه دار.»
روشنفكران به او طعنه‌ها زدند، عليه او، اشعار و نامه‌هاي هجو نوشتند و به در خانه‌اش نجاست ماليدند، اما او هرگز به اين كارها توجهي نكرد و بيش از تمام مدعيان، در باره انقلاب شعر گفت، بدان‌گونه كه تنها اشعار انقلابي او فزون بر ۳۰۰ صفحه است.
شهريار و مقام معظم رهبري
مقام معظم رهبري از جواني به شهريار علاقه بسيار داشتند. ايشان در توصيف وي مي‌گويند: «شهريار فقط يك شاعر نبود، بلكه چون حكيم نظامي، حكيم بود. در تمام ادوار شعر فارسي، شاعري چون او را سراغ نداريم كه به دو زبان شعر گفته باشد و در زبان غير زبان مادري خود چنين شاهكارهاي بي‌بديلي را بيافريند. گاه اشعار شهريار پهلو به اشعار حافظ مي‌زند.»
در سال ۶۵ هنگامي كه مقام معظم رهبري به تبريز رفتند، بين ايشان و استاد ملاقات صميمانه‌اي صورت گرفت. استاد دست ايشان را روي قلبش گذاشت و گريست و گفت شما هم مثل حضرت اباالفضل دستتان را در راه دين خدا از دست داديد.
استاد سرانجام در بيستم آذرماه سال ۱۳۶۶ به دنبال كسالتي در بيمارستان مهر تهران بستري شد و به‌رغم معالجات دقيق، سرانجام در روز شنبه ۲۶ شهريور ۱۳۶۷ به ديار باقي شتافت و جنازه وي در روز دوشنبه ۲۸ شهريور در مقبره‌الشعراي تبريز به خاك سپرده شد.
سخن را با ابياتي كه در باره محبوب خويش اميرمؤمنان سروده است به پايان مي‌بريم: ‌
اي جلوه جلال و جمال خدا علي
در هر چه جز خدا جلالت جدا علي
در تو جمالي از ابديت نموده‌اند
اي آبگينه ابديت‌نما علي
اي مظهر جمال و جلال خدا علي
يا مظهرالعجايب و يا مرتضي علي
از شهريار پير زمينگير دست‌ گير
اي دستگيرِ مردم بي‌دست و پا علي‌

 

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار