علی سلطانی در کانال هامش نوشت: برای من مواجهه با افغانستانیهای ساکن اروپا، دشوارترین و بعضاً غمناکترین تجربه است. خاصه در یک جهت: دیدن انزجار مشترک با پوست و گوشت و استخوان این مردم شریف از امریکا و زمین سوخته و خونینی که در کشورشان برجای گذاشته است. مهم نیست تحصیلات عالیه دارند یا کارگری عادیاند یا پیرند یا جوان. همه گویی به داوری مشترکی رسیدهاند و «استعمار» برایشان واژهای نچسب و مرده و تبلیغاتی نیست. این را میگذارم کنار تحول بینشی که بخش درخورتوجهی از ایرانیان هموطن پس از حمله اخیر به ایران، در قبال امریکا پیدا کردهاند؛ ایرانیان خستهای که سالها در واکنش دفعی به تبلیغات بیامان و افراطی و ایدئولوژیک حکومت و امریکاستیزیهای سلطهطلبانه! حتی امریکادوست هم بودند و هنوز هم بخشی هستند.
در این حال دوطرفه، پرسشم این میشده: مردم افغانستان از سیاستهای امریکا چه دیده و کشیدهاند که در وجدان جمعی چنین تا بُن استخوان از امریکا بدشان میآید؟ البته که پیداکردن پاسخ این پرسش سخت نیست و با مرور ساده این دو سه دهه سرنوشت افغانستان پس از حمله امریکا حاصل میشود. بعد بلافاصله یاد تغییر داوری عمومی برخی از هموطنانم درباره امریکا افتاده و ترسیدهام. چرا؟ میگویم نکند این کاهش دمای تب امریکاشیفتگی در کشور ما به سوی نقد امریکا نشان نزدیکی تجربه تاریخی دوبارهای باشد! تجربهای که از فرط تلخی، ملتی بزرگ را همزمان به دیدگاهی مشترک میرساند.
پس بلافاصله به خودم میگویم دورباد دست بیخیر بیگانه از ایران عزیز! دور باد تعبیر خوابهای دستدرازی که سلطه جهانی برای ایران دیده. دورباد تکرار تجربه مشابه مردم بینوا و بیوطن و آواره افغانستان در ایران و داوریهای تلخ و تندشان درباره امریکا که نشانی از درماندگی جمعی این مردم شریف و دردمند است. این دوربادها را همین امروز به مرد شریف افغانستانیای میگفتم که ۲۰ سال ساکن ایتالیا بود و مثل بسیاری دیگر از گفتوگوهایم با افغانستانیها، کشیده شد به دردهایش و انتقاد تندش از امریکا و زهر تقدیم دوباره کشور به طالبان و گفتن از دروغ بودن شعارهای حقوق بشریشان و آرزوی دوری خطر از ایران.