کد خبر: 1259317
تاریخ انتشار: ۰۲ آبان ۱۴۰۳ - ۰۲:۴۰
فراز و نشیب‌های حیات فردی و اجتماعی «مجاهد کبیر» در آیینه روایت‌هایش
علامه سیدحسن نصرالله: «شیخ صبحی طفیلی قبل از شهید سید‌عباس موسوی دبیرکل بود. پس باید دوباره دبیرکل می‌شد، اما در این جلسه همه اجماع کردند که من دبیر کل شوم، حتی خود شیخ صبحی طفیلی و این برای من بسیار دشوار بود. روز دوم که برای تشییع پیکر‌های شهید سیدعباس، همسر و فرزندش رفتیم، اعلام شد که شورا جلسه انتخاب دبیرکل جدید را برگزار کرده و سیدحسن نصرالله را به دبیرکلی حزب الله برگزیده است...»
 مریم صادقی پری

جوان آنلاین: در این روز‌ها که سوگ «سید مقاومت» را همه حق‌طلبان و آزادگان بر دل نشانده‌اند، از او گفتن ضرورت، اهمیت و حتی حلاوتی دگر یافته است. این مقال نیز در بازنمایی نشو و نمای وی به شما تقدیم می‌شود. در آنچه پیش روی دارید، کتاب «سید عزیز» که ساعت‌ها گفت‌وگوی اختصاصی حمید داودآبادی با علامه شهید سیدحسن نصرالله در سال ۱۳۷۷ش را در بر دارد، مبنا قرار گرفته است. در این مجموعه، دبیرکل فقید حزب‌الله زوایای ناگفته زندگی خود را بازگو کرده است که بسیاری از خاطرات و گفته‌های منتشر شده در آن برای نخستین بار روایت می‌شود. نشر یا زهرا (س) در سال ۱۳۹۲ش، این کتاب را با تقریظ مقام معظم رهبری با مضمون «هر چیزی که مایه شناخت و تکریم بیشتر آن سید عزیز شود، خوب و برای من مطلوب است»، روانه بازار کرد. امید آنکه پژوهندگان حیات فردی، اجتماعی و سیاسی آن مجاهد کبیر را مفید و مقبول آید. 
 
 اولین دیدار با «خامنه‌ای کوچک»!
نویسنده کتاب در ابتدای مقدمه، به اولین دیدار خود با علامه شهید سیدحسن نصرالله اشاره کرده و می‌نویسد: «اولین بار، تابستان ۱۳۶۲ در سفری که همراه گروهی دیگر از همسن و سالان خود به لبنان داشتم، با حجت‌الاسلام و المسلمین سیدحسن نصرالله آشنا شدم. آن زمان در مسجد امام علی (ع) بعلبک، نماز جماعت و همچنین نماز جمعه را اقامه می‌کرد. در همان ایام به دلیل شباهت چهره و خلق‌وخو، بچه‌های ایرانی و لبنانی‌ها هم به تبعیت از آنان، وی را خامنه‌ای کوچک می‌خواندند....»

 آشنایی و صمیمیت با دکتر چمران
قهرمان داستان ما در ۹ شهریور ۱۳۳۹ ش، در روستای «بازوریه» در منطقه صور در جنوب لبنان به دنیا آمد. پدرش سید عبدالکریم و مادرش مهدیه صفی‌الدین بود که حاصل زندگی مشترک‌شان پنج دختر و چهار پسر بود. سید درخصوص وضعیت خانواده خود می‌گوید: «خانواده ما جزو خانواده‌های فقیر و مستضعف بودند که همچون دیگر خانواده‌های شیعه، در تلاش برای یافتن یک فرصت شغلی و لقمه‌ای نان از جنوب لبنان به بیروت مهاجرت کردند....» سید دوره ابتدایی و راهنمایی را در بیروت گذراند و در سال ۱۳۵۴ ش با شروع جنگ داخلی در لبنان به روستای بازوریه بازگشت. پس از مهاجرت و همراه با گروهی از جوانان روستا برای مقابله با کمونیست‌ها شروع به فعالیت اسلامی کرد، در حالی که ۱۵ سال بیشتر نداشت، مسئول تشکیلاتی «جنبش امل» در روستا شد که زمینه‌ساز آشنایی وی با شهید چمران شد. راوی در مورد چگونگی این آشنایی می‌گوید: «در همان روز‌ها بود که با دکتر مصطفی چمران (ره) آشنا شدم و کم‌کم رابطه‌ام با ایشان دوستانه شد. او با مسئولان روستا در جنوب، دیدار‌های هفتگی داشت. آنان را توجیه می‌کرد و آموزش‌های سیاسی می‌داد. مشکلات اجرایی و تشکیلاتی را از آنان می‌شنید و برای حل مشکلات، راهنمایی‌شان می‌کرد و بعد از پایان جلسات، هرکس به روستایش باز می‌گشت....»

 می‌خواهم طلبه شوم!
سید در شهر صور با حجت‌الاسلام والمسلمین سید محمد غروی از شاگردان آیت‌الله سید محمدباقر صدر - که ایرانی‌الاصل بود- آشنا شد و با کمک او توانست راهی حوزه نجف شود. نصرالله درباره تحصیلات مذهبی‌اش و موانع آن می‌گوید: «پدر و مادرم با ورود من به حوزه موافق نبودند. مادرم به روحانیت خوش‌بین نبود. تا آن روز، جریان پدر بزرگم (پدر مادرم) را نمی‌دانستم که روحانی بوده و عمامه را کنار گذاشته است! البته دلیل آن، تنها مسائل خانوادگی بود و نه از روی قصدی خاص یا از نظر سیاسی یا چیز دیگر... تلاش من برای راضی کردن پدر و مادرم به نتیجه نرسید و آن‌ها تن به طلبگی من نمی‌دادند و من مجبور شدم، نقشه‌ای بکشم. به آنان گفتم در لبنان شغل چندانی وجود ندارد و اوضاع خوب نیست. اگر اینجا بمانم، جنبش امل مرا برای جنگ می‌برد، ولی اگر به نجف بروم در دبیرستان درس و در کنار آن هم درس طلبگی می‌خوانم و بعد از تمام‌کردن دبیرستان، وارد دانشگاه بغداد می‌شوم و در دوره دکتری متخصص می‌شوم. این شد که پدر و مادرم با رفتن من به عراق موافقت کردند....»

 نخستین دیدار با شهید آیت‌الله سیدمحمدباقر صدر
نصرالله وقتی به نجف رسید، از طریق یکی از دوستان روحانی خود به نام علی کریم با شهید سیدعباس موسوی آشنا شد و موسوی او را نزد شهید آیت‌الله سیدمحمدباقر صدر برد. در این دیدار، شهید صدر حدود نیم ساعت با او درباره وضعیت شیعیان جنوب لبنان، امام موسی‌صدر و جنبس امل پرسید و از نوع پاسخ‌های دقیق سیدحسن غافلگیر شد! در این دیدار، آیت‌الله صدر مسئولیت او را به سیدعباس موسوی محول کرد و با وجود آنکه ممکن بود ضد اطلاعات عراق او را دستگیر و اذیت کند، نزد هم او به کسوت روحانیت درآمد. 

 انتفاضه بیستم ماه سفر
در اربعین سال ۱۳۹۷ ق/ بهمن ۱۳۵۵ ش، شیعیان نجف نهضتی عظیم بر پا کردند. حزب بعث برگزاری مراسم‌های مذهبی را محدود و هر نوع برقراری موکب و پیاده‌روی به سمت کربلا را ممنوع اعلام کرد! با این وجود مردم نجف در ۱۵ صفر ۱۳۹۷ق، آماده برگزاری مراسم پیاده‌روی اربعین شدند. کاروانی ۳۰ هزار نفری به سمت کربلا حرکت کرد. این حرکت از ابتدا با برخورد حکومت مواجه شد و تعدادی شهید و هزاران نفر بازداشت شدند. از آن روز، سخت‌گیری‌ها و فشار روی طلاب لبنانی آغاز شد و سیدحسن و دوستانش - که در این راهپیمایی حضور داشتند- مجبور به ترک عراق شدند. 

 حضور مجدد در جنبش امل
راوی بعد از بازگشت از عراق، تحصیلاتش را در حوزه علمیه بعلبک ادامه داد و مدتی بعد کار تشکیلاتی در جنبش عمل را نیز آغاز کرد: «من در کنار تحصیل در امل نیز مشغول به کار شدم و تا سال ۱۳۶۱، مسئولیت‌های مختلفی را به عهده گرفتم. مدتی مسئول سیاسی جنبش امل در منطقه بقاع و نیز عضو دفتر سیاسی کل در جنبش امل بودم....»

