جوان آنلاین: آن شب که محمود گوشیاش را خاموش کرد و برای همیشه از «استوریهای تهدیدآمیز» محمد فاصله گرفت، هرگز فکر نمیکرد چند ساعت بعد خودش را در اتاق بازجویی اداره آگاهی ببیند؛ دستی لرزان، چشمی خیره و تصویری خونآلود که در ذهنش مدام تکرار میشد.
داستان از یک سال پیش آغاز شد، در یکی از محلههای جنوبی تهران؛ جایی که نوجوانان با اکانتهای پرتنش اینستاگرامی سعی میکردند برای خود هویتی دستوپا کنند. محمود، پسری نوجوان و کمحرف و اهل درگیری نبود؛ دستکم خودش اینطور فکر میکرد، اما بعد از آنکه فهمید کسی موتور مورد علاقهاش را دستکاری کرده، چیزی در درونش شکست. محمد که تا چند ماه قبل دوست صمیمیاش بود، حالا به دشمنی تبدیل شده که هر روز با استوریهای کنایهدار و تهدیدآمیز زخمهایش را تازهتر میکرد.
محمود در بازجوییها گفت: «همه چی از خراب شدن اون موتور شروع شد. اون موتور برای من یه چیز معمولی نبود، رفیق بود. محمد و دوستاش خرابش کرده بودن، من مطمئن بودم، ولی محمد نهتنها عذرخواهی نکرد که هر روز استوری میذاشت، منو تهدید و مسخره میکرد.»
آن روز، همه چیز رنگ دیگری به خود گرفت. محمد به محمود پیام داد: «بیا حلش کنیم. مردونه.» محل قرار مشخص شد؛ کوچهای باریک و نیمهتاریک، جایی دور از نگاه مردم و دوربینها.
محمود روایت میکند: «تا رسیدم، کشید لباسمو روی سرم. با مشت و لگد افتاد به جونم. من فقط دفاع کردم. یه چاقو همراهم بود، زدم، ولی قسم میخورم قصد کشتن نداشتم.».
اما محمد دیگر حرفی نزد. او با ضربهای کاری، نقش بر زمین شد و پیش از رسیدن اورژانس جان باخت.
شاهدان گفتند قاتل، محمود است. پلیس همان شب او را بازداشت کرد. یک نوجوان، فقط چند روز مانده به ۱۸ سالگیاش، حالا او متهم به قتل بود. پرونده پیچیدهتر شد، وقتی مشخص شد محمد از خانوادهای از همگسیخته آمده است. پدرش به جرم موادمخدر در زندان بود. مادرش درمانده و خسته، تنها صدایی بود که در جلسات بازپرسی بغض کرده حرف میزد. پزشکی قانونی اعلام کرد محمود از نظر رشد عقلی کامل بوده و میدانسته دارد چه میکند. دیگر بهانهای باقی نمانده بود.
با شکایت اولیایدم، کیفرخواست برای قتل عمد صادر شد، اما در نخستین جلسه دادگاه در شعبه ۷ کیفری تهران، اتفاقی عجیب رخ داد؛ پدر مقتول که باید از زندان به دادگاه منتقل میشد، غایب بود. بدون حضور او، رسیدگی ممکن نبود. جلسه تجدید شد.
در سکوت سالن دادگاه، محمود روی نیمکت نشست، با سر پایین و انگشتان گره کرده. هنوز هم تکرار میکرد که قصد کشتن نداشته. میگفت فقط میخواسته خودش را از زیر دست محمد نجات بدهد. محمود به سلولش در زندان بازگردانده شد تا در نوبت بعدی دوباره به میز محاکمه بازگردد.