جوان آنلاین: اینکه فیلم خائنکشی در جشنواره چهلم فیلم فجر حضور داشت و بعد تبدیل به چهار قسمت برای پخش در پلتفرم شد و حالا اکران عمومی شده تعجببرانگیز است و دلایل این همه شلختگی در پخش را باید از تهیهکننده نابلدش پرسید. اما دوباره خائنکشی را دیدم و همچنان معتقدم اثری است که هیچ شباهتی با جهان مسعود کیمیایی ندارد و فیلم را محصول یک تدوین شلخته میدانم.
فیلمهای مسعود کیمیایی در دهه ۶۰، ۷۰ و ۸۰ از اهمیت و تشخص خاصی بهرهمند بودند، اما از نیمههای دهه ۸۰ به بعد دیگر کیمیایی نتوانست موفقیتهای خودش را تکرار کند، یعنی فیلم حکم میتواند آخرین فیلمی باشد که بیشتر به سلیقه مخاطبانش شباهت داشت. نام کیمیایی را از اثر حذف کنیم، خائنکشی یک فیلم الکن، بیفایده و آشفته میشود و نام او ویژگی مهمی برای فیلم نیست. به نظر میرسد مسعود کیمیایی همچنان در دام تئوریهای دهه ۴۰ و ۵۰ سینمای خودش افتاده است و نمیتواند خود را از این دام رها کند. هیچگونه پیشرفت عقیده و نگرش در آثار او دیده نمیشود و همچنان اصرار به مفاهیمی دارد که شکل آنها در جامعه امروزی تغییر کرده یا با آن چیزی که در تفکر اوست، تفاوت دارد. کیمیایی همچنان میخواهد از رفاقت و مردم حرف بزند. میخواهد سیاسی جلوه کند و از مصدق و ملی شدن نفت بگوید، اما فیلم سیاسی باید در بستر خود روایت شود؛ با فیلمنامهای منسجم و نگاهی امروزی، چیدمان سکانس اول خائنکشی نوید این را میدهد که فیلم میتواند حرکت داشته باشد، اما کیمیایی در سکانس بعد این امیدواری را فدای طرز شخصیسازی نگاهش میکند. در صورتی که فیلم میتوانست محتویات قابل توجهی از یک اثر سیاسی داشته باشد، اما او دوباره با مؤلفههای تکراریاش مخاطب را خسته میکند. تعدد کاراکتر در خانه جمعی با زنانی منفعل و ناکارآمد که در آن موقعیت که دسترسی به حمام هم ندارند، اما موهای آراسته و آرایش بر صورت دارند همراه با مردانی کوتوله که فقط دیالوگ میگویند و اینکه سام درخشانی، نرگس محمدی، سارا بهرامی و علی اوجی توان بازی در چنین نقشهایی را ندارند به کنار، این چند بازیگر آنقدر کاریکاتوری هستند که فیلم را به کمدی ناخواسته تبدیل کردهاند. چطور شده که کیمیایی به نوع بازی آنها چراغ سبز داده است.
جهان فیلمهای کیمیایی دیگر قابل درک نیست. آثار ۲۰ سال اخیر این کارگردان مهم دیگر نمیتواند دغدغه سینماییاش باشد، بلکه تنها اجرای کیمیاییوار است که تبدیل به یک واحد منظم نمیشود، یعنی قاب و طراحی صحنه نمیتواند جهان فیلم را به مخاطب معرفی کند. مخاطب داستان میخواهد، آن هم منطقی و دارای استانداردهای مشخص. اینکه بگوییم خائنکشی سینمای کیمیایی است و او اینطور دوست دارد، قطعاً برداشت غلطی از سینماست. در خائنکشی همه چیز آنقدر اگزجره روایت میشود که نه موضوع نفت و نه مصدق میتواند مهم باشد و نه تکتک آدمهای فیلم ربطی به جهان اثر دارند. آنها دیالوگ میگویند، دیالوگهای کیمیاییوار که منطقی ندارد و به دهان بازیگرانش گنده است. مؤلفه اصلی کیمیایی میتواند همان رفاقت باشد که اساساً این رفاقت هم جوابی نمیدهد، چراکه از بازسازی شلخته فیلمهای دیگرش میآید، اینبار همه چیز در دیالوگ خلاصه میشود. شخصیتی احساس نمیشود، چراکه خائنکشی آشفته و حیران است، راهش را نمیداند، جغرافیایش کپشن است، آن هم همراه با کلی آدمهای مکانیکی پرحرف!
کیمیایی تاریخ نمیسازد، مصدقش اسباببازی است و پایان فیلمش همان پایان دلخواهش برای گوزنهاست. او تا کجا میخواهد ادامه بدهد، در شرایطی که حتی دوستدارانش هم دیگر نمیتوانند فیلمهای او را تحمل کنند. روزی فیلمنوشت برایش مهم و در اولویت بود، حالا، اما آثارش از فقدان فیلمنامه رنج میبرند. حیف، تمامی بازیگران غلو شده بیحس و تخت بازی میکنند. در این شرایط این فیلم نمیتواند اثر درخوری برای کیمیایی و مخاطبانش باشد. جهان او به قدری کوچک و محدود شده که فقط از او یک نام در تیتراژ مانده است، وگرنه او دیگر قادر به چیدمان میزانسن نیست و انگار از سر اجبار فیلم میسازد، نه از سر عشق به سینما. کاش کیمیایی دیگر فیلم نسازد و بیشتر بنویسد.