جوان آنلاین: عصر داغ یک روز تیرماه دو سال پیش، خیابانهای شلوغ شهرری شاهد حادثهای بود که ریشههایش نه در یک درگیری ساده، بلکه در کینهای بود که دو سال تمام زیر خاکستر ماندهبود. پلیس، پس از دریافت گزارش زخمیشدن دختری جوان در یک مغازه لوازم جانبی، خود را به محل رساند، اما وقتی نیروهای امدادی رسیدند، لیلا، دختر ۱۸ ساله، در بیمارستان نفس آخر را کشیدهبود.
تیرماه دو سال قبل، وقتی مأموران پلیس شهرری گزارش حادثه قتل، در یک مغازه را دریافت کردند، خود را به محل رساندند و متوجه شدند دختری ۱۸ ساله با چاقو کشته شدهاست. ناصر، صاحب مغازه مقابل پلیس ایستاده بود و با صدایی لرزان میگفت: «همه چیز ناگهانی بود… چند نفر ریختند داخل مغازه، چاقو دستشان بود، هر چی دم دستشان رسید، شکستند. میخواستند منو بزنن… لیلا کنارم بود… ضربه اشتباهی خورد به اون.»
پلیس به دنبال ضارب
با انتقال جسد به پزشکی قانونی چند ساعت بعد، پلیس سرنخ اصلی را پیدا کرد. مهاجمی به نام «میلاد». جوانی ۲۵ ساله با سابقه درگیریهای خیابانی که اینبار پایش به یک پرونده قتل باز شدهبود. میلاد در بازجویی، نه انکار کرد و نه فرار. با سردی گفت: «من ضربه رو زدم…، اما قصدم لیلا نبود. او توضیح داد که دوست نزدیکش محمد، زمانی دلبسته لیلا بوده؛ رابطهای پرتنش که با جدایی و اتهام خیانت پایان یافتهبود. میلاد گفت: «محمد نابود شدهبود… هم از خیانت، هم از ضربهای که ناصر بهش زد. دستش از کار افتاد، زندگیاش بههم ریخت. من فقط خواستم جواب ناصر رو بدم.»
روز حادثه
میلاد روز حادثه همراه یکی از دوستانش به سمت مغازه ناصر رفت؛ «رفتم بپرسم چرا محمد رو زدی… همین. اما وقتی درگیری شروع شد، لیلا خودش رو انداخت جلوی ضربه. من اصلاً نفهمیدم چی شد.»، اما این روایت، در دادگاه کافی نبود. اولیایدم ایستادند و گذشت نکردند. خانواده لیلا، در نخستین جلسه دادگاه با صدایی محکم گفتند که از خون دخترشان نمیگذرند. برای آنها، هیچ اشتباهی وجود نداشت؛ میلاد قاتل بود، حتی اگر قصد قتل نداشتهباشد. با تکمیل تحقیقات، کیفرخواست صادر و حکم قصاص میلاد از سوی دادگاه اعلام شد؛ حکمی که در دیوان عالی نیز تأیید شد.
آخرین تلاش برای نجات از قصاص
در مرحله استیذان، وکیل میلاد آخرین برگ پرونده را رو کرد: «مدارکی هست که نشان میدهد ضربه عمدی نبوده… این قتل از روی قصد نبودهاست. اینبار دادگاه موضوع را دوباره به جریان انداخت. جلسهای ویژه برگزار شد. میلاد یکبار دیگر پشت جایگاه ایستاد؛ رنگپریدهتر از همیشه، اما مصمم: «من لیلا را نمیشناختم، نمیخواستم او بمیرد. من فقط دنبال ناصر رفتم، برای کاری که با محمد کردهبود. مست بودم، نمیفهمیدم… وقتی لیلا پرید جلو، کنترل چاقو از دستم رفت.» پرونده اکنون دوباره در دست قضات است؛ قاضیانی که باید بین ادعای بیقصدی، روایت انتقام و خواست اولیایدم یکی را ترجیح دهند.