تهران در نقش کلانشهری مدرن ظاهر میشود، اما کافی است کمی پرده را کنار بزنیم تا تن زخمیاش را ببینیم، شهری که دیگر نمیداند چگونه زندگی کند، چراکه ظرفیتش مدتهاست تمام شدهاست.
تهرانی که برای ۳ میلیون نفر ساخته شد، حالا جمعیتی معادل یک کشور کوچک را بر دوش میکشد. تبعاتش هم کم نیست، از وضعیت آب و خاکش گرفته تا هوا و آسمانش، وضعیتی که با زبان بیزبانی فریاد میزند «بس است دیگر»، اما مگر فایدهای هم دارد؟ گوشهایی که باید بشنوند، سالهاست در هیاهوی تصمیمهای نیمبند گم شدهاند.
تراکم جمعیت در تهران فقط یک عدد نیست، یک زلزله خاموش است که هر روز بخشی از حیات شهر را از بین میبرد. زیرساختها دیگر رمقی ندارند. آب، برق، حملونقل، شبکههای فرسوده، خیابانهایی که زیر چرخ خودروها ناله میکنند، همهشان قربانی یک تصور اشتباه هستند، تصور اینکه تهران، بینهایت جا و امکانات دارد!
در دل همین اشتباه، زیرساختهای آب تهران به نقطهای رسیده که حتی واژه بحران هم برای توصیفش کم است. سدهایی که روزگاری پشتوانه پایتخت بودند، امروز نیمهجان هستند و مخازنی که باید پر باشند، تنها سایهای از ظرفیت گذشتهاند. وقتی ذخیره سدهای تهران از حدود ۴۹۰ میلیون مترمکعب به ۲۵۰ میلیون مترمکعب سقوط میکند، یعنی شهر عملاً دارد از ذخایر اضطراری زندگی میخورد، اما متأسفانه این هشدارها آنطور که باید و شاید، جدی گرفته نمیشود.
ورودی آب به سدها نیز آنقدر کاهش یافته که مدیران آب منطقهای از بیسابقهبودن وضعیت سخن میگویند. پنج سال خشکسالی متوالی و مصرف افسارگسیخته، ترکیبی ساخته که حتی خوشبینترین کارشناسان هم ترجیح میدهند درباره آینده حرفی نزنند.
وضعیت آب و هوا نیز که دیگر، مرثیهای تمامعیار است. آلودگی، سالهاست از یک مشکل محیطزیستی به شریک زندگی تهرانیها تبدیل شده، شریکی که هر صبح، بهجای سلام، گازهای سمی در صورت شان فوت میکند!
خودروهای فرسوده، موتورسیکلتهای کاربراتوری و کامیونهایی که شبانهروز شهر را شخم میزنند، مثل کارخانههای سیار دود، در سایه نبود نظارتی دقیق و کافی، معابر را آلوده میکنند. وعدههای سالانه برای کاهش آلودگی هم بیشتر شبیه شعارهایی فصلی هستند، صدایی که در پاییز بلند و در زمستان ساکت میشود!
اما ماجرا فقط مربوط به داخل تهران نیست، حاشیه این کلانشهر نیز زیر فشار بار جمعیتی و مشکلات میلرزد. حاشیهای که تا چندی پیش، برای سازماندهیاش شهرداری و استانداری تهران بحث میکردند و دست آخر هم در دوگانگی مدیریتی باقی ماند! البته مسئله، فقط مسئله جمعیت نیست. گویی ساختوسازهای غیرمجاز در حاشیه تهران، به مسابقهای بیپایان تبدیل شده، تا جایی که بیش از ۲۰ هزار واحد غیرقانونی در حریمها شکل گرفتهاست. واحدهایی که نه قانون میشناسند و نه ظرفیت شهر را.
متأسفانه سالها تمرکز فرصتهای شغلی و خدماتی در پایتخت، موجی از مهاجرت را ساخت که نه تهران پذیرفتش و نه حاشیهها تابش را داشتند. وقتی در یک کیلومتر مربع، حدود ۹ هزار نفر زندگی میکنند، (آن هم در کشوری که میانگینش ۴۹ نفر است) نمیتوان انتظار داشت شهر همچنان با تعارف و خوشرویی سر پا بماند. وقتی همه چیز از لولههای آب تا معابر شهری بر لبه تحمل جلو میرود، اضافه کردن بار جدید، نابودی حیات شهر است.
تهران دیگر، مانند بیماری میماند که همزمان چندین درد جانکاه دارد، اما به جای درمان اصولی، هر روز با مسکنهای کوتاه اثر، سرپا نگه داشته شدهاست. بیتردید اگر مدیریت و حکمرانی آب و توسعه شهری اصلاح نشود، پایتخت در آینده نه چندان دور با بحرانی مواجه میشود که دیگر قابلبازگشت نخواهد بود.
مدتی است که با بنرهای شهری تلاش میشود چهرهای دوستداشتنی از تهران نمایش داده شود، اما دوستداشتنی بودن یک شهر، حاصل کیفیت زندگی است و شهری که با بحران آب، آلودگی و فشار جمعیتی دست و پنجه نرم میکند، پیش از هر چیز نیازمند اصلاحات عمیق است، نه شعارهای تزئینی.
بیشک تهران امروز، بیش از هر زمان دیگری به تصمیمهایی شجاعانه، علمی و هماهنگ در سطح ملی نیاز دارد، چراکه ریشه دردهای این شهر، بسیار فراتر از مرزهای مدیریت شهری است. تهران نه فقط قربانی ضعف برنامهریزی شهری، که نتیجه چند دهه مرکزگرایی بیوقفه است، شهری که آرامآرام به مخزن مشترک تمام فرصتهایی تبدیل شد که باید میان شهرهای کشور تقسیم میشد، اما نشد.
حال تا زمانی که بزرگترین بیمارستانها، جذابترین مشاغل، معتبرترین دانشگاهها، ادارات اصلی و دیگر امکانات، در همین چند کیلومتر مربع جمع شدهباشد، مهاجرت به تهران برای بسیاری، نه یک انتخاب، بلکه یک اجبار به حساب میآید. بنابراین راهحل واقعی از مسیری میگذرد که سالها نادیده گرفته شده، یعنی توسعه متوازن، جاندادن به اقتصاد شهرهای کوچک و متوسط، تقویت خدمات عمومی در استانها و همچنین توزیع عادلانه فرصتهای اداری و صنعتی.
پرواضح است که اگر زندگی باکیفیت، شغل پایدار و خدمات درست در شهرهای دیگر فراهم باشد، تهران مجبور نیست بار کشور را بهتنهایی بر دوش بکشد. جمعیت هم نه با دستور به تعادل میرسد و نه با شعار، بلکه با ایجاد امید در نقاط دیگر کشور ممکن میشود.
تهران برای آنکه دوباره بتواند روی پا بایستد، نیاز دارد کشور از نگاه «یکشهری» فاصله بگیرد. وگرنه هر چقدر هم خیابانها را توسعه دهیم، شبکه آب را ترمیم کنیم یا سدها را پر کنیم، چندی بعد، پایتخت، مجدد به لبه سقوط نزدیک میشود.
بنابراین اگر این چرخه مرکزگرایی شکسته نشود، ممکن است روزی برسد که تهران پیش از مردمش کم بیاورد، روزی که حتی بنرهای خوش آب و رنگ «تهران دوستداشتنی» هم نمیتواند حقیقت فرسودگی شهری را پنهان کند.