کد خبر: 1303032
تاریخ انتشار: ۲۶ خرداد ۱۴۰۴ - ۲۳:۰۳
احسان رضایی

سر ناهار بودیم که خانه با صدای مهیبی لرزید. این چند روز دیگر تشخیص انواع صدا‌ها را یاد گرفتیم. این یکی انفجار بود و در فاصله نزدیک. داشتم برای خنداندن دخترک داستانی بامزه جور می‌کردم که خواهرم زنگ زد و خبر داد انفجار در کوچه پدری اتفاق افتاده. خانه مامان‌این‌ها فقط چند کوچه با ما فاصله دارد. بدو بدو رفتم. جمعیت قبل از من رسیده بود. نیرو‌های امدادی و انتظامی هم. داشتند نوار زرد می‌کشیدند و نمی‌گذاشتند کسی برود جلو. با داد و بیداد خودم را رساندم. یک ماشین پژو سفید چپه افتاده بود وسط خیابان که بعداً شنیدم در همان بمب گذاشته بودند ولی آن دست خیابان، دو خانه آن طرف‌تر تیرآهن‌هایش هم بیرون زده بود و به نظرم رسید کار پهپاد است. 
برادرم زودتر رسیده بود و خواهر‌ها را - که از شانس همین امروز آمده بودند ناهار خانه مامان - برده بود. داشتند در را با شدت می‌کوبیدند که بیایید بیرون، شاید لوله گاز منفجر بشود. به مامان و بابا کمک کردم که آماده بشوند، قرص‌هایشان را بردارند و زدیم بیرون. جمعیت همین‌طور داشت می‌آمد و مأمور‌ها همین‌طور از مردم می‌خواستند محوطه را خلوت کنند و کسی گوشش بدهکار نبود. من و برادرم هم بعد از رساندن مامان‌این‌ها برگشتیم. این دفعه اوضاع مرتب‌تر شده بود. 
مأمور‌های سرخ‌پوش آتش‌نشانی، امدادگرهای­ سفیدپوش، پلیس‌های سیاهپوش، پاکبان‌های نارنجی‌پوش، درجه‌دار‌های پلنگی‌پوش نیروی زمینی و تعدادی هم لباس شخصی در هم بودند. قبل از هر چیزی، ادب و احترامشان در آن لحظات کش آمدن اعصاب‌ها به چشمم آمد. راهنمایی کردند تا رفتیم داخل خانه. 
حالا بهتر می‌دیدم چه اتفاقاتی افتاده. تکه آسفالت بزرگی - بلندتر از قد من - پرتاب شده بود توی خانه و درخت نارنجی که بابا سال‌ها تیمارش کرده بود، زیر این ضربه از کمر شکسته بود، اما ضرب آن را گرفته و نگذاشته بود بابا که پشت پنجره پذیرایی نشسته بود، طوری‌اش بشود. اول شاخه‌های شکسته وفادار را از حیاط خانه جمع کردیم. بعد تکه‌های آسفالت را - که چه سنگین بود. بعد نوبت یک لایه سنگ و نخاله و خاک و شیشه بود. 
همه‌جای خانه با شیشه‌خرده زخم شده بود. تا قبل از تاریکی مشغول رسیدگی به خانه بودیم. برق قطع بود و باید قبل از غروب می‌زدیم بیرون. در‌ها و قفل‌ها را درست کردیم و آمدیم. خانه‌ای که مورد اصابت بود، برای ساخت و ساز خالی شده بود و تا جایی که شنیدم، تلفات جانی در کار نبود. 
لابد خرابکار‌ها برای گرفتن دستمزدشان به دردسر خواهند افتاد. شاید هم مجبور شوند ترساندن نوه‌های یک دبیر بازنشسته را هدف گرفتن زیرساخت‌های هسته‌ای جا بزنند. 
گفته‌اند اسرائیل و مزدور‌های داخلی‌اش امشب تهران را چنین و چنان خواهند کرد. ما امشب در همین شهر و همین محل می‌خوابیم و فردا صبح، درخت دیگری می‌کاریم. آن کسی که باید برود، وطن‌فروش‌ها هستند. ما می‌مانیم.

برچسب ها: درخت ، امید ، انتظامی
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
captcha
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار