کد خبر: 1326317
تاریخ انتشار: ۱۰ آبان ۱۴۰۴ - ۰۴:۲۰
بازگشت خودشیفته به درمانگاه قدرت
انعکاس روان ترامپ در سیاست خارجی امریکا بازگشت ترامپ نه صرفا بازگشت یک سیاستمدار، بلکه بازگشت نوعی روانشناسی قدرت است؛ سیاستی که از ناخودآگاه فرمان می‌گیرد، از تحقیر و تحسین تغذیه می‌کند و از منطق جمعی گریزان است
 احسان شیخون

جوان آنلاین: جهان بار دیگر درگیر ذهن دونالد ترامپ است؛ مردی که در سال ۲۰۲۱ با رسوایی و شورش هوادارانش از کاخ سفید رانده شد، اکنون در اکتبر ۲۰۲۵ دوباره در همان دفتر نشسته است، با همان زبان تند، همان خشم علیه نخبگان و همان حس مأموریت تاریخی. ترامپ دوم، در مقایسه با ترامپ نخست، نه تنها پخته‌تر نشده بلکه در مسیر تثبیت همان الگوی روانی خود پیش رفته است: خودشیفتگی سیاسی، بی‌اعتمادی مزمن به نخبگان و میل بیمارگونه به تأیید عمومی. او این بار در جهانی متفاوت بازگشته است؛ جهانی که از شکاف‌ها، جنگ‌ها و بی‌اعتمادی‌ها لبریز شده است و شاید آماده‌تر از همیشه برای پذیرش سیاستی مبتنی بر غریزه باشد. 
 بازگشت ترامپ نه صرفاً بازگشت یک سیاستمدار، بلکه بازگشت نوعی روانشناسی قدرت است؛ سیاستی که از ناخودآگاه فرمان می‌گیرد، از تحقیر و تحسین تغذیه می‌کند و از منطق جمعی گریزان است. در جهانی که از جنگ اوکراین تا بحران تایوان و فروپاشی اعتماد در ناتو درگیر بی‌ثباتی است، حضور فردی که تصمیماتش بر پایه احساسات شخصی است، بیش از هر زمان دیگری نگران‌کننده به نظر می‌رسد. در ژانویه ۲۰۲۵، هنگامی که ترامپ برای بار دوم سوگند یاد کرد، خبرنگاران در چهره‌اش چیزی می‌دیدند که دیگر فقط سیاست نبود، او نه برای «رهبری» بازگشته، بلکه برای «اثبات» بازگشته بود، برای اثبات اینکه شکست ۲۰۲۰ توهم بود و نظم لیبرال، دشمنی است که باید تحقیر شود! دکتر جورج کانوی و بیش از ۲۰۰ روانپزشک در نامه‌ای سرگشاده در نیویورک‌تایمز هشدار داده بودند «ترامپ نمونه کلاسیکی از خودشیفتگی بدخیم است؛ ترکیبی از خودبزرگ‌بینی، بی‌رحمی و نیاز به پرستش بی‌وقفه.» اکنون در دوره دوم ریاست جمهوری او، همان ترکیب روانی به موتور محرک سیاست خارجی امریکا تبدیل شده است. ترامپ جهان را به مثابه آینه‌ای می‌بیند که باید بازتاب قدرت او باشد. او سیاست خارجی را نه میدان تعامل ملت‌ها، بلکه صحنه‌ای می‌بیند برای اثبات مردانگی، پیروزی و نمایش کنترل. تصمیم‌ها اغلب در لحظه گرفته می‌شوند؛ نه از دل مشورت شورای امنیت ملی، بلکه در خلوت ذهنی فردی که در کودکی آموخته بود: ضعف، گناهی نابخشودنی است. 


 خودشیفتگی به جای استراتژی
ترامپ هیچ‌گاه دکترین منسجمی در سیاست خارجی نداشت، اما او الگوی ثابتی از رفتار روانی از خود نشان داده است. این الگو را می‌توان در میل به تسلط، ترس از تحقیر و اعتقاد به سیاست پاداش و تنبیه خلاصه کرد. در قبال چین، او از روز نخست به تقابل شخصی بازگشت. تعرفه‌های تازه، تهدید به تحریم فناوری و محدود کردن شرکت‌های چینی در بازار امریکا، بیش از آن‌که ناشی از استراتژی مهار باشد، نوعی جنگ حیثیتی است. ترامپ چین را نه رقیب ژئوپلیتیک، بلکه آینه‌ای برای اندازه‌گیری قدرت شخصی خود می‌بیند. هر عقب‌نشینی، نوعی شکست شخصی است و هر پیروزی، نشانه‌ای از مأموریت تاریخی که در ذهن برای خود مقدر کرده است. در مقابل، رابطه‌اش با روسیه بار دیگر مبهم است. او در سخنرانی افتتاحیه‌اش در ژانویه گفت: «می‌خواهد صلح را با احترام متقابل بازگرداند»، اما احترام در قاموس ترامپ مفهومی یکسویه است. او فقط زمانی احترام می‌گذارد که تحسین ببیند. پوتین با شناخت دقیق از روانشناسی ترامپ، بار دیگر از درِ تعریف و تمجید وارد شده است. در خاورمیانه، ترامپ با شدت بیشتری به سمت سیاست «قدرت‌محور» حرکت کرده است. او در نخستین ماه، روابط ویژه‌ای با اسرائیل و عربستان سعودی از سر گرفت و گفت: «در خاورمیانه فقط قدرت احترام می‌آورد». در همان حال، موضع سخت‌تری در قبال کشورمان اتخاذ کرده و وعده داده است برنامه موشکی ایران را «به هر قیمتی» مهار کند. اما به واقع، این سیاست بیش از آن‌که ادامه دکترین بازدارندگی باشد، نوعی بازسازی روانی تصویر اقتدار از دست‌رفته ترامپ در دوره نخست است. اروپا نیز دیگر آن‌چنان که در گذشته متحد وفادار واشینگتن بود، نیست. رفتار ترامپ در دوره نخست از تمسخر رهبران اروپایی گرفته تا تهدید ناتو، باعث شده است بی‌اعتمادی در روابط دو سوی آتلانتیک شکل بگیرد. اکنون در دوره دوم، او تلاش می‌کند این بی‌اعتمادی را با فشار مالی جبران کند: یا هزینه‌های دفاعی خود را افزایش دهید، یا از چتر امنیتی امریکا خارج شوید. اما پشت این موضع، منطق روانی روشنی است: ترامپ نمی‌تواند وجود متحدانی را تحمل کند که در عین همکاری، او را تحسین نمی‌کنند. او اتحاد را فقط وقتی می‌پذیرد که در مرکز آن باشد، مرکزی که همیشه از زوال محبوبیت می‌ترسد. 


