کد خبر: 1316304
تاریخ انتشار: ۱۵ شهريور ۱۴۰۴ - ۰۶:۰۰
تحلیلی از استاد سابق جنگ و استراتژی در دانشگاه جانز هاپکینز
کمپین نفوذ بی‌سابقه اسرائیل در امریکا بی‌تردید قدرت‌های خارجی در تاریخ کوشیده‌اند بر سیاست امریکا اثر بگذارند، مسیر آن را تغییر دهند یا حتی آن را در جهان تحت کنترل خود درآورند، اما هیچ‌کدام هرگز به اندازه نفوذ مداوم اسرائیل بر مراکز قدرت واشینگتن نزدیک نشده‌اند. این تسلط پیچیده، نسل‌ها ادامه یافته و بار‌ها مانع از آن شده است که امریکا مطابق منافع امنیتی خودش، چه در سیاست داخلی و چه خارجی عمل کند
مایکل ولاهوس*

جوان آنلاین: جورج واشنگتن در پیام خداحافظی‌اش به ملت (امریکا)، یک هشدار ویژه را گنجاند: «در برابر مکر‌ها و نیرنگ‌های موذیانه نفوذ خارجی (هموطنانم از شما می‌خواهم سخنانم را باور کنید) باید همیشه حسادت و حساسیت مردم آزاد هشیار باشد، زیرا تاریخ و تجربه نشان داده که نفوذ خارجی یکی از دشمنان مرگبار حکومت (های) جمهوری است.»

گفته می‌شود نفوذ اسرائیل بر امور نظامی و سیاست خارجی امریکا منحصر‌به‌فرد است؛ هیچ کشور کوچک دیگری در دوران مدرن چنین میزان کنترلی بر امور یک ابرقدرت نداشته است. این ادعایی نگران‌کننده است، اما آیا درست است؟  

بی‌تردید قدرت‌های خارجی در تاریخ کوشیده‌اند بر سیاست امریکا اثر بگذارند، مسیر آن را تغییر دهند یا حتی آن را در جهان تحت کنترل خود درآورند، اما هیچ‌کدام هرگز به اندازه نفوذ مداوم اسرائیل بر مراکز قدرت واشینگتن نزدیک نشده‌اند. این تسلط پیچیده، نسل‌ها ادامه یافته و بار‌ها مانع از آن شده است که امریکا مطابق منافع امنیتی خودش، چه در سیاست داخلی و چه خارجی عمل کند.  

یک تحلیل مقایسه‌ای لازم است تا بتوانیم بزرگی ماجرا را درک کنیم. بیایید به چهار نمونه از دخالت قدرت‌های خارجی در سیاست امریکا نگاه کنیم. این تلاش‌ها تا چه حد تهاجمی بودند؟ چه میزان امنیت امریکا را تهدید کردند و آیا نهایتاً حاکمیت امریکا آسیب دید؟ تنها پس از این مقایسه می‌توانیم ابعاد عملیات نفوذ اسرائیل امروز را بسنجیم.  

تلاش فرانسه برای دستکار «مشتری ضعیف‌تر»

فرانسه بوربون (دوره سلطنت خاندان بوربون) نقش تعیین‌کننده‌ای در استقلال امریکا در ۱۷۸۳ داشت. ۱۰ سال بعد، فرانسه درگیر انقلاب شد و به دست قدرت‌های سلطنتی اروپا مورد تهاجم قرار گرفت. فرانسه در نومیدی، تلاش کرد مشتری سابق خود ایالات متحده را به خدمت گیرد. ادموند شارل ژنه (دیپلمات) به امریکا اعزام شد تا از واشینگتن کمک بگیرد، اما او امریکایی‌ها را به داستان کشتی‌های خصوصی برای یورش به کشتی‌های بریتانیایی و اسپانیایی کشاند.  
در حالی که واشینگتن در جنگ اروپا بی‌طرفی اعلام کرده بود، این تلاش، آشکارا کوششی برای کشاندن امریکا به جنگ بود. واشینگتن البته سریعاً ژنه را کنار زد؛ با این حال، امریکا همچنان از رابطه دوستانه با فرانسه بهره برد. خرید لوئیزیانا و سپس ورود به جنگ ۱۸۱۲ علیه بریتانیا در باور به پیروزی ناپلئون نمونه‌هایی از این سایه بلند و در عین حال سودمند فرانسه بر راهبرد امریکا بودند؛ سایه‌ای که پس از یک نسل محو شد.  

استفاده بریتانیا و فرانسه از ایالت‌های کنفدرالی 

در جنگ داخلی امریکا، بریتانیا از طریق نیابتی‌های خودش که همان ایالت‌های کنفدراسیون بودند، علیه ایالات متحده دست به جنگ زد. یک میلیون قبضه تفنگی که بریتانیا به جنوبی‌ها تحویل داد، باعث تداوم مقاومت آنها شد. همچنین ناو‌های زرهی بریتانیا که سال‌ها در برمودا مستقر بودند، محاصره شمال را ضعیف کردند. هدف استراتژیک بریتانیا، مثل هدف امروز امریکا در جنگ اوکراین بود: قطع‌کردن پای یک رقیب بزرگ قدرت.  

این دستکاری دوگانه بود: مسلح‌کردن جنوب و همزمان واداشتن شمال به پذیرش نفوذ آنها، زیرا هرگونه مقاومت می‌توانست ایالات متحده را وارد جنگ جهانی با بریتانیا و فرانسه کند. فرانسه هم صرفاً نقش یار کمکی را ایفا می‌کرد و از جنگ داخلی برای حمله به مکزیک استفاده کرد، اما در عمل فرصت بریتانیا به سرعت از میان رفت تا اینکه در سال ۱۸۶۴ شکست جنوب آشکار شد و لندن و پاریس ناچار به عقب‌نشینی شدند.  

بریتانیای درمانده قدرت نوظهور را تحریک کرد

با آغاز جنگ جهانی اول در ۱۹۱۴، متفقین کاملاً به تولیدات جنگی امریکا وابسته بودند. میلیون‌ها گلوله، تفنگ و موادمنفجره ساخت امریکا برای ادامه جنگ حیاتی بود.  

طبقه حاکم بریتانیا با نومیدی کوشید امریکا را مستقیم وارد جنگ کند و برای این هدف، همه ابزار‌های خاکستری را به کار گرفتند: تبلیغات اغراق‌آمیز، افشاگری‌های اطلاعاتی و احتمالاً عملیات پرچم دروغین. موفق‌ترین عملیات اطلاعاتی مربوط به تلگرام زیمرمن بود که توازن را بر هم زد و امریکا را به‌زور به جنگ جهانی اول کشاند.  

در جنگ جهانی دوم، تلاش‌های بریتانیا و چرچیل برای کشاندن امریکا از سال ۱۹۱۷ هم فریبکارانه‌تر بود؛ با این حال، به دلیل حمایت پرشور روزولت، دیگر نمی‌توان آن را صرفاً «دستکاری» نامید.  

تحریک شوروی درمانده

اتحاد شوروی دوران استالین که در سطح جهانی از نظر صنعتی و منزوی در سطح جهانی عقب مانده بود، پس از ۱۹۳۳ در دولت «پیشرو» روزولت یک همیار پیدا کرد. پس از فروپاشی شوروی و گشوده‌شدن بخشی از آرشیو‌ها مربوط به در دهه ۱۹۹۰ روشن شد که صد‌ها مأمور امریکایی وابسته به مسکو در سطوح بالای دولت امریکا حضور داشته‌اند.  

ایالات متحده امتیازات بزرگی هم به شوروی داده بود: ۱) بخشیدن کامل بدهی جنگی روسیه از جنگ جهانی اول که مقدار آن، ۱۵۰ درصد تولید ناخالص داخلی امریکا بود؛ ۲) دادن دسترسی به بهترین فناوری هوانوردی امریکا؛ ۳) تشویق شرکت‌های بزرگ امریکایی به ایجاد و اداره صنعت شوروی. افزون بر این، شوروی توانست بمب اتم و سیستم پرتاب آن (بمب‌افکن B- ۲۹) را بدزدد که این آخری، یک نمونه تمام‌عیار از دستکاری استراتژیک بود.  

جمع‌بندی

تمام این تلاش‌ها ویژگی‌های مشترکی داشتند و آن اینکه ماهیت کوتاه‌مدت و بحران‌محور داشتند.  پس از پایان بحران، نفوذ از میان می‌رفت و حتی واکنش منفی ایجاد می‌کرد. همه اینها هرچند فریبکارانه و زیان‌بار بودند، اما در مقایسه با کنترل استراتژیک اسرائیل بر امریکا در ۸۰ سال گذشته ناچیز می‌نمایند.  

عملیات اسرائیل برخلاف گذشته، ریشه در ایدئولوژی دارد. پروژه «اسرائیل بزرگ» هدفی مسیح‌گرایانه و درازمدت است که حزب لیکود و حامیان جمهوری‌خواه امریکایی‌اش - از جمله مایک جانسون رئیس مجلس و چهره‌هایی مانند مایک هاکابی، با جدیت آن را دنبال می‌کنند.  

سه جریان مسیح‌گرایی در امریکا این روند را تقویت کرده‌اند: اول، نئومحافظه‌کاری سکولار که افرادی مانند پرل و ولفوویتز نماینده آن بودند. آنها اسرائیل را در چارچوب مأموریت جهانی امریکا جزو منافع قدرتمند امریکا می‌دانستند. بعد بلوک «مسیحیان صهیونیست» آمدند که در دولت ترامپ جایگاهی برجسته یافتند؛ و نهایتاً لابی سازمان‌یافته و ثروتمند اسرائیل که اکنون بر کاخ سفید و کنگره سلطه دارد.  

اینها با هم به موتور محرک قدرتمندی برای حمایت از چشم‌انداز «اسرائیل بزرگ» و دولت اسرائیل تبدیل شده‌اند که نزدیک به ۵۰ سال تحت سلطه حزب راست‌گرای لیکود بوده است.  

بنابراین، برخلاف عملیات نفوذ خارجی قبلی در تجربه امریکا، هیچ وضعیت کوتاه‌مدتی وجود ندارد. اسرائیل به برنامه طولانی خود متعهد و به شدت مصمم است که امریکا را با خود همراه کند. جنگ ابدی آن با اسلام و آنچه «تروریسم» می‌نامد، به یک مبارزه طولانی اشاره دارد. در واقع، اسرائیل برای قرن‌ها جنگ آبدیده شده است. این امر پیامد‌های گسترده و خطرناکی را در خود جای داده است.  

تمام عملیات نفوذ خارجی که با موارد تاریخی برجسته شد، وابسته به پذیرش داوطلبانه طرف مقابل بوده‌اند. امریکایی‌ها واقعاً با فرانسه انقلابی همدردی می‌کردند. رهبران کنفدراسیون واقعاً معتقد بودند که طبقه حاکم بریتانیا، یا حداقل کینگ کاتن دوست آنهاست. رؤسای جمهور وودرو ویلسون و فرانکلین دی. روزولت از متفقین حمایت می‌کردند، نه از قدرت‌های مرکزی. رژیم فرانکلین دی. روزولت پر از «همسفرانی» بود که مشتاق بودند با سرخ‌ها علیه فاشیست‌ها متحد شوند.  

در مقابل، نابودی غزه به دست اسرائیل - جنگی برای «فتح، اخراج و اسکان» است که به طور فزاینده‌ای از طرف امریکایی‌ها، از جمله اکثریت یهودیان امریکایی، مورد انتقاد است. با این حال، پاسخ حامیان «اسرائیل بزرگ» تلاش برای جرم‌انگاری انتقاد از اسرائیل به‌عنوان «ضدیهودیت» است، اقدامی که آزادی‌های امریکایی را هدف می‌گیرد. چنین استراتژی اکنون مستلزم این است که مجریان قانون طوری اعمال قانون کنند، آزادی امریکایی‌ها یا به عبارت دیگر، هویت امریکایی حفظ شود.  

از این رو، این کمپین نفوذ از سوی یک قدرت خارجی از نظر دامنه و موفقیت بی‌سابقه است و حاکمیت ملی را بیش از هر زمان دیگری در تاریخ امریکا تهدید می‌کند.

* استاد سابق جنگ و استراتژی در دانشگاه جانز هاپکینز و کالج جنگ نیروی دریایی امریکا
منبع: Responsible Statecraft, Sept. ۱,۲۰۲۵ 

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار