کتاب «بیبیسی و منافع انگلیس در ایران» اثر آنابل سربرنی و معصومه طرفه، به بررسی نقش این رسانه در تحولات ایران طی ۷۰ سال گذشته میپردازد. سربرنی و طرفه در این اثر پژوهشی، خوشخوان و مستند، تاریخچه بخش فارسی بیبیسی را از آغاز فعالیت آن در سال ۱۹۴۰ تا دهه اخیر تحلیل میکنند. جوان آنلاین: نویسندگان در کتاب «بیبیسی و منافع انگلیس در ایران» تمرکز ویژهای بر چهار مقطع کلیدی دارند: کنارهگیری رضاشاه در ۱۹۴۱، بحران ملی شدن صنعت نفت در سالهای ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۳، انقلاب ۱۹۷۹ [انقلاب اسلامی]و انتخابات مناقشهبرانگیز ریاستجمهوری ۲۰۰۹. همچنین فصلی جداگانه به بررسی فعالیت بخش فارسی در افغانستان اختصاص یافته است.
به گزارش ایرنا، پرسش اصلی کتاب آن است که بخش فارسی بیبیسی تا چه اندازه تحت نفوذ دولت بریتانیا بهعنوان تأمینکننده کامل منابع مالی آن قرار داشته و تا چه حد از استقلال تحریریهای برخوردار بوده است. به بیان دیگر، این بخش چه میزان بهمثابه ابزاری برای تبلیغات دولت بریتانیا عمل کرده و تا چه اندازه منبعی برای اطلاعات بیطرفانه و معتبر بوده است. نویسندگان، این وضعیت را «تنش» و «حرکت بر لبه تیغ حمایت مالی و «استقلال تحریریهای» توصیف کردهاند. آنان برای تدوین کتاب، بهویژه در بخشهای تاریخی، عمدتاً از اسناد آرشیوی بیبیسی و وزارت خارجه بریتانیا بهره بردهاند و در مورد دورههای جدیدتر، بخشی از تحلیلها را بر تجربه کاری خود در بخش فارسی استوار کردهاند.
چالش مهم کتاب این است که چهار رویداد بررسیشده در زمینههای تاریخی بسیار متفاوتی رخ دادهاند و در نتیجه، نوع و میزان ارتباط میان دولت بریتانیا و بخش فارسی در هر دوره تفاوت چشمگیری داشته است. ناظران بیرونی خصوصاً در ایران معمولاً این تفاوتها را نادیده گرفته و بهسرعت به این نتیجه رسیدهاند که بیبیسی و دولت بریتانیا ذاتاً در هم تنیدهاند و بیبیسی، همواره بازتابدهنده خواست دولت بوده است.
نخستین مقطع بررسیشده به اوج جنگ جهانی دوم مربوط است؛ دورهای که بریتانیا برای بقا میجنگید و هیچ ادعایی درباره بیطرفی رسانهای وجود نداشت. جورج اورول بسیاری از آموزههای خود درباره «نوگفتار» و «دوپهلوگویی» را هنگام فعالیت در دپارتمان هندی بیبیسی فراگرفت. برخی حتی بر این باورند که «وزارت حقیقت» در رمان ۱۹۸۴ بر اساس ساختمان بیبیسی در پورتلند لندن طراحی شده است. طبیعی بود که در اوت ۱۹۴۱ اندکی پس از اشغال ایران توسط نیروهای بریتانیایی و شوروی، وقتی بخش فارسی بیبیسی رضاشاه را صریحاً «مستبد»، «بیرحم» و «فاسد» توصیف کرد، سیاستمداران ایرانی این پیام را نشانه خواست بریتانیا برای کنار رفتن شاه تعبیر کنند. رضاشاه نیز با درک این پیام و با امید به حفظ سلطنت برای پسرش، بهسرعت از قدرت کنارهگیری کرد. پسر او تا پایان عمر معتقد بود که بریتانیا سقوط پدرش را از طریق بیبیسی طراحی کرده است. البته احتمال ورود ارتش سرخ به تهران و طرح مطالباتی فراتر از برکناری شاه نیز وجود داشت. آسا بریگز در اثر مشهور خود تاریخ رادیو و تلویزیون مینویسد که این رویداد احتمالاً نخستین بار در تاریخ بود که حاکمی با نقشآفرینی رادیو از قدرت برکنار شد (بریگز، ۱۹۶۱).
در دوره دوم مورد بررسی نیز دولت بریتانیا و بیبیسی همکاری نزدیکی با یکدیگر داشتند. بیبیسی در طول این بحران، با صدایی بلند مواضع دولت بریتانیا را بازتاب میداد؛ از جمله این ادعا که ملیسازی صنعت نفت به فاجعهای برای ایران منجر خواهد شد، دولت را به ورشکستگی خواهد کشاند، کشور فاقد توان فنی لازم برای اداره صنعت نفت است و اینکه دکتر محمد مصدق مجموعهای از پیشنهادهای عادلانه و منصفانه برای مصالحه را رد کرده است. پس از برکناری دولت مصدق، بیبیسی همچنان خط رسمی دولت بریتانیا را منعکس میکرد و اصرار داشت که «کودتای نظامی» رخ نداده، بلکه یک «قیام خودجوش» علیه «رژیمی دیکتاتوری» به وقوع پیوسته است.
با آنکه کتاب به تفصیل به پیوند نزدیک میان دولت و بیبیسی در جریان این بحران میپردازد، یک مورد بسیار مهم را نادیده میگیرد. در طول این دوره، وزارت خارجه بریتانیا و سفارت این کشور در تهران صراحتاً بیبیسی را از اعزام خبرنگارانی که نسبت به مواضع ایران همدل بودند منع کردند. پروفسور الویل-ساتن، با وجود تخصص برجستهاش و همچنین سوابق کاری در وزارت خارجه، شرکت نفت ایران و انگلیس و حتی بیبیسی، در فهرست سیاه قرار گرفت. سفارت بریتانیا او را «ضد استعماری و ضد بریتانیا» توصیف کرد. با این حال، وی در نگارش اثر کلاسیک خود، نفت ایران، اشارهای به این موضوع نکرد و ترجیح داد درباره قربانیشدنش توسط فهرستهای سیاه دولتی سکوت کند.
دوره سوم بسیار پیچیدهتر است، هرچند بسیاری از جمله محمدرضا و بخشی از مقامات پیشین بر این باور بودند که ماجرا ساده است. در طول چهارده ماه تظاهرات خیابانی منتهی به انقلاب ۱۹۷۹ [انقلاب اسلامی]، آنان همواره شکایت میکردند که بیبیسی به دستور دولت بریتانیا، نهتنها پوشش بیش از حد به تظاهرات میدهد، بلکه در گزارشها رویکردی مثبت نسبت به انقلابیون اتخاذ میکند.
شاه بهشدت گلایه میکرد که بخش فارسی بیبیسی تظاهرات بزرگ پیشرو را از پیش اعلام میکند. او تا پایان عمر معتقد بود که بریتانیا از طریق بیبیسی سقوط او را مهندسی کرده است؛ همچنان که به زعم او، سقوط پدرش نیز چنین بوده است. اعتراضات او به حدی بود که سفیر بریتانیا ابراز همدردی کرد و حتی دولت بریتانیا برای مدتی احتمال تعطیلی سرویس فارسی را بررسی کرد.
داریوش همایون، وزیر اطلاعات وقت که تا اوت ۱۹۷۸ در این سمت بود، مرتباً خبرنگاران بیبیسی را نصیحت میکرد که وظیفه ملی آنان باید «بهبود روابط دو کشور» باشد. این نکته که همایون سابقه عضویت در حزب پرو-نازی حزب سوسیالیست ملی کارگران ایران (سومکا) را داشت، قطعاً از نظر خبرنگاران بریتانیایی دور نمانده بود.