 سیدحسن تکلیف خودش را می‌داند!
حسن نصرالله در سال ۱۳۶۴ به بیروت آمد و معاون «سید ابراهیم‌الامین» رئیس دفتر سیاسی حزب‌الله و مسئول نظامی منطقه بیروت شد. در سال ۱۳۶۷ به عضویت «شورای مرکزی حزب‌الله» درآمد و مسئولیت اجرایی حزب‌الله را به عهده گرفت. در سال ۱۳۶۹ از آیت‌الله خامنه‌ای اجازه گرفت تا به قم بیاید. شهید نصرالله در مورد چند و، چون حضورش در قم می‌گوید: «از سیدنا القائد حضرت آیت‌الله خامنه‌ای (دام ظله) اجازه گرفتم و ایشان هم به من اجازه داد که به قم بروم. حضرت قائد در آن زمان دستخطی نوشت و مرا برای نمایندگی حزب‌الله در ایران پیشنهاد داد. به قم رفتم و شروع به تحصیل کردم. نماینده حزب‌الله لبنان در تهران نیز بودم و برخی کار‌های حزب‌الله لبنان را در ایران پی‌گیری می‌کردم....»
چند ماه پس از حضور «سید» در ایران، بار دیگر جنگ میان جنبش امل و حزب‌الله آغاز شد، در ادامه اصطکاک‌هایی از قبل میان آن‌ها وجود داشت. در آن زمان شیخ‌صبحی طفیلی دبیر کل حزب‌الله بود و به دلیل اختلافاتی که در درون این حزب به‌وجود آمده بود، سیدعباس موسوی به ایران آمد تا شهید نصرالله را با خود به لبنان بازگرداند. سیدحسن در شرح این وقایع می‌گوید: «مشکل بزرگی در داخل حزب‌الله رخ داده بود. سیدقائد بیشتر با ماندن من در قم موافق بود، اما در آخر سال به سبب برخی اتفاقات و اصرار سیدعباس، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای گفت: سیدحسن خودش تکلیف خود را می‌داند!... سید عباس اصرار داشت که من به لبنان برگردم و از رفتن به حوزه علمیه قم قطع امید کنم، اما من تصمیم گرفته بودم که به لبنان برنگردم، مگر بعد از دستیابی به درجه اجتهاد، اما سرانجام به لبنان برگشتم و در آن زمان برای دوره‌ای کوتاه در بیروت ماندم. سپس به منطقه اقلیم التفاح در جنوب رفتم که اوضاع آشفته‌ای داشت و میان حزب‌الله و جنبش امل، آتش جنگ شعله‌ور شده بود. در اقلیم التفاح ما در محاصره جنبش امل افتادیم. این محاصره ۱۵ روز طول کشید. در شانزدهمین روز محاصره بین ما و جنبش امل صلح شد و من به بیروت برگشتم....»

 «سید مقاومت» در مسند دبیر کلی حزب‌الله 
مهم‌ترین جنبش اسلامی در لبنان - که از جنبش‌های متأثر از نهضت امام‌خمینی در دوران معاصر به شمار می‌رود- «حزب‌الله» است. این گروه در سال ۱۳۶۱، همزمان با اشغال نیمی از خاک لبنان به دست اسرائیل و جنگ‌های داخلی لبنان به وجود آمد. این گروه که بعد‌ها «حزب‌الله انقلاب اسلامی لبنان» نام گرفت، حاصل توافق گروه‌های متفرق اسلام‌گرا در سه محور اعتقاد به ولایت فقیه و رهبری امام‌خمینی، ضرورت مقابله با اسرائیل و لزوم ایجاد تشکیلات جدید جهت تحقق‌بخشیدن به اهداف مورد نظر با استفاده از تجربه انقلاب اسلامی بود. امام‌خمینی پس از تشکیل گروه حزب‌الله، مبارزات نیرو‌های آن را تحسین می‌کرد و در جمع شورای مرکزی آن، ایشان را فرزندان واقعی فلسطین اسلامی و لبنان دانست که با نثار خون و جان خود فریاد «یا للمسلمین» سر می‏‌دهند و با تمام قدرت معنوی و مادی، در مقابل اسرائیل و متجاوزان می‌ایستند و به آنان اطمینان داد که حتماً موفق خواهند شد و جمهوری اسلامی ایران نیز در کنار آنان خواهد ایستاد. 
 در سال ۱۳۷۰ و طی انتخابی جدید، سید عباس موسوی به عنوان دبیر کل حزب‌الله انتخاب شد و سیدحسن در کنار او کار‌های اجرایی را پی‌گیری می‌کرد. با شهادت موسوی، او از سوی شورای مرکزی به عنوان دبیر کل جدید انتخاب شد، چنانکه خود آورده است: «نظر من بر این بود که شیخ صبحی دبیرکل بشود. او قبل از شهید سیدعباس دبیرکل بود. پس باید دوباره دبیرکل می‌شد، اما در این جلسه همه اجماع کردند که من دبیر کل شوم، حتی خود شیخ صبحی طفیلی و این برای من بسیار دشوار بود. روز دوم که برای تشییع پیکر‌های شهید سیدعباس، همسر و فرزندش رفتیم، اعلام شد که شورا جلسه انتخاب دبیرکل جدید را برگزار کرده است و سیدحسن نصرالله را به دبیرکلی حزب الله برگزیده است....»


 مجذوب امام شدم
در این بخش و برای بازخوانی مناسبات سید با امام و رهبری لازم است که بر بخشی دیگر از خاطرات وی نظر افکنیم. شهید نصرالله زمانی که در نجف درس می‌خواند، چندین بار امام‌خمینی را دیده بود و بعد از شهادت آیت‌الله صدر امام را به عنوان مرجع تقلید خود برگزید و از زمان شکل‌گیری حزب‌الله ارتباطی مستقیم با رهبر کبیر انقلاب اسلامی داشت. او روایتی از اولین دیدار خود با امام‌خمینی در سال ۱۳۶۱ ش در حسینیه جماران نقل می‌کند که در آن دیدار مجذوب ایشان می‌شود: «از لحظه‌ای که امام وارد شد تا لحظه‌ای که خارج شود، تنگنای جدیدی وجود داشت. ما نشسته بودیم و جایمان بسیار تنگ بود. امام بیش از نیم ساعت سخنرانی کرد و من در طول مدت حضور ایشان، چیزی احساس نکردم. نه فشاری بر من بود و نه روح و جسمم احساس خستگی می‌کرد. اصلاً شک دارم، که پلک‌زده باشم. می‌ترسیدم که در آن لحظه از نگاه به صورت امام محروم شوم. کلاً غرق در امام شده بودم... ایشان به‌روشنی اعلام کرد که لبنان را از خود می‌داند و از مردم ایران جدا نیست....» ایشان در سال ۱۳۶۰، سیدحسن نصرالله را به عنوان نماینده خود در امور حسبیه و شرعیه در لبنان برگزید و وی را در دریافت وجوه مختلف شرعی و صرف بخشی از آن در لبنان مجاز دانست. 
ارتباط با «سید قائد» امام خمینی مسائل مربوط حزب‌الله را به آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای محول کرده بود. ایشان توجه ویژه‌ای به نیرو‌های حزب‌الله داشتند. چنانکه شهید نصرالله در تبیین آن می‌گوید: «در سال ۱۳۶۵ با چند نفر در قالب هیئت شورای مرکزی حزب‌الله به ایران رفتیم و نخستین بار حضرت سیدقائد را - که در مسند رئیس‌جمهوری بود- دیدم. در آن جلسه دیدار غیرمستقیم بود و بعد‌ها که من عضو شورای حزب‌الله شدم، رابطه‌ام با ایشان از نزدیک شروع شد. وقتی در هیئت اعضای شورا به ایران می‌رفتیم، همواره با سید قائد و جناب شیخ هاشمی رفسنجانی و بقیه مسئولان دیدار داشتیم، اما در موضوعات ویژه و فوری تنها می‌رفتم. برادران مرا به تنهایی می‌فرستادند و من با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای دیدار می‌کردم... در یکی از دیدار‌ها به تنهایی یک ساعت در خدمت‌شان ماندم. حضرت سید قائد، توجه و اهتمام بسیاری به حزب‌الله دارند و دوستدار این تشکل هستند و افراد را به نام و به خوبی می‌شناسند. از وضعیت‌شان، مشکلات‌شان، نقاط مثبت و منفی‌شان مطلعند. از همه چیز آگاه و از نزدیک پیگیر موضوعات هستند....»

 در سوگ پیر مراد
مردم لبنان برای امام‌خمینی، مکانتی بس والا قائل بوده و هستند و ایشان در میان آنان از جایگاه منجی و پدری مهربان برخوردار بودند. شعار‌های حزب‌الله همواره الهام‌گرفته از فرهنگ انقلاب اسلامی و امام‌خمینی الگوی سیاسی، عقیدتی و مذهبی این گروه بوده است. شهید نصرالله در قسمتی از خاطرات خود به شرح احوال خود و مردم لبنان در فراق امام می‌پردازد که حاکی از عشق و علاقه آن‌ها به بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران است: «ایمان راسخ داشتیم که امام تا ظهور حضرت صاحب الزمان (عج) زنده می‌ماند. به همین سبب وقتی گفتند که عمل جراحی روی امام انجام داده‌اند، اصلاً نگران نشدیم. این گذشت تا شبی که رادیو تهران اعلام کرد، از عموم مؤمنان می‌خواهد که برای امام دعا کنند. نگرانی به جانمان افتاد و در مسجد امام رضا (ع) جمع شدیم. در منطقه ضاحیه مؤمنان را با بلندگو‌ها فراخواندیم تا در مساجد جمع شوند. مردم جمع شده بودند و تا نیمه‌های شب در حال گریه، توسل و دعا بودیم. به مردم گفتیم که به خانه‌های‌تان بروید. نماز صبح را خواندیم و خوابیدیم. چند ساعتی که گذشت، رادیو تهران وفات امام را اعلام کرد. سیدسامی خدره پیش من آمد و در حالی که عازم خانه‌اش بود، مرا بیدار کرد و گفت می‌خواهم خبر بدی به تو بدهم! گفتم نگو، خودم فهمیدم! این برای ما یک ضایعه عظیم بود. در لبنان عموم شیعیان و مسلمانان خیلی ناراحت بودند. حتی زنان بدحجاب و غیرمتدینان نیز در خیابان می‌گریستند. زندگی و حیات تعطیل شده بود. دسته‌های بزرگی در همبستگی با تشییع امام در تهران به راه افتاد. خیلی نگران بودیم و نمی‌دانستیم که در آینده چه رخ خواهد داد. خبر انتخاب سیدالقائد را که شنیدیم همه سبک‌بار و آرام شدیم. طمأنینه و آرامشی در قلوب مؤمنان پدید آمد، درد و غم‌شان سبک شد و آسوده خاطر شدند. ما احساس خطر نمی‌کردیم که با فوت امام ممکن است حمله‌ای به حزب‌الله صورت بگیرد، بلکه برای خود ایران و در پی آن تمام مسلمانان و جنبش‌های اسلامی در جهان، احساس خطر می‌کردیم....»

 فرزندم، سیدهادی
دبیرکل شهید حزب‌الله لبنان، سال‌ها پیش فرزند نوجوان و دلیر خویش را تقدیم مقاومت کرد. وی در «سید عزیز»، اشاراتی نیز به زندگی و زمانه او دارد: «فرزندم سیدهادی دو سالی بود که درس را رها کرده بود و پس از چند ماه آموزش‌های مختلف به مقاومت پیوست و در چندین عملیات نیز شرکت کرد. من می‌دانستم که او در خط مقدم می‌جنگد. حضور او در جبهه با اجازه و اطلاع من بود. البته هیچ‌کس، چه پسرم باشد و چه دیگران، بدون اجازه بنده به عنوان مسئول حق حضور در خط مقدم را ندارد. همرزمان هادی تا مدتی نمی‌دانستند که او پسر من است و شناختی از او نداشتند. سیدهادی هم همیشه از اسم مستعار یاسر استفاده می‌کرد. در محور‌های عملیاتی، معمولاً از اسم مستعار و اسم‌هایی همچون: جهاد، کمیل، یاسر و... استفاده می‌کنند و خیلی هم کسی درصدد شناخت هم رزمانش نیست، بنابراین چند ماهی هویت سیدهادی برای همرزمانش مخفی بود تا اینکه شناخته شد. هرگاه از جبهه برمی‌گشت، برای من از اخبار و رویداد‌های خطوط مقدم جبهه می‌گفت. ما هم از این طریق، بهتر می‌توانستیم از وضع رزمنده‌ها در جبهه مطلع شویم. سیدهادی تا لحظه شهادت یک رزمنده عادی بود و هیچ مسئولیتی نداشت. تازه عقد کرده بود و مشغول آماده کردن خانه و زندگی‌اش بود که ازدواج کند. یک عکس دو نفره هم که با او دارم و منتشر شده در مجلس عقد اوست. دو روز قبل از رفتن، برای خداحافظی نزد من آمد و گفت: ان‌شاء‌الله برای انجام مأموریتی عازم منطقه اشغالی هستیم، شما اجازه می‌دهید؟ گفتم بله و برایتان دعا می‌کنم خداحافظی کرد و برای همیشه رفت....»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار
وب گردی