فعالسازی مکانیزم ماشه و بازگشت تحریمها از سوی ایالات متحده و همپیمانان غربی، بار دیگر نشان داد که غرب در ذات خویش نه به عهد وفادار است، نه به اخلاق پایبند و نه به آنچه سالهاست با زبان فریب و تبلیغ، «نظم بینالمللی مبتنی بر قواعد» میخواند. این رخداد، تنها یک حادثه سیاسی مقطعی نیست، بلکه پردهای دیگر از تاریخ مطول پیمانشکنیها، سلطهطلبیها و بیاخلاقیها و توحش تمدن غربی است. هر آن کس که با اندیشه، فلسفه و اصول تمدن غرب آشنایی مختصری داشته باشد، بهخوبی میداند که انتظار پایبندی به عهد و پیمان از این فرهنگ، سادهاندیشی و خامخیالی است.
حقیقت آن است که از چنین فرهنگی جز این انتظاری نمیرود. آن کس که با تاریخ مدرن غرب آشناست و مبانی فلسفی انسان غربی را بشناسد، شگفتزده نمیشود اگر ببیند قراردادها و میثاقها جز ابزاری در دست قدرتهای غربی برای پیشبرد منافع مقطعی و سلطهجوییشان نیست. مارتین هایدگر، فیلسوف بزرگ آلمانی، دههها پیش هشدار داده بود که در بطن تمدن مدرن غرب، انسان و جهان به «ذخیرهای برای مصرف» تقلیل یافتهاند؛ ارزشها و اخلاق در چنین وضعی جایگاهی جز ابزاری موقتی ندارند.
از اینرو، کسانی که دلخوش بودند شاید غرب در برجام یا در هر معاهده دیگری با ما به انصاف و وفاداری رفتار کند و امضای فلانی و لبخند بهمانی تضمین قراردادشان خواهد بود، اساساً با فرهنگ غربی بیگانهاند. ادوارد سعید در اثر سترگ خود شرقشناسی نشان داد که نگاه غرب به دیگران، حتی در عرصه علم و معرفت، همواره آغشته به سلطهجویی بودهاست؛ انسان شرقی را نه بهعنوان «انسان برابر» که به مثابه موضوعی برای تسلط و بهرهبرداری و بهرهکشی میبیند. چگونه میتوان انتظار داشت چنین فرهنگی، در سیاست امروز دست از سلطه بشوید و عهدشکن نباشد؟
ژوزپ بورل، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، در اظهارنظری عریان و صریح اروپا را به «باغی» تشبیه کرده و سایر نقاط جهان را «جنگلی» دانسته بود که میتواند به این باغ حمله کند.
«اروپا یک باغ است. ما باغی ساختهایم. همهچیز در آن کار میکند. بهترین ترکیب آزادی سیاسی، رفاه اقتصادی و همبستگی اجتماعی است که بشر توانسته بسازد. بقیه جهان دقیقاً چنین نیست. بیشتر بقیه جهان یک جنگل است و جنگل میتواند به باغ حمله کند.»
تمدن غرب، در تمام دوره مدرن، بر مدار عقلانیت ابزاری میچرخد. در این منطق، قرارداد صرفاً کاغذی است که تا وقتی سود دارد محترم است و به محض تغییر شرایط، با بیپروایی نقض میشود. چنین است که اخلاق و تعهد، در عمل جایی در مناسبات غربی ندارد.
آری، تحریمهای تازه و بازگشت مکانیزم ماشه، بیش از آنکه ما را غافلگیر کند، پردهای دیگر از این حقیقت را آشکار ساخت؛ تمدن غربی، در ذات خود، فرهنگ عهدشکنی و سلطه و توحش است. آنان هرگز به کمتر از برتری مطلق بر انسان غیرغربی رضایت نمیدهند و هرگز اخلاق و عدالت را مبنای عمل قرار ندادهاند. این همان حقیقتی است که اندیشمندان نقاد غرب، از هایدگر تا سعید و از آرنت تا آدورنو، بارها گفتهاند، اما سیاستمداران برخی دول غیرغربی و برخی جریانهای خاص غربگرا تحمل باور و پذیرش آن را ندارند! تعجب نه از غرب، که از برخی آقایان داخلی است؛ آنان که هنوز خیال میکنند غرب اهل منطق و اخلاق است و اگر به اندازه کافی امتیاز دهیم، به عهد خود وفا خواهد کرد. اینان یا غرب را نمیشناسند یا چشم بر واقعیت بستهاند. هر کس با تاریخ استعمار، با فلسفه مدرن و با جامعه سرمایهداری غرب آشنا باشد، میداند که انتظار وفاداری از غرب همانقدر بیثمر است که امید بستن به بوتهای کاکتوس برای رویش موز!
از اینرو، مواجهه با تمدن غرب، بیش از هر چیز نیازمند واقعبینی است. ما باید بپذیریم که طرف مقابل نه اهل اخلاق، که پیرو منطق قدرت است. در جهانی که ارزشها به ابزار مصرفی تقلیل یافتهاند، تنها ملتی سربلند میماند که به داشتههای خویش اعتماد کند و هویت و استقلال خویش را بر سر هیچ وعده و قراردادی نفروشد!