کد خبر: 1114951
تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۴۰۱ - ۲۰:۲۷
در کتاب «دِین» آمد
کتاب «دِین» خاطرات بچه‌های مسجد جزایری اهواز است که به اهتمام علی مسرتی به رشته تحریر درآمده و انتشارات سوره مهر آن را چاپ کرده است.

کتاب «دِین» خاطرات بچه‌های مسجد جزایری اهواز است که به اهتمام علی مسرتی به رشته تحریر درآمده و انتشارات سوره مهر آن را چاپ کرده است.

متن زیر بخشی از پاورقی این کتاب در مورد شهید «عبدالامیر جرجر» است که در عملیات بدر در جزایر مجنون به شهادت رسید.

شهید «عبدالامیر جرجر» متولد سال ۱۳۴۳ بود. او از اوان نوجوانی، محجوب و کم‌حرف بود. در دوران راهنمایی و دبیرستان در تابستان در مغازه پدرش کار و به پدر کمک می‌کرد و زمستان نیز هر وقت فرصت می‌کرد، به کمک پدر می‌رفت.

از همان موقع به مسائل دینی مقید بود و علی‌رغم جثه ضعیفش، تمام ماه رمضان را روزه می‌گرفت و برای نماز به مسجد می‌رفت. مدتی مستأجر خانه‌ای بودیم و در همسایگی ما خانواده‌ای بودند که رعایت حجاب اسلامی را نمی‎کردند.

عبدلاامیر هر وقت به خانه می‌آمد، دقایق زیادی پشت در منتظر می‌ایستاد تا آن‌ها به داخل اتاقشان بروند یا چادر سر کنند و آنقدر به این کارش ادامه داد تا آن خانواده به خاطر حجب و حیای او در محوطه نیز مقید به رعایت حجاب شدند.

شهید در سال ۱۳۶۳ در گردان کربلای اهواز حضوری مداوم داشت. سرانجام در عملیات بدر در منطقه جزایر مجنون ابتدا مجروح شد و سپس در قایق حمل مجروحان مورد اصابت هواپیمای ملخی دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید.

پدر شهید در زمان حیات خود خوابی دیده ببود که اینگونه بیان می‌کرد: «در خواب دیدم کسی مرا صدا می‌کند. دو قله کوه بود که با وسیله‌ای مثل تله‌کابین با هم ارتباط داشتند. من سوار تله‌کابین شدم و پسرم بر قله بلندتر ایستاده بود و من را صدا می‎کرد.

ناگهان تله‌کابین متوقف شد و من در وسط راه معلق ماندم. عبدالامیر دو دستکش سفید برایم فرستاد و آن دو دستکش دست مرا گرفتند و نزد پسرم بردند. در آنجا همه شهیدان مسجد جمع و همگی با شادی مشغول بازی و ورزش بودند. من با دیدن این صحنه شروع به گریه کردم و از خواب بیدار شدم.»

مدتی بعد پدر عبدالامیر فوت کرد و نزد پسر شهیدش رفت.»

منبع: دفاع پرس
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار