کد خبر: 1326474
تاریخ انتشار: ۱۱ آبان ۱۴۰۴ - ۰۵:۲۰
گفت‌وگوی «جوان» با همسر و مادر شهید سرهنگ محمد سهرابی جانباز و رزمنده نهاوندی که پس از ۴ ماه تحمل جراحات ناشی از «جنگ ۱۲ روزه» به شهادت رسید
آمده‌ام تا لباس سبز پاسداری کفنم شود شهید محمد سهرابی حدود ۱۶ سال در سخت‌ترین شرایط آب و هوایی چهار فصل در استان کردستان خدمت کرد. او با حقوق پایین هرگز شکایتی نداشت و می‌گفت این راهی است که با عشق و علاقه انتخاب کرده‌ام. او باور داشت هرکس در این سرزمین شهید شود، اجر بزرگی در آن دنیا خواهد داشت، چون کردستان خط مقدم مبارزه با رژیم صهیونیستی و تروریست‌های منافقی است که تا بن دندان مسلح هستند. به گفته او، باید چشم طمع این دشمنان را به کشور کور کرد و او این راه را با دل و جان طی کرد 
 صغری خیل‌فرهنگ
جوان آنلاین: پروفایل شهید محمد سهرابی در فضای مجازی همیشه خبر از شهادت می‌داد. او در شرح پروفایل فضای مجازی خود اینگونه نوشته بود: اگر دو چیز را رعایت کنی، خدا شهادت را نصیبت می‌کند؛ یکی تلاش و دیگری اخلاص. همچنین در عکس نوشته پروفایل شهید سهرابی آمده است: الهی دلم انتهای نگاه تورا می‌خواهد؛ انتهای نگاه تو یعنی شهادت... شهید محمد سهرابی در طول ۱۶ سال خدمت در سپاه بیت‌المقدس کردستان و سپاه انصارالحسین (ع) همدان، بار‌ها در نبرد با گروهک‌های تروریستی و ضدانقلاب حاضر و دو بار مجروح شد. همرزمانش او را «شهید گمنامِ مرز‌های عاشقی» می‌نامند. رزمنده‌ای که همزمان در مسابقات دو، فوتبال و اردو‌های جهادی فعال و بر این باور بود که کردستان، مرز مبارزه با نفاق و صهیونیسم است. در نهایت، در لحظه اذان ظهر روز ۲۵ خرداد، محمد مورد حمله جنایتکارانه صهیونیستی - امریکایی قرار گرفت و پس از ۱۲۰ روز مجروحیت و تحمل درد جانبازی در ۲۰ مهر ۱۴۰۴ به فیض شهادت نائل آمد. برای آشنایی با سبک زندگی شهید با همسر، مادر، همرزمان و همراهان او همکلام شده‌ایم.
عقد آسمانی
شنیده‌اید می‌گویند عقد دخترعمو و پسرعمو‌ها را در آسمان‌ها بسته‌اند. من و محمد از کودکی همدیگر را می‌شناختیم. پدرهایمان پسرعمو بودند و ما هم به نوعی دخترعمو و پسرعمو حساب می‌شدیم و خانه‌هایمان در همسایگی هم بود. محمد متولد اول دی ۱۳۶۰ در روستای «تکه» یکی از روستا‌های نهاوند بود. خانواده‌های ما رفت‌وآمد زیادی با هم داشتند و همین باعث شد نسبت به هم شناخت پیدا کنیم و یک رابطه صمیمی و پاک بین ما شکل بگیرد. در همان عالم نوجوانی واقعاً محمد را دوست داشتم و عاشقش بودم. حجب و حیای محمد برایم ستودنی و آرامش خاصی در نگاهش بود و با خودم می‌گفتم این مرد رؤیاهایم است و می‌توانم به او تکیه کنم. هیچ‌گاه فراموش نمی‌کنم، وقتی محمد به من ابراز علاقه کرد، با وجود سن کمی که داشتم، از او خوشم آمد و با هم ازدواج کردیم. آن هم با برگزاری یک جشن خیلی ساده با سلام و صلوات و به دور از تجملات با حضور فامیل و بستگان نزدیک و تعدادی از دوستان صمیمی‌مان. حدود ۱۷ سال کنار او عاشقانه زندگی کردم و خداوند در این سال‌ها دو فرزند به ما عطا کرد. پسرم عباس که ۱۳ دارد، پسری باهوش، باانگیزه و درسخوان است که در مدرسه استعداد‌های درخشان درس می‌خواند و دخترم فاطمه هفت سال دارد و امسال کلاس اول دبستان است. با دیدن چهره این بچه‌ها، حضور پدرشان را کنار خودم حس می‌کنم. 
زندگی عاشق‌ها دوامی ندارد!
 ما در روستای سرسبز «تکه» جایی که پر از باغ و مزارع با نهر‌های خروشان است زندگی می‌کنیم. جایی که محمد همیشه به آن عشق می‌ورزید و آرامش واقعی خود را در دل مردم ساده و مهربان این روستا پیدا کرده بود. اما نمی‌دانستم زندگی عاشق‌ها دوامی ندارد. محمد از نیرو‌های مخلص و دلاور سپاه بود و همیشه به خدمت در این نهاد و لباس مقدس افتخار می‌کرد و خدا را شکر می‌کرد کار و راهش را درست انتخاب کرده است. می‌گفت: «من با لباس سبز پاسداری آمده‌ام تا شهید شوم و این لباس کفن من شود.» او ابتدا قرار بود در چند ارگان دولتی استخدام شود که خودش قبول نکرد و عضویت و خدمت در سپاه را جزء الطاف خدا در حق خودش می‌دانست و می‌گفت خدا را شکر راه سردار شهید حیدر سهرابی عموی شهیدم را انتخاب کرده‌ام. آخرین مسئولیتش هم فرماندهی حوزه بسیج شهید حاج همت شعبان نهاوند بود. محمد واقعاً انسان بی‌نظیری بود و مانند شهید سلیمانی شهیدانه زندگی کرد. فوق‌العاده دوست داشتنی، مهربان، صبور، باایمان، با‌تقوا، شجاع، اهل نماز اول وقت، پرداخت خمس و زکات مالش بود. او حتی در مأموریت‌ها یا شرایط سخت، نماز را در اولین فرصت می‌خواند و تا قبل از مجروحیتش رکعتی نماز قضا ندارد. هیچ‌گاه از سختی‌ها نمی‌ترسید و همیشه می‌گفت: «اگر ایمان داشته باشی، ترس معنا ندارد. انسان‌های بی‌ایمان با ترس زندگی و دین را فدای دنیا می‌کنند.»
فرصتی برای شکرگزاری
محمد چند روزی نیرو‌های جدید و میهمانان زیادی داشت که به حوزه بسیج شهید حاج همت شعبان تردد می‌کردند. دشمن به دنبال گرفتن تلفات زیاد بود، محمد در جریان حمله رژیم صهیونیستی در جنگ ۱۲ روزه، با درایتی که داشت، قبل از حمله سنگین پهپادی، داخل حوزه مقاومت بسیج شهید همت را تخلیه کرد ولی خودش به‌صورت ناجوانمردانه هدف پهپاد قرار گرفت. در این حمله به شدت زخمی شد. ابتدا به بیمارستان علیمرادیان و سپس به بیمارستان بعثت همدان منتقل شد و آنجا حدود ۶۵ روز در دو نوبت بستری شد و بعد از ترخیص به منزل آمد. در تمام آن مدت صبور بود و حتی در لحظاتی که درد می‌کشید هم لبخند از لبش نمی‌رفت. می‌گفت: «خدا را شکر که هنوز فرصت شکرگزاری دارم.» 
او در کنار من و بچه‌ها حالش بهتر شد، ولی بعد از ۴۰ روز برای عمل جراحی به بیمارستان مراجعه کرد و حالش رو به وخامت رفت و در نهایت بعد از ۱۲۰ روز به شهادت رسید. 
تقدیر خدا این بود
 چند روز قبل از شهادت، برای سرکشی و عیادت همسرم به بیمارستان رفتم، اما به دلیل شرایط جسمی‌اش نتوانستم او را ببینم. همان روز شهادت یعنی ۲۰ مهر ماه هم قرار بود ما برای ملاقات به بیمارستان برویم که متأسفانه خبر دادند برای تحویل مدارک شخصی‌اش (شناسنامه و کارت ملی) اقدام کنیم. آنجا بود که متوجه شدم محمد شهید شده است. آخرین تصویری که از او در ذهنم مانده است، همان آرامش همیشگی‌اش بود که نشان از ایمان او داشت. وقتی خبر شهادتش را برادرش به من داد، ابتدا افتخار کردم، می‌دانستم محمد در راه خدا و برای دفاع از کیان اسلام و نابودی دشمنان همان طور که خودش آرزو داشت به شهادت رسید. از پرستار‌ها شنیدم با وجود درد شدید تا لحظات آخر هم لبخند بر لب داشت و ذکر می‌گفت. 
 تقدیر خدا این بود که اوچند صباحی درد جانبازی را هم تحمل کند و در کنار ما باشد، شاید خدا می‌خواست صبر ما را بیازماید، اما از دست دادن عزیز سخت است. از دست دادن همسری، چون محمد و پدری، چون او برای اهل خانه ما سنگین بود. دوری او دشوار است، اما تنها عاملی که باعث تسلای خاطرمان می‌شود همین عنوان شهادت است. 
هرچه ریز‌تر برنده‌تر
 مراسم شهید در شهرستان نهاوند با تشریفات ویژه نظامی در حضور مردم و خانواده‌های معظم شهدا و در روستای تکه، زادگاهش برگزار شد. حضور مردم، خانواده‌ها و دوستان در این مراسم بسیار باشکوه بود. برادرش روز مراسم تشییع و خاکسپاری در سخنانی خطاب به اسرائیل، امریکا و منافقان گفت: «خانواده سهرابی دو شهید (عموی شهیدشان حیدر سهرابی و دایی‌شان شهید الله‌مراد نادری) و جانباز (مرادعلی سهرابی) تقدیم انقلاب کرده است و آنها باید بدانند ما مانند شیشه هستیم، هرچه ریزتر برنده‌تر.» 
مادر شهید 
 جانشین دایی شهید
مادر سرهنگ شهید محمد سهرابی که داغ برادر ۱۹ ساله‌اش، شهید الله‌مراد نادری از شهدای دوران دفاع مقدس را هم در دل دارد، می‌گوید: «محمد برای این دنیا نبود. از کودکی به مسائل شرعی و دینی اهمیت ویژه‌ای می‌داد و از هشت‌سالگی نماز خواندن را آغاز کرد. پسرم زمانی که متولد شد، برادرم الله‌مراد که برای مرخصی آمده بود، محمد را دید و پرسید خواهر، این فرزندت پسر است یا دختر؟ گفتم پسر است، نامش را محمد گذاشتیم. برادرم دستی بر سرش کشید، او را بوسید و گفت خدا را شکر، روزی جانشین دایی‌اش خواهد شد. برادرم پانزدهم مرداد ۱۳۶۱، در سن ۱۹ سالگی به شهادت رسید. حالا پس از ۴۳ سال، تازه متوجه شدم آن روز برادرم چه گفت و چه حقیقتی را پیش‌بینی کرد. محمد انسانی پاک‌سرشت، مؤمن و خدایی بود که در این دنیا زندگی کرد و شهادت، کمترین پاداش برای روح بزرگ او بود.»
خادم مردم و مسجد 
این را بدون هیچ‌گونه اغراق یا ریا می‌گویم که در زندگی محمد نشانه‌های فراوانی از میل به شهادت و رسیدن به قرب الهی دیده می‌شد. روزی برای زیارت حضرت معصومه (س) به قم رفتیم. هنگام بازگشت کمی دیر کرد. پرسیدم کجا رفتی محمد؟ پاسخی نداد. همسرش با لبخندی گفت: «می‌دانم کجا رفته، جایی جز دفتر مراجع نبوده!» رفته بود تا میزان خمس دارایی‌اش را مشخص کند، چون برای خودش سال خمسی تعیین کرده بود. محمد بسیار خانواده دوست بود. هروقت از محل کار برمی‌گشت یا مرخصی می‌گرفت، به روستا می‌آمد. من و مرحوم پدرش را به دل طبیعت می‌برد تا هوایی تازه کنیم و دلمان شاد شود. بهترین غذا‌ها و خوراکی‌ها را برایمان فراهم می‌کرد. گاهی هم فرصتی پیدا می‌کرد همه برادر‌ها و خواهر‌ها را دور هم جمع می‌کرد و میهمانی‌های خانوادگی ترتیب می‌داد. از صله‌رحم و دید و بازدید خویشاوندان لذت می‌برد و همیشه می‌گفت این کار، دل را آرام و برکت زندگی را بیشتر می‌کند. او مسجدی و هیئتی بود. در ایام محرم، با یاری دوستانش در پایگاه بسیج و کانون مسجد روستا، زیباترین نمایشگاه‌ها را برپا می‌کرد. یادگاری‌های ارزشمند و ماندگاری از او برای اهالی روستا باقی مانده است. محمد همیشه در کار‌های مسجد و زینبیه پیشقدم بود. تعمیرات، نصب وسایل برقی، کولر و حتی تعویض شیرآلات را بدون هیچ چشمداشتی انجام می‌داد. کار برق‌کشی پایگاه بسیج و کانون فرهنگی روستا را نیز به‌صورت رایگان انجام می‌داد. خدمت به مردم و مسجد را وظیفه خود می‌دانست. 
طالب شهادت بود
او در ادامه می‌افزاید: «محمد همیشه از شهادت صحبت می‌کرد. نه تنها نزد خانواده، بلکه در جمع دوستان و آشنایان هم این را مطرح می‌کرد. به‌ویژه در سال آخر زندگی‌اش این آرزو در گفتار و رفتارش بیشتر دیده می‌شد. در لحظه تحویل سال و حتی در روز سیزده بدر با لبخند از همه خواست برایش آرزوی شهادت کنند. طالب شهادت بود. برادرانش با شوخی به او گفتند: «امریکا و اسرائیل کجا هستند که بخواهند تو را شهید کنند؟» محمد آرام پاسخ می‌داد: «هر وقت موعدش برسد، خودشان می‌آیند.» وقتی چند ساعت قبل از حمله رژیم صهیونیستی از محل کارش برای کاری به منزل آمد و رفت، گفتم محمد مواظب باش! پهپاد‌ها زیاد شده‌اند و اطراف حوزه و شهرستان هستند. صدایشان شنیده می‌شود، در برابر همه این نگرانی‌هایم تنها یک کلمه گفت: کار برای رضای خدا است.»
 محمد شهید شده!
مادر شهید سهرابی در پایان می‌گوید: «در نهایت، در لحظه اذان ظهر روز ۲۵ خرداد، محمد مورد حمله جنایتکارانه صهیونیستی - امریکایی قرار گرفت و پس از ۱۲۰ روز مجروحیت، در ۲۰ مهر ۱۴۰۴ به فیض شهادت نائل آمد. پسرم ابتدا به کما رفت، سپس به هوش آمد و از بیمارستان مرخص شد. او به خانه برگشت و حدود ۴۰ روز با مهر و صبر، پرستارش بودیم. 
حالا که به آن روز‌ها می‌اندیشم، درمی‌یابم آن ۴۰ روز فرصتی بود از سوی خدا؛ فرصتی برای من، همسرش و فرزندانش تا دل‌هایمان را برای شهادت و دوری او آماده کنیم. خبر شهادت محمد را قبل از نماز مغرب در خواب به من گفتند. خانم‌هایی محجبه و با صورت‌هایی پوشیده به منزلمان آمدند و من سراغ محمد را از آنها گرفتم. یکی از آنها گفت مادر! محمد شما شهید شده! این را که شنیدم از خواب پریدم. حمد و سوره‌ای خواندم و گفتم خدایا! حال محمد خیلی خوب نیست! خدایا! خودت کمک کن. با دیدن آن خواب مطمئن شدم محمد شهید می‌شود. در همین بین بود که از بیمارستان به پسر بزرگم اطلاع دادند حال محمد مساعد نیست و بعد هم خبر شهادتش را دادند.»
شهيد سرهنگ پاسدار محمد سهرابي به روايت همرزمانش
متواضع و پر انرژی
يكي از دوستان و همرزمان شهيد محمد سهرابي درباره او چنين مي‌گويد: «محمد در همان روزهاي ابتدايي عضويت در سپاه، وقتي در مركز آموزشي شيراز دوره مي‌ديد، در جمع دوستانه‌مان گفت: «من با لباس سبز پاسداري آمده‌ام تا شهيد شوم و اين لباس كفن من می‌شود.» او از همان لحظه، مسير زندگي‌اش را انتخاب كرده بود؛ مسيري كه به شهادت ختم مي‌شد. او در دوره آموزشي، يكي از بهترين و صميمي‌ترين افراد جمع و گروه‌مان بود. او در كارها و ورزش پشتكار و نظم ويژه‌اي داشت. براي ديگر همكاران نمونه بود. در مسابقات فوتبال، دو صحرانوردي و آمادگي جسماني هميشه جزو برترين‌ها بود و روحيه‌  شاد، متواضع و پرانرژي داشت. شهيد محمد سهرابي حدود ۱۶ سال به صورت شبانه‌روزي در نيروي زميني سپاه استان كردستان خدمت و با جان و دل از مرزهاي جمهوري اسلامي به خوبي محافظت كرد. در اين مدت، دو بار مجروح و در بيمارستان بستري شد، اما كسي از حال او خبر نداشت.» 
مبارزه سخت مقابل ضد انقلاب
 يكي ديگر از همرزمانش مي‌گويد: «شهيد محمد، از همان ابتدا همانند يك شهيد گمنام بود، كسي كه سال‌ها آرزوي شهادت داشت. او با مبارزه سخت و بي‌وقفه مقابل ضد انقلاب و منافقاني كه از رژيم صهيونيستي حمايت مي‌كردند و دستور مي‌گرفتند، آنها را خسته كرد. محمد بر اين باوربود كه كردستان مرز اصلي مبارزه با نفاق، تروريست‌ها و رژيم صهيوني است، چراكه تمام اسلحه و مهمات اين گروه‌هاي مسلح از سوي رژيم اسرائيل تأمين مي‌شود. همچنين بسياري از غنائمي كه از اين تروريست‌ها گرفته مي‌شد، مستقيماً از اين رژيم فاسد به مرزهاي ايران مي‌رسيد. محمد از نظر توان بدني، ايمان به خدا و محبت به مردم از همه ما جلوتر بود و به كوچك‌ترين مسائل اهميت مي‌داد. در دهه ۸۰ هر وقت با هم به مأموريت مبارزه با تروريست‌ها در مناطق مرزي مي‌رفتيم، به نيروهاي تحت فرمانش مي‌گفت: «بچه‌ها در درگيري‌ها سعي كنيد كمترين آسيب را به منابع طبيعي و محيط زيست بزنيد، چون دشمنان ما مي‌خواهند كوه‌ها، جنگل‌ها و زمين‌هاي كشاورزيمان را نابود كنند.»
خيلي وقت‌ها به جاي نيروهايش در گشت مرزي حاضر مي‌شد و در مأموريت‌هاي برون‌مرزي هم شركت مي‌كرد و هيچ ترس و هراسي از دشمنان نداشت. هميشه مي‌گفت: «بسياري از جواناني كه در دام منافقان و صهيونيست‌ها گرفتار شده‌اند، فريب تبليغات و وعده‌هاي دروغين امريكا، اسرائيل و برخي كشورهاي منطقه را خورده‌اند و با خيانت به كشور، دنيا و آخرت خود را تباه مي‌كنند.» شهيد محمد سهرابي حدود ۱۶ سال در سخت‌ترين شرايط آب و هوايي چهار فصل در استان كردستان خدمت كرد. او با حقوق پايين هرگز شكايتي نداشت و مي‌گفت اين راهي است كه با عشق و علاقه انتخاب كرده‌ام. او باور داشت هركس در اين سرزمين شهيد شود، اجر بزرگي در آن دنيا خواهد داشت، چون كردستان خط مقدم مبارزه با رژيم صهيونيستي و تروريست‌هاي منافقي است كه تا بن دندان مسلح هستند. به گفته او، بايد چشم طمع اين دشمنان را به كشور كور كرد و او اين راه را با دل و جان طي كرد.» 
ايران سرزمين شيران
همرزم ديگرش مي‌گويد: «شهيد محمد سهرابي انساني نجيب، شوخ‌طبع، با شخصيت و داراي حفاظت گفتار بالا بود. در سخت‌ترين شرايط اقليمي زندگي مي‌كرديم، اما هميشه به همرزمان مي‌گفت: «بچه‌ها مي‌دانيد اينجا سرزمين شيران و قطعه‌اي از بهشت ايران زمين است، چون هم زندگي  و هم با دشمنان قسم خورده مبارزه مي‌كنيم.» او معتقد بود نظامي‌ها وظيفه حفاظت از مرزها و دستاوردهاي انقلاب و مسئولان وظيفه تأمين آسايش و رفاه مردم و حل مشكلاتشان را دارند و اگر كسي وظيفه‌اش را درست انجام ندهد روزي بايد در پيشگاه خداوند و ملت پاسخگو باشد. به گفته او، گلايه كردن مشكلي را حل نمي‌كند و بايد همه وظايف خود را با دقت انجام دهند.» 
فاطمه بهشتي شد
يكي ديگر از دوستانش با بغض خاطراتش را با محمد مرور مي‌كند و مي‌گويد: «وقتي براي عمليات‌هاي برون‌مرزي و تعقيب تروريست‌هاي اسرائيلي حاضر در منطقه مي‌رفت، به دلايل امنيتي تلفن همراه نداشت و گاهي تا ۲۰ روز يا حتي يك ماه ارتباطي با همسر و فرزندانش نداشت. خانواده‌اش كاملاً از شرايط كاري محمد اطلاع داشتند. خوب به ياد دارم او تازه صاحب فرزند دختري به نام فاطمه شده بود كه متأسفانه دچار بيماري شد و پس از يك ماه بستري در بيمارستان به رحمت خدا رفت. در آن مدت كه شهيد سهرابي حدود ۱۵ روز خبري از خانواده نداشت و در مأموريت سخت جنگي بود، خواب ديد دخترش فوت شده است و احساس كرد اتفاق سختي براي او افتاده است. خانواده‌اش براي حفظ آرامش او، خبري از فوت دخترش فاطمه به او ندادند و وقتي به مرخصي آمد، از همسر و مادرش درباره حال دخترش فاطمه پرسيد و گفت خواب دخترش را ديده كه بهشتي شده و فوت كرده است. چند سال بعد، خداوند دختر ديگري به او هديه داد كه نامش را فاطمه گذاشت. فاطمه خانم امسال كلاس اول دبستان است. او بسيار شيرين‌زبان و باهوش است.» 
 ورزشكار شهيد
سيد اصغر ذوقي احسن، دبير هيئت دووميداني استان همدان با بیان اینکه این همه از رشادت و دلاوري‌هاي شهيد محمد سهرابي گفته شد حيف است اشاره‌اي به سابقه دووميداني ايشان نكنيم، می‌گوید: «شهيد محمد سهرابي يكي از دوندگان قهرمان ملي و آسيايي است كه ۱۰ سال سابقه عضويت در تيم ملي دارد و خانواده‌اي شهيدپرور و ورزشكار هستند. دايي اين شهيد الله‌مراد نادري از فوتباليست‌هاي بنام شهرستان و عموي شهيد هم شهيد حيدر سهرابي از سرداران شهيد استان هستند و اين خانواده دين خود را به مردم و انقلاب ادا كردند. شهيد محمد سهرابي در رشته دووميداني در دوران دانش‌آموزي، نوجواني و جواني از دوندگان استقامتي و صحرانوردي استان همدان و شهرستان نهاوند بوده و عناوين استاني و منطقه‌اي و رتبه‌هاي مهم ورزشي را در اين رشته دارد. شهيد محمد سهرابي در رشته فوتبال و آمادگی جسماني داراي نشان و افتخارات فراوان شهرستاني، استاني و كشوري است و اين نشان از علاقه اين شهيد به ورزش دارد و در مسابقات استعديابي هم به هيئت دووميداني شهرستان نهاوند و استان كمك مي‌كرد. سهرابي به دلیل اينكه در خانواده‌اي ورزشكار و قهرمان‌پرور رشد و پرورش يافته بود، سالن ورزشي چند منظوره را در محل كارش رونق داد. همچنين به صورت مستمر با كمك هيئت دووميداني اقدام به برگزاري مسابقات مناسبتي و استعداديابي مي‌کرد و اين براي هيئت دووميداني استان و شهرستان افتخار بزرگي است.»
برچسب ها: شهادت ، جنگ ، جنگ 12 روزه
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار