جوان آنلاین: شهید محمد شایانفرد از پاسداران هوافضای سپاه پاسداران، تنها شهید استان سیستانوبلوچستان در جنگ تحمیلی ۱۲ روزه رژیمصهیونیستی و امریکا به کشورمان است. او به دلیل شایستگیهای نظامی که داشت از زادگاهش به پدافند هوایی سپاه در تهران منتقل شد و در سحرگاه ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ در حمله رژیمصهیونیستی به شهادت رسید. پیکرش بعد از ۱۲ روز در چهارم تیرماه با حضور گسترده مردم زاهدان تشییع و در گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد. شهید شایانفرد آرزوی شهادت داشت و در دستنوشتههایی که از او باقیمانده، نوشته است: ایران وطنم خاکش کفنم. جسم و جانم فدای ایرانم. او با نثار جانش نشان داد که دفاع از وطن قوم و لهجه نمیشناسد و هر وجب از خاک ایران حریم خون شهیدان است. آنچه میخوانید حاصل همکلامی ما با عباسعلی شایانفرد، پدر و مطهره شایانفرد خواهر شهید است.
پدر شهید
چند فرزند دارید و شهید متولد چه سالی بودند؟
محمد متولد سال ۱۳۷۸ بود. ما اصالتاً اهل سیستان و بلوچستان هستیم. شش فرزند دارم که شهید چهارمین فرزندم بود. ایشان یک خواهر دوقلو دارد. من بازنشسته نیروی انتظامی هستم و پسرم پاسدار بود. شهید ما از کودکی خیلی آرام بود. از دوره راهنمایی وارد بسیج شد و در مسجد و هیئت حضور همیشگی داشت. وقتی جریان سوریه و فلسطین را از تلویزیون میدید، میگفت من باید نظامی شوم و به سوریه بروم. آرزویش این بود که مدافع حرم شود، ولی نشد. خیلی به حضرت آقا علاقه داشت. خانواده ما ولایی و مذهبی هستند. خیلی به من و مادرش احترام میگذاشت. به خواهرانش در مورد حجاب سفارش میکرد و روی حجاب تأکید داشت. میگفت شهدا به خاطر ما میجنگند و به گردن ما حق دارند.
چه سالی پاسدار شدند؟
اواخر سال ۱۳۹۸ عضو سپاه پاسداران شد. چند سالی دانشجو بود، بعد از اینکه دانشگاهش تمام شد گفت میخواهم به سوریه بروم و برای دفاع از حرم بجنگم. محل کارش قبول نکردند و گفتند شما اوایل خدمتت است. بعد از فارغالتحصیلی از دانشگاه به زاهدان آمد و زیر یکسال خدمت کرد. بنا بر درخواست سپاه که از ایشان خواسته بودند در هوافضای تهران خدمت کند به آنجا رفت. پسرم از فعالیتها و کارهایش به ما نمیگفت. برای مأموریت کاری به تهران میرفت و چند روز مرخصی به زاهدان میآمد.
به کدام شهید علاقه بیشتری داشتند؟
به شهید حاجقاسم سلیمانی خیلی علاقه داشت. زمانی که زاهدان بود هفتهای دو سه بار پیاده به مزار شهدا میرفت. میگفت شهدا به گردن ما حق دارند و به خاطر ما شهید شدند. از خانه ما تا مزار شهدا سه کیلومتر مسافت است، این مسیر را پیاده میرفت، فاتحه میخواند
و برمیگشت.
آخرین وداعتان چه زمانی بود؟
آخرین باری که پسرم را دیدم سه روز قبل از شهادتش بود. سهشنبه از زاهدان به تهران رفت و بامداد جمعه در پادگان هوافضا که محل خدمتش بود روز اول جنگ تحمیلی ۱۲ روزه به اتفاق چند نفر از همکارانش به شهادت رسید.
خبر شهادتش را چگونه به شما دادند؟
همکاران پسرم در زاهدان خبر شهادتش را به ما دادند. وقتی ۲۳ خرداد اخبار ساعت هشت شبکه خبر را دیدم، همان لحظه شماره پسرم را گرفتم و جواب نداد. ۱۲ روز از پیکرش خبری نبود و بعد از ۱۲ روز پیکرش را آوردند. چند دستنوشته از محمد به جا مانده که نوشته بود: کشته شویم، اما تسلیم نه! دشمن هرچه قوی باشد، باز هم تا آخرین قطره خون ایستادگی میکنیم و هرگز تن به ذلت نمیدهیم. با خط خودش امضا کرده و سال ۱۴۰۰ تاریخ زده بود. پیام شهدا این بود باید در مقابل دشمن ایستادگی کنیم. من ۶۵ سال سن دارم، اما حاضرم برای دفاع از کشورم بجنگم.
بعد از شهادت پسرتان چطور صبوری میکنید؟
بعد از اینکه موشکهای ایران به قلب رژیم کودککش اصابت کرد، خیلی خوشحال شدم. آنجا آرام گرفتم. ما فقط با انتقام از اسرائیل خوشحال میشویم.
خواهر شهید
شما خواهر دوقلوی شهید هستید، به نظر شما ایشان چه خصوصیات اخلاقی داشتند که به عاقبتی، چون شهادت دست پیدا کردند؟
من و محمد هفتم تیر ۱۳۷۸ به دنیا آمدیم و من سه دقیقه از او بزرگتر هستم. دوران کودکی و بخش زیادی از دوران نوجوانی با هم بودیم. محمد از همان دوره نوجوانی علاقهمند بود در سپاه خدمت کند. از بچگی کار در نظام را دوست داشت. دوره دبیرستان رشته تحصیلیاش را کامپیوتر انتخاب کرد تا بتواند وارد هوافضا شود. از اخلاقیاتش بخواهم بگویم خیلی مهربان، صبور، مظلوم و درونگرا بود؛ خیلی اجتماعی نبود. با استعداد و پرتلاش بود. کسانی که جذب هوافضا میشوند معمولاً نخبه نظامی هستند. شهید هم مهندس نرمافزار بود.
درخصوص دفاع از وطن چه نظری داشتند؟
الان دستنوشتههای محمد هست که نشان میدهد خیلی به وطن علاقه داشت. همیشه میگفت من جانم را برای مردم میدهم، هدفم خدمت به مردم است. گاهی اوقات که بحث مادی میشد در مورد وام یا درجه بالاتر نظامیاش حرف میزدیم، میگفت من دوست دارم به مردم خدمت کنم. برای پست و مقام به سپاه نیامدم. هدفم خدمت به مردم است. خیلی به حاجقاسم علاقه داشت. زمانی که وارد سپاه شد، لباس پاسداری و کدپرسنلی به او داده بودند از همانجا به مزار حاجقاسم میرود و دعا میکنند که مانند ایشان شجاع باشد و برای اسلام و وطن جانش را فدا کند. لباس پاسداریاش را با مزارحاجقاسم متبرک کرده و احترام نظامی گذاشته بود. همیشه میگفت، دوست دارم مثل حاجقاسم شهید شوم. شهید سلیمانی با درجه نظامی بالایی که داشت روی سنگ مزارش نوشتند سرباز وطن. توصیه میکرد وصیتنامه شهید سلیمانی را بخوانید. چندین بار وصیتنامه حاج قاسم را خوانده بود. محمد پشتیبان ولایتفقیه بود. هیچ موقع نمیگفت آقای خامنهای، همیشه میگفت حضرتآقا. میگفت اگر همه مسئولان به حرف آیتالله خامنهای گوش بدهند، کشور ما از اینکه هست خیلی بهتر میشود. از کودکی عکس مقام معظمرهبری و حاجقاسم را حتی قبل از شهادت حاجقاسم به دیوار اتاقش زده بود. از اخلاق نظامی شهید سلیمانی خوشش میآمد.
چطور از شهادتشان باخبر شدید؟
قبل از اینکه محمد به تهران برود، شب قبل من به منزل پدرم آمده بودم. محمد را دیدم و با هم صحبت کردیم. فکر نمیکردم این دفعه که برود شهید میشود. محمد روز سهشنبه رفت و بامداد جمعه حمله وحشیانه اسرائیل شروع شد. از همان موقع که خبرها را دیدم دلشورهام شروع شد. من اصلاً آدم استرسی نیستم، ولی از همان زمان دلشوره عجیبی به دلم افتاد. همان موقع زنگ زدم به محمد، ولی گوشیاش خاموش بود. کمی بعد فرماندهاش تماس گرفت. از برادر بزرگترم باخبر شدم که محمد به شهادت رسیده است. شنیدن خبر شهادتش خیلی سخت بود، یکی از سختترین روزهای زندگیام در این ۲۵ سال، همین ۱۲ روز بود که پیکر محمد را هنوز پیدا نکرده بودند. حالاتی که خانواده شهدای گمنام دارند، ۳۰ سال چشم انتظار پیکر شهیدشان هستند و سختی انتظار و رنج خانوادههای شهیدان گمنام را در ۱۲ روز مفقودی پیکر محمد حس کردیم. برای ما این ۱۲ روز به اندازه ۱۰۰ سال گذشت و حال خانواده شهدا را درک کردیم. وقتی پیکرش برگشت کمی دلمان آرام شد. وقتی به درجه شهادت محمد فکر میکنیم که به چه جایگاه بهشتی رسیده و شهید شده، همین به ما صبوری میدهد. در ۱۲ روز بیخبری از برادرم امید داشتیم شاید طی آواربرداری که برخی زنده میماندند، محمد ما هم زنده باشد.
از شهادتشان حرفی میزدند؟
بله. پیامهایش هنوز در گوشیام هست. ما سر هر موضوعی با هم حرف میزدیم، اگر بحث کار بود به من میگفت: باید شهید شوی تا دیگران بدانند چه کاری برای وطنت کردی. دستنوشتههایش هست که نوشته تا آخرین قطره خونمان از کشورمان دفاع کنیم. محمد علاقه داشت در میدان باشد. میگفت من دوست دارم در میدان با دشمن بجنگم. پشت میزنشینی را دوست نداشت. به من میگفت میخواهم رستهام را عوض کنم و به قسمت دیگر بروم تا در کف میدان نبرد باشم. اینطوری برای من خستهکننده است. گفتم محمد شغل تو درست است خیلی سختی دارد، ولی آرزوی شغل تو را خیلی از افراد دارند. ولی او دنبال راحتی نبود. میگفت من میخواهم مرد میدان باشم نه اینکه پشت میز بنشینم.
این حرفها را همیشه به من میگفت. خیلی از این حرفهایش را پدر و مادرم خبر نداشتند. قبل از شهادتش از تهدیدات اسرائیل باخبر و آماده شهادت بود. گفته بود به ما گفتند وضو بگیرید، آماده باشید. واقعاً جسارت میخواست گفتن این حرف که من آماده شهادت هستم. محمد دنبال شهادت بود گویا از سالها قبل آماده شهادت بود.
چه پیامی برای دشمنان دارید؟
به عنوان خواهر شهید و به عنوان هموطن میگویم محمد رفت، ولی صدها محمد دیگر هستند که از این کشور دفاع کنند. ما نمیگذاریم یک وجب از خاک این کشور دست اسرائیل و کشورهای غربی بیفتد و تا آخرین لحظه از کشورمان دفاع میکنیم. برادرم بسیج فعال بود. نصف شب به گشت بسیج میرفت. میگفتم واقعاً خسته نمیشوی، ایست بازرسی میروی؟ میگفت عاشق این کار هستم. خیلی مسئولیتپذیر بود. میگفت تا لحظهای که شیفتم تمام شود از جایم بلند نمیشوم و چیزی نمیخورم، مبادا حواسم از پست نگهبانیام پرت شود.
دلتنگی خواهرانه در فراق برادر شهیدتان چطور میگذرد؟
دلتنگی که هست، اما واقعاً خدا صبر میدهد. به حضرت زینب (س) تکیه میکنیم. به آیه قرآن ایمان داریم که شهدا زندهاند و نزد خدا روزی میخورند. برای ما این آیه عین زندگی است؛ وگرنه نمیتوانستیم فراقش را طاقت بیاوریم. جوانان باید خون شهدا را حفظ کنند و از کشور ما دفاع کنند. همانطور که حضرت آقا گفتند امریکا کشوری نیست که با او به صلح بنشینیم و مذاکره کنیم. امریکا شیطان بزرگ است.