به بهانه بازنشر خاطرات شهید آیتالله حاجشیخ فضلالله محلاتی
اثر تاریخی خاطرات و مبارزات شهید آیتالله حاجشیخ فضلاللهمحلاتی از سوی مرکز اسناد انقلاب اســــــلامی بازنشر شد. این مجموعه که برای آغازین مرتبه در نیمه دهه ۷۰ نشر یافت، در بردارنده خاطراتی است که نخستین رئیس این مرکز در گفتوشنود با آن عالم مجاهد ضبط کرده است. همچنین در این کتاب، علاوه بر اسنادی در باب مبارزات نماینده فقید امامخمینی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گفتوشنودهایی با همسر و فرزندان آن بزرگ نیز دیده میشود. تارنمای ناشر در یادداشتی کوتاه در باب تجدید چاپ این یادمانها چنین آورده است:
«به گزارش پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ دوم کتاب خاطرات و مبارزات شهید محلاتی با ویراست تازه و جلد متفاوت روانه بازار کتاب شد. این اثر اولین بار در سال ۱۳۷۶ از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شد که شامل گفتگوهای حجتالاسلاموالمسلمین سیدحمید روحانی با شهید آیتالله حاج شیخ فضلالله محلاتی بود. این گفتگوها در سال ۱۳۶۲ تا ۱۳۶۳ انجام گرفت و با شهادت آیتالله محلاتی ناتمام ماند. در سال ۷۶ این گفتگوها در قالب یک متن منسجم به انضمام اسناد و نیز مصاحبههای خانواده شهید محلاتی چاپ و منتشر شد و امروز کتاب زندگی و مبارزات شهید محلاتی برای اولینبار تجدید چاپ شده است. این کتاب شامل یک مدخل پژوهشی درباره زندگی شهید محلاتی، متن کامل خاطرات ایشان بدون دخل و تصرف، روزشمار زندگی شهید و ۱۰۶ برگ از اسناد مبارزاتی ایشان است. خاطرات شهید محلاتی، به شیوه پرسش و پاسخ تدوین شده است. او خاطرات خود را از معرفی خانواده و بیان روایتهایی از دوران کودکی آغاز میکند. همگامی با فدائیان اسلام، ترسیم فضای سیاسی ایران در دهه ۳۰، آشنایی با امامخمینی، تشریح مبارزات نهضت اسلامی و یادماندههای شهید محلاتی از وقایع اولین سالهای پیروزی انقلاب اسلامی برخی از سرفصلهای این خاطرات را تشکیل میدهد. کتاب خاطرات و مبارزات شهید محلاتی دربرگیرنده اسناد و تصاویر نیز هست. بیش از ۱۰۰ برگ سند از مبارزات و فعالیتهای شهید محلاتی در این کتاب گنجانده شده و بر غنای مطالب آن افزوده است. چاپ دوم این کتاب در ۳۹۶ صفحه و با قیمت ۹۰ هزار تومان از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی روانه بازار کتاب شده است....»
شهید آیتالله محلاتی در خاطرات خویش، در باب مسائل متعددی به روایت خاطره پرداخته است. از جمله این موارد رویکرد جمعیت فدائیان اسلام به رهبری شهید نواب صفوی به تشکیل دولت اسرائیل است: «پس از جنایات اسرائیلیها در فلسطین اشغالی و دیریاسین آنها موجودیتشان را اعلام کردند و انگلیسیها هم از آنها حمایت کردند. امریکا در آن زمان، مثل حالا اینطور مداخله نداشت. آنها [اسرائیلیها]، فلسطینیها را قتلعام کردند و جریانش به دنیا و سازمان ملل کشیده شد. اسرائیلیها زندهزنده افراد را در چاه ریختند و گزارشش به همه دنیا رسید، اما از ایران صدایی درنمیآمد و حکومت ایران [رژیم پهلوی]، اسراییل را به صورت دو فاکتو به رسمیت شناخت. در آن زمان محمد ساعد مراغهای نخستوزیر بود، ولی شاه همه کاره بود. تنها گروهی که در این دوران مخالفت و مبارزه را علیه حکومت شروع کردند، فدائیان اسلام بودند و از قم هم شروع کردند. مرحوم نواب صفوی، یک روز بعدازظهر در مدرسه فیضیه سخنرانی کرد و گفت: اگر میخواهیم اسرائیل را ساقط کنیم باید از تهران شروع کنیم، یعنی باید اول رژیم پهلوی را از بین ببریم تا بتوانیم با اسراییل بجنگیم.ای کاش نوار سخنرانی آن روز او موجود بود تا بعد از سالها صحت گفتار او را درمییافتیم، چه اکنون میبینیم که تنها مانع نابودی اسرائیل، حکومتهای وابسته به بیگانه هستند وگرنه نابودی اسرائیل، برای ملتهای مسلمان کار چندان دشواری نیست. یادم هست در جملهای میگفت: رژیم شاهنشاهی یعنی مرکز فحشا! خلاصه از مدرسه فیضیه که بیرون آمد او را گرفتند و یارانش را هم تعقیب کردند، ولی ما با سروصدا و تظاهرات، طلبههای جوان داغ را جمع کردیم و به منزل مرحوم آیتالله خوانساری رفتیم و گفتیم که ما میخواهیم به کمک فلسطینیها برویم و جنگ با اسرائیل! یادم هست دفتری آوردیم و شروع کردیم به اسمنویسی که برویم به جنگ اسرائیلیها، ولی خب صدایمان به جایی نرسید و ما را دستگیر کردند، زدند و تعقیب کردند....»
از فرازهای مهم و خواندنی این کتاب حضور راوی در کنار امام خمینی، در دوران حصر ایشان در تهران است. شهید محلاتی در باب مختصات این دوره چنین میگوید: «بعد از اینکه امام را به داوودیه آوردند، من پس از یک ساعت خدمت ایشان رسیده و سه روزی که او در داوودیه بودند، من در آنجا خدمت ایشان بودم. در آنجا ساواکیها دستاندرکار بودند و پذیرایی میکردند! به امام گفته بودند که خانه متعلق به نجاتی- برادر آقای قمی - است، در حالی که این خانه در اختیار ساواک بود! از آن به بعد آمد و رفت مردم برای دیدن ایشان شروع شد. ساواکیها کنترل و مردم را به صف میکردند. باید گفت شاید بدترین شبی که بر امام گذشت، آن شبی بود که ایشان از زندان آزاد شده بودند، برای اینکه تمام جنایاتی را که در این مدت اتفاق افتاده بود، به اطلاع امام نرسانده بودند. نگفته بودند که ۱۵ هزار نفر را در ۱۵ خرداد شهید و چقدر مردم را کشته و مجروح کردهاند، هیچ نگفته بودند. یک نفر انسان با این عاطفه یک مرتبه این گزارش را دریافت کند، چه حالی پیدا میکند؟ همه حوادث ۱۵ خرداد، زندانیها و کشتارها را برای ایشان گزارش دادند، خیلی ناراحت شدند. پس از چندی، سرگردی به نام عصار - که آن وقت سروان و رئیس همین ساواکیها بود- آمد و در آنجا مستقر شد. صبح که امام تشریف بردند وضو بگیرند، من همراه ایشان بودم. در راهرو به عصار برخورد کردند. شب همه این گزارشها را شنیده بودند، حالا مواجه با یکی از چهرههای اینها شدند. امام با عصبانیت فرمودند: این ساواک چه میخواهد، من پدر اینها را درمیآورم، بلند میشوم، میروم مسجد و مردم را به انقلاب و قیام دعوت میکنم، بروید گم شوید، شاه و ساواک از جان مردم چه میخواهند؟... عصار رنگش پرید و عقب عقب بیرون رفت. امام هم خیلی عصبانی بودند. من ایشان را بغل کردم و گفتم حاج آقا بفرمایید برویم، خلاصه امام را به اتاق خودشان بردیم. عصار رفت و فوری به نصیری گزارش داد که یک چنین برخورد و یک چنین جریانی اتفاق افتاده است. ناگهان تیمسار وثیق - که آن وقت رئیس پلیس بود- با نیروی زیادی آمدند و همه جا را محاصره کردند. آن وقت کلانتری سوار بود، با اسب سوار آمدند، خانه را محاصره کردند و دیگر هیچ کسی را اجازه ندادند که به ملاقات با ایشان بیایند، ملاقات ایشان را ممنوع کردند. حتی علما آمدند، شریعتمداری هم آمد که بنا بود به او هم اجازه ملاقات ندهند، اما بعدها به او و عده دیگری اجازه دادند. پس از آن دوباره ملاقات ممنوع شد. بعد آمدند و به امام گفتند که شما آزاد نیستید، بلکه از یک زندان به زندان دیگر منتقل شدهاند و شما را آزاد نکردهایم و بناست شما در این خانه زندانی باشید!»