با وجود این بدگمانیها و نظریههای توطئه، دولت بریتانیا نه درصدد تضعیف شاه بود، نه بیبیسی را برای این هدف تحریک کرد و نه توانست تعیین کند که چه کسانی بهعنوان خبرنگار به ایران اعزام شوند. کتاب، همراه با اسناد آرشیوی وزارت خارجه بریتانیا، شواهد فراوانی ارائه میدهد که نشان میدهد دولت بریتانیا هیچ تمایلی به براندازی شاه نداشت.
بیبیسی تنها کاری را انجام میداد که هر سازمان حرفهای خبری باید انجام دهد: گزارش اخبار همانگونه که رخ میداد. با وجود ارائه شواهد گسترده، کتاب به یک عامل مهم نسلی کمتر توجه میکند: خبرنگارانی که انقلاب را پوشش میدادند، در دهه ۱۹۶۰ به بلوغ رسیده بودند. آنان تحتتأثیر شکوه سلطنت، هیجان جنگ سرد، یا دفاع سنتی از «نظم و ثبات» قرار نمیگرفتند و نسبت به ادعاهای حکومتی که رنگ و بوی ایدئولوژیک داشت، حساس بودند. هرچه فشار دولتهاچه ایرانی و چه بریتانیایی بر آنان بیشتر میشد، آنان بر جهت مخالف پافشاری بیشتری نشان میدادند. این عامل نسلی در تحلیل آینده نیز باید مورد توجه قرار گیرد.
دوره چهارم بررسی شده در کتاب، به انتخابات مناقشهبرانگیز سال ۲۰۰۹ مربوط میشود. دولت احمدینژاد که از پیروزی خود مطمئن بود، درهای کشور را گشود و برای بیش از صد خبرنگار خارجی روادید صادر کرد. اما زمانی که نتیجه انتخابات به شدت مورد مناقشه قرار گرفت و اعتراضات شروع شد، حکومت اعلام کرد که ایالات متحده و بریتانیا با کمک سازمانهای غیردولتی، اندیشکدهها و دانشگاههای خود، طرح یک «انقلاب مخملی» را دنبال کردهاند. همانگونه که انتظار میرفت، بیبیسی در صدر فهرست متهمان قرار گرفت. هرچند ممکن است ایران «بدبین» به نظر برسد، اما این بدان معنا نیست که رابطه بیبیسی و دولت بریتانیا خالی از مسائل پیچیده است.
با کنار رفتن نسل خبرنگاران دهه ۱۹۶۰، نسل جدیدی جایگزین آنان شده است که جهانبینیشان با دولتهای خود همراستاست. آنها به جهانیسازی، بازارهای آزاد، کوچکسازی دولت، خصوصیسازی و مداخله بشردوستانه باور دارند. افزون بر این، رویکرد آنان به حقوق بشر، بیش از حد بر حقوق فردی و سیاسی تأکید میکند و توجه کمتری به حقوق اقتصادی و اجتماعی دارد. کتاب نیز بهطور ضمنی به این تمایل اشاره میکند، زمانی که مأموریت کنونی بیبیسی را با اصطلاحاتی، چون «دیپلماسی عمومی» و «دیپلماسی فرهنگی» توصیف میکند. با توجه به این شرایط، تعجبی ندارد که مقامات ایران با مشاهده کاهش چشمگیر بودجه بیبیسی برای اروپای شرقی و سایر مناطق جهان، اما افزایش محسوس بودجه بخش فارسی تحت عنوان «دیپلماسی عمومی»، بیش از پیش نگران شوند.
منابع
Abrahamian, Ervand. The Coup: ۱۹۵۳, The CIA, and the Roots of Modern US–Iranian Relations. New York: New Press, ۲۰۱۵.
Briggs, Asa. The History of Broadcasting in the United Kingdom. Oxford: Oxford University Press, ۱۹۹۵.