 سیاست خارجی زیر سایه روانِ بی‌قرار
شکست در انتخابات گذشته، محاکمه‌های متعدد و تحقیر رسانه‌ای، زخمی روانی در ذهن ترامپ برجا گذاشت و بازگشتش به قدرت، تلاشی است برای ترمیم آن زخم‌ها. سیاست خارجی، درمانگاه اوست. در نخستین ماه‌های دوره دوم، ترامپ بار‌ها از «انتقام از سیستم فاسد» سخن گفت. او نظام سیاسی امریکا را نه نهادی جمعی، بلکه دشمن شخصی می‌بیند. به همین دلیل، سیاست خارجی‌اش نیز به میدان جنگی برای اثباتِ مجدد برتری خود تبدیل شده است. در این چارچوب، می‌توان دید هر تصمیم بین‌المللی ترامپ بازتاب یک انگیزش درونی است: تحقیر اتحادیه اروپا، پاسخی است به احساس طردشدگی از سوی نخبگان جهانی؛ نزدیکی به دیکتاتور‌های اقتدارگرا، واکنشی است به نیاز روانی برای همراهی با کسانی که «ضعف» را گناه می‌دانند؛ تهدید نظامی علیه ایران یا چین، راهی است برای بازسازی احساس تسلط و قدرت از دست‌رفته. به گفته جرالد پست، استاد روانشناسی سیاسی: «در ذهن ترامپ، سیاست خارجی چیزی نیست جز صحنه نمایش برای بازیافتن کنترل از جهانی که او را تحقیر کرد.» 
اگر سیاست خارجی در دولت بایدن بر پایه نهادگرایی و چندجانبه‌گرایی استوار بود، در دولت دوم ترامپ، همه چیز دوباره شخصی شده است. دیپلماسی تبدیل به مجموعه‌ای از روابط فردی شده است: او با ولادیمیر پوتین تماس می‌گیرد، به محمد بن سلمان پیام تبریک می‌فرستد و همزمان رهبران اروپایی را «ضعیف و بی‌فایده» می‌نامد. در نخستین صد روز، نشانه‌ها آشکار بود. ترامپ دوباره از توافق اقلیمی پاریس خارج شد، بودجه سازمان جهانی بهداشت را تعلیق کرد و به متحدان ناتو هشدار داد اگر پول ندهید، دیگر از شما دفاع نمی‌کنیم. سیاست خارجی امریکا بار دیگر به بازی معامله‌گر نیویورکی شباهت دارد: هر چیز و هر کس قیمتی دارد، حتی پیمان‌ها و ارزش‌ها. اما پشت این رفتارها، الگویی روانشناختی نهفته است که پژوهشگران آن را «سیاست خودشیفتگی اقتدارگرا» می‌نامند. در این الگو، رهبر با بزرگنمایی منِ خود، میان «جهان خوب» و «جهان بد» خط می‌کشد. متحد واقعی، کسی است که تحسین کند؛ دشمن واقعی، کسی است که بی‌اعتنا باشد!
به هر روی می‌توان دید ترامپ صحنه سیاست جهانی را به نمایش شخصی بدل کرده است. تصمیمات او از کاخ سفید تا مسکو و پکن بازتاب می‌یابد، اما منطق مشترکی ندارد جز نیاز به تسلط و تحسین. او در هر بحران به دنبال فرصتی است تا ثابت کند اشتباه نمی‌کند، حتی اگر جهان هزینه‌اش را بدهد. در سیاست خارجی او، «احساس» جایگزین «تحلیل» شده و تصویر شخصی بر واقعیت جمعی غلبه یافته است. اکنون در سال ۲۰۲۵، جهان با نوعی سیاست‌ورزی مواجه است که بیشتر به روان‌درمانی جمعی شباهت دارد تا دیپلماسی: سیاستی که در آن ذهنیتی مشوش میان نظم و آشوب، تحسین و تحقیر در نوسان است. به عبارتی، جهان، دیگر با دولت امریکا طرف نیست، با روحی سرگردان طرف است که نامش ترامپ است و این شاید هولناک‌ترین شکل قدرت در قرن بیست‌ویکم باشد.

برچسب ها: ترامپ ، امریکا ، سیاست
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار