جوان آنلاین: زن جوانی که سالها با قاتل الهه حسین نژاد زندگی کرده، در یک گفتگو پرده از سالها خشونت، تهدید و جنایاتی برداشت که همسر سابقش در حق او و زنان دیگر روا داشته است.
به گزارش هفت صبح، «اولین بار نبود که نامش در شکایت زنان دیگر آمده بود. یادم هست یکبار شوهر سابقم با حال آشفته به خانه آمد. او با یک کیف پر از لباس و وسایل آرایشی وارد خانه شد. وقتی از او پرسیدم این وسایل از کجاست، گفت: "یه خانم اینارو بهم داده". ولی ماجرا چیز دیگری بود. وقتی پیگیر شدیم، زن جوان گفت که تمام وسایلش را داخل ماشین شوهرم گذاشته و او از ترس جانش فرار کرده. همان موقع فهمیدم پای یک زن دیگر وسط است و مجبور شدیم برای جلب رضایت او پول پرداخت کنیم. هنوز هم نمیدانم چه بلایی سر آن زن آورده بود.»
او در ادامه میگوید: «بعدها از شکایت دختری دیگر مطلع شدیم که گفته بود مورد مزاحمت و احتمالاً سرقت قرار گرفته بود. همان شکایت باعث بازداشتش شد، ولی مدت زیادی در زندان نماند.»
این زن از سابقههای کیفری متعدد قاتل الهه حسیننژاد نیز گفت: «پروندههای زیادی داشت. یکبار پسرعموی خودش را با شدت مجروح کرده بود. او را به بخش مراقبتهای ویژه (آیسییو) منتقل کردند. به خاطر همین اتفاق، مدتی به زندان رفت ولی بعد فرار کرد. همیشه ماشین عوض میکرد، پلاکها را تغییر میداد و همین باعث میشد ردیابیاش سخت باشد.»
۱۲ سال زندگی در جهنم: «من را تا مرز مرگ میزد»
او از زندگی مشترکش با این قاتل الهه حسین نژاد چنین روایت میکند: «۱۲ سال با او زندگی کردم. ولی زندگی که نه، شکنجه بود. بارها من را آنقدر کتک زد که تا مرز مرگ رفتم. اجازه نداشتم خانوادهام را ببینم. بارها از دست او به خانه پدرم پناه بردم. چند سال پیش بالاخره طلاق گرفتم، اما تهدیدهایش قطع نشد.»
تهدید به قتل و مهاجرت اجباری به شهر دیگر
«بعد از جدایی هم شبها ساعت ۴ صبح در خانهمان را میکوبید. میگفت میکشمتان. هیچ امنیتی نداشتیم. من، مادرم، پدرم، برادرم... همه با هم فرار کردیم و الان در لرستان زندگی میکنیم. مهاجرت ما به خاطر ترس بود، نه انتخاب.»
احساس دوگانه؛ شوک، اندوه و زخمهای کهنهای که دوباره تازه شد
زن جوان با صدایی لرزان و چشمانی اشکآلود از لحظه ای گفت که متوجه شده قاتل الهه حسیننژاد، همسر سابقش بوده؛ «انگار تمام زخمهایی که سالها روی تن و روحم نشسته بود، دوباره سرباز کرد... وقتی دیدم آن مرد، جان یک دختر بیگناه را گرفته، انگار همهی داغهایی که سالها به تنهایی تحمل کرده بودم، زنده شد. برای آن دختر، برای خانوادهاش... دلم سوخت، شکستم، بغضم ترکید. این دنیا برای آدمهایی مثل او زیادیست. کسی که زندگی دیگران را به آتش میکشد، نباید در این دنیا قدم بزند. همچین آدمهایی فقط و فقط بوی مرگ میدن... نه زندگی.»