اثری که هماینک در معرفی آن سخن میرود، شامل خاطرات سرلشکر پاسدار دکتر سیدیحیی رحیم صفوی است که هماینک چاپ چهارم آن به بازار کتاب آمده است. این مجموعه از سوی مجید نجفپور تدوین شده و مرکز اسناد انقلاب اسلامی، به انتشار آن همت گماشته است. در تارنمای ناشر، زندگینامه راوی به ترتیب پی آمده بازگو شده است: «سیدرحیم صفوی در سال ۱۳۳۱ هـ. ش، در شهرستان لنجان از توابع استان اصفهان در خانوادهای متدین به دنیا آمد. پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه وارد دانشگاه تبریز گردید و در جریان مبارزات سیاسی دانشجویی قرار گرفت و با شخصیتهایی، چون شهید آیتالله قاضی طباطبایی بیش از پیش آشنا گردید. در قیام مردم تبریز (بهمن ۱۳۵۶)، فعالانه حضور داشت و مجروح شد. پس از آنکه مورد شناسایی ساواک قرار گرفت، به سوریه مسافرت کرد و با مبارزان خارج از مرزها آشنایی پیدا کرد، سپس با کوله باری از تجربه جهاد و در آستانهپیروزی انقلاب اسلامی به کشور بازگشت و در تشکیل سپاه پاسداران اصفهان نقش مهمی داشت. در طی هشت سال دفاعمقدس به عنوان یکی از فرماندهان ارشد سپاه و در سمت جانشین فرماندهی کل، خدمات زیادی انجام داد و نام او و جنگ، قرین یکدیگر در تاریخ انقلاب ماندگار خواهد شد....»
این سایت در یادداشتی دیگر، در باب محتوای کتاب به نکات ذیل اشارت برده است: «از جنوب لبنان تا جنوب ایران، در هشت فصل تنظیم شده است که در طی این فصول، مبارزات سیاسی در دوره نهضت اسلامی و رخدادهای مهم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به ویژه وقایع جنگ تحمیلی، به روایت سردار صفوی واکاوی شده است. بخش متمایزکننده چاپ چهارم این کتاب نسبت به چاپهای پیشین، اضافهشدن یک فصل و پرداخت به مسئله کردستان و نحوهآزادسازی آن است. یکی از بارزترین ویژگیهای خاطرات سرلشکر رحیم صفوی، ارائه اطلاعاتی مهم و ناگفتههایی از پشتپرده عملیاتهای دوران دفاعمقدس است. در بخشی از این خاطرات، سردار صفوی ضمن ترسیم مشکلات جبههها در روزهای ابتدایی جنگ و عدم همراهی بنیصدر با سپاه پاسداران میگوید: در شرایطی از جنگ احتیاج به مهمات داشتیم، احتیاج به سلاحهایی مانند خمپاره تفنگ ۱۰۶ و توپخانه داشتیم. برای آوردن یک دستگاه لودر یا بلدوزر، باید به همه التماس میکردیم. خط دفاعی مهمی تشکیل شده بود، ولی از همکاری و همراهی خبری نبود! این مشکل اصلی ما شده بود. من هفتهای دو بار در اهواز میرفتم تا سلاح و مهمات تهیه کنم. حضرت آیتالله خامنهای هم که آن زمان نماینده حضرت امام در شورای عالی دفاع و امام جمعه تهران بودند، در ستاد جنگهای نامنظم که با شهید چمران راه انداخته بودند، مستقر میشدند. ما کسی را جز ایشان نداشتیم. میرفتیم آنجا و با دیدن ایشان، اولاً خستگی از تنمان خارج میشد و ثانیاً شروع میکردم به گله و شکایت و خلاصه آقای خامنهای، سنگ صبور ما شده بودند. همینطور لبخند میزدند و گوش میدادند. ما که از غصه خالی میشدیم، ایشان یک دستی به سر ما میکشیدند و میگفتند: آقا جان باید صبر کنید، شما راه امام حسین را انتخاب کردهاید... ما میدانستیم که در کشور امکانات هست، ولی به ما نمیدهند و حضرت آقا هم این را میدانستند. در هر صورت یک چیزی میگرفتیم و به دارخوین برمیگشتیم. باور کنید از همان زمان ایشان هیبت و نفوذ کلامی داشتند که مثالزدنی بود....»