عرقچین به سر میگذاشت. همیشه لبخند به لب داشت. عکسهایش را که میبینی دقیقاً شبیه پدربزرگهای دوست داشتنی است که آدم دوست دارد ساعتها پای حرفهایش بنشیند. ساده سخن میگفت، اما کلامش آن چنان گیرا و دلنشین بود که افراد مختلف را فارغ از نوع نگاه و طرز تفکر در کنار هم مینشاند. نصیحت میکرد، اما نصیحتی که به دل مینشست. چنان روان و شیوا صحبت میکرد که هر کتابی که به نقل از او جمعآوری شده جمله به جمله به دل مینشیند. خیلیها معتقدند کتابهای مربوط به زندگی و سخنان مرحوم دولابی منبع آرامش است و با خواندن یک جلد آنچنان آرامشی در زندگی یافتند که فکرش را هم نمیکردند. اغراق نیست و این حس نشئت گرفته از سادگی، بیآلایشی و در یک کلام عالم به عمل بودن مرحوم اسماعیل دولابی بوده است.
خانهای در دولاب تهران داشت. قدیمها منطقه دولاب روستا بود. روستایی که جنوب شهر محسوب میشد، اما حالا تقریباً به مددکش آمدن پایتخت از هر طرف، تقریباً جنوب شرق محسوب میشود. محلهای که هنوز هم افراد قدیمی در آن زندگی میکنند و بخشهایی از آن به دارالمؤمنین شهر تهران شهره است. قدیمیهای دولاب با نوادگان حاج اسماعیل دولابی آشنا هستند که هنوز هم به تأسی از زندگی پدربزرگ خود ساده و بیآلایش در همین منطقه زندگی میکنند.
شغلش کشاورزی بود و در عین حال به صورت آزاد به دانشآموزی در جلسات علمای دینی معاصر مانند آیتالله سیدمحمد شریف شیرازی، آیتالله شاهآبادی، آیتالله تقی بافقی، شیخ غلامعلی قمی و شیخ محمد جواد انصاری میرفت.
چه قدر قشنگ گفته است که «با آدمها مهربان باش، آدمها چاره ندارند.»
آنچه نقل از حاج اسماعیل دولابی است عمدتاً بر محور رابطه خوب بنده با خداست. رابطهای نزدیک، رفاقتانه و در عین حال مؤدبانه! جایی میگوید: «هر وقت دیدی راه نداری، چند دقیقه پشت در بنشین؛ خدا در را باز میکند.»
میگفت وقتی به خدا میگویی من کسی را غیر تو ندارم خدا غیور است و خواسته ات را اجابت میکند. در جایی به نقل از او آمده است: «همه بهت میگویند از خدا بترس. خود خدا هم میگوید بترس. من میگویم نترس. نترس. از چی میترسی؟ فکر کردهای چی میخواهد ازت؟ برو توی دامنش، هیچ نترس...»
یا در جایی دیگر آمده است: «هی نپرس آخرش چه میشود. آخرش دست خداست. بد نمیشود. این اولش را که سپردهاند دست تو این چه میشود؟ این مهم است. اگر این بد بشود، آخرش برای تو میشود روز خجالت: یوم الحسره. حسرت میخوری. میگویی کاش درست کار میکردم، امروز اینقدر خجالت نمیکشیدم. کار نکردهای و حقوقت را میدهند. تمام و کمال. از خجالت هزار بار آب میشوی و میروی توی زمین. هی میسوزی و صدایت هم در نمیآید. جهنم میشود برایت. کوفتت میشود. عذاب میشوی. خدا که عذابت نمیکند تو خود عذاب میشوی. خداکه عقده ندارد من و تو را عذاب کند. رحمان رحیم است.»
حاج اسماعیل دولابی در نصیحتهای خود (صفحه ۲۱۸ جلد دوم طوبای محبت) میگوید: در مصائب و سختیها کم بگویید و پیش خودتان نگه دارید. نگویید گرسنه هستم، تشنه هستم، چیزی نگویید. هر کسی هم از شما چیزی خواست نه نگویید. بگویید چشم. چشم. زنت و فرزندت چیزی گفت گوش کن. نه نگو، چون نه میزاید. یکبار که بگویی نه دفعات بعدی هم میگویی نهنهنه!»