جوان آنلاین: مهدی میناخانی نوشت: شما درونگرا هستید یا برونگرا؟ احتمالاً همه ما جواب حاضر و آمادهای برای این سؤال داریم یا خودمان را در دسته درونگراها میگذاریم یا در دسته برونگراها. اگر کسی دلیل این را بپرسد برای پاسخ احتمالاً به دریافت انرژی اشاره خواهیم کرد: «من درونگرا هستم، چون انرژیم رو از دنیای درونم میگیرم» یا «من برونگرا هستم، چون از بودن با دیگران انرژی میگیرم.»
خیلی هم خوب، اما اگر ۱۵۰ سال پیش این پرسش را از یک شهروند میپرسیدیم، احتمالاً جوابی برای آن نداشت یا اساساً خود را درون این طبقات دستهبندی نمیکرد. به واقع این کلاهی است که در یک قرن گذشته سر خود گذاشتهایم.
تاریخچه مطرح شدن موضوع درونگرایی- برونگرایی به اندیشههای «کارل گوستاو یونگ» در دهه ۱۹۲۰ برمیگردد. نگاه او بهواسطه پیشینه روانکاویاش نگاه نسبتاً درستتری به ماجرای درونگرایی- برونگرایی بود. او معتقد بود غیر از اینها، دسته میانهای هم وجود دارد که بعدها پژوهشگران برای این دسته نام «ambiverts» را انتخاب کردند، یعنی افرادی که در میانه این دو قرار دارند.
بعد از یونگ، شاخصترین افرادی که این مفهوم را گسترش دادند هانس آیزنک، ریموند کتل، کاترین بریگز و دخترش ایزابل بریگز مایر بودند که آن را به یکی از محبوبترین مفاهیم روانشناختی قرن گذشته تبدیل کردند. «نظریه صفات» در راستای همین ایدهها از میانههای قرن گذشته اوج گرفت تا جایی که یکی از واضعان اصلی آن - هانس آیزنک- زمانی که زنده بود، بیشترین ارجاع مقاله را در ژورنالهای معتبر داشت.
در طول چندین دهه، اینگونه نظریات، افراد را در یکسری طبقات محدود دستهبندی کرده بودند و او را وادار میکردند بر اساس این دستهبندی، شغل انتخاب کند، استعدادهایش را در همان طبقه پیگیری و حتی همسرش را هم بر اساس این دستهبندی انتخاب کند.
آزمون پنج عامل بزرگ شخصیت (معروف به Big Five) بر اساس همین نظریه صفات ساخته شده است و هنوز یکی از مهمترین آزمونها در پایاننامههای دانشجویی، پژوهشها، کلینیکها و سازمانهاست. آزمون مایرز- بریگز (امبیتیآی: MBTI) یکی از پرکاربردترین آزمونهایی است که آدمها را در این دستهبندیها قرار میدهد و به ویژه برای انتخاب مشاغل استفاده میشود. یکی از مطرحترین مؤسسههای انحصاری این آزمون در ایران، سالانه صدها نفر را با این شیوه آموزش میدهد، دستهبندی میکند و برایشان تعیین تکلیف میکند.
در صد سال اخیر بخشی از بدنه روانشناسی همواره با این دستهبندیها مخالف بوده ولی ماجرای رشد یک ایده صرفاً با دانش علمی پیش نمیرود، بلکه برخی چیزها صرفاً به خاطر بارآوریشان پیش میروند و درونگرایی- برونگرایی بازار خوبی برای مؤسسات مختلف بود.
دهههای متوالی است که برونگرایی به عنوان یک ارزش شناخته میشود. هنوز که هنوز است نیازمندیهای شغلی پر است از آگهیهایی که افراد «با روابط عمومی بالا»، «برونگرا»، «اجتماعی» و از این دست خصلتهای نامتقارن را به عنوان ملاک استخدام قرار میدهند تا همین اواخر که موجی از گرایش به درونگرایی راه افتاد و مُد روز شد. کتاب «سکوت، قدرت درونگراها» نوشته سوزان کین یکی از پرفروشترین کتابهای دو سال اخیر در تمام کشورهای منتشر شده است.
پژوهشهای علمی عموماً در این جور موقعیتها نادیده گرفته میشوند. برای مثال، اخیراً پژوهشی مفهوم جالبی را ارائه داده است. پژوهشگران با استفاده از مفهوم «self- as- story» میگویند افراد با قرار دادن خود در یکی از این دستهها، دیگر بخشهای خود را نادیده میگیرند. برای مثال کسی که خود را در دستهبندی «درونگرا» قرار میدهد، ویژگیهای خود را که مشخصاً برونگرایانه است نادیده میگیرد. آنها میگویند افرادی که خودشان را اینگونه «روایت» میکنند، کارکردهای روانشناختیشان حتی ضعیفتر میشود.
واقعیت این است که انسان هم درونگراست و هم برونگرا. اگر در برقراری ارتباط مصالحهآمیز با دیگران مشکل دارید، به معنای این نیست که درونگرا هستید، شاید ارتباط برقرار کردن با دیگران با اضطرابهای ناخودآگاهتان مرتبط است. اگر نمیتوانید در خودتان غور و تعمق کنید، به معنای این نیست که برونگرا هستید، شاید تعمق کردن آنقدر برایتان رنجآور است که مجبور میشوید ارتباط با خودتان را قطع کنید. به جای دستهبندی، خودتان را واکاوی کنید. چنین دستهبندیهایی فقط باورهایی خود- محدودکننده هستند.
انسان ترکیب پیچیدهای از واحدهای ارتباطی است که در روانش بازنمایی شده است. کاهش دادن انسان به چنین دستهبندیهایی بیش از آنکه موجب شناخت انسان شود، موجب نادیده گرفته شدن کلیت یکپارچه او میشود.