کد خبر: 1101142
تاریخ انتشار: ۲۵ مرداد ۱۴۰۱ - ۲۱:۰۰
سردار مهدی محبی در گفتگو با «جوان» از روز‌های اسارتش می‌گوید
اصالتاً اهل شهرستان میاندوآب آذربایجان‌غربی است، اما متولد تهران. در جوادیه قد کشیده، خوب و بد را که تشخیص داد، حاج آقا مطلبی امام جماعت مسجد ابوذر راه و رسم درست زندگی را به او و هم دوره‌ای‌هایش آموخت. مهدی محبی مثل تمام نوجوانان سال‌های دفاع مقدس که نوجوانی‌شان با دیگر نسل‌ها متفاوت است، خیلی زود با فضای جبهه آشنا می‌شود
مبینا شانلو

اصالتاً اهل شهرستان میاندوآب آذربایجان‌غربی است، اما متولد تهران. در جوادیه قد کشیده، خوب و بد را که تشخیص داد، حاج آقا مطلبی امام جماعت مسجد ابوذر راه و رسم درست زندگی را به او و هم دوره‌ای‌هایش آموخت. مهدی محبی مثل تمام نوجوانان سال‌های دفاع مقدس که نوجوانی‌شان با دیگر نسل‌ها متفاوت است، خیلی زود با فضای جبهه آشنا می‌شود. خودش می‌گوید: «۱۶ ساله بودم که به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شدم و از عملیات رمضان در جبهه بودم. در همانجا به عضویت سپاه درآمدم و تا پایان جنگ در جبهه‌ها حضور داشتم. سه نفر از اعضای خانواده ما در جبهه بودیم، خودم، برادر بزرگترم که در جبهه‌های کردستان خدمت می‌کرد، خواهرم نیز همزمان در کردستان بود؛ و حدود دو سال در گروه‌های جهادی خدمت می‌کرد.» با مهدی محبی همکلام شدیم تا از روز‌های اسارتش برایمان روایت کند.

احلی من العسل
۷۶ ماه سابقه حضور در جبهه دارم. بار اول از شلمچه اعزام شدم برای عملیات رمضان. جالب است برای اولین بار از شلمچه وارد جبهه شدم و بعد از اسارت هم از شلمچه وارد ایران شدم. زندگی در جبهه و دفاع مقدس شیرین‌تر از هر چیزی بود. تصورش برای آن‌هایی که آن فضا را درک نکرده‌اند بسیار سخت است، خلاصه کنم زندگی در بهشت بود «احلی من العسل» در طول دوران حضورم در جبهه مسئولیت‌های زیادی داشتم. معاون تیپ زرهی، معاون و رئیس ستاد تیپ و معاون گردان پیاده جعفر طیار از جمله مسئولیت‌هایم در دوران دفاع مقدس بود.
اسارت
در تاریخ ۲۳ خرداد سال ۶۷ و در عملیات بیت المقدس ۷ و در نوک کانال ماهی به اسارت درآمدم. ۲۷ ماه در اردوگاه‌های ۱۲ و ۱۶ تکریت و اردوگاه ۱۸ بعقوبه اسیر بودم. اسارت ادامه جهاد ما بود. باید روحیه خودمان را حفظ می‌کردیم. در ایام شادی و عزای اهل‌بیت با هر سختی و مشقتی که بود شیرینی و حلوا آماده و بین بچه‌ها تقسیم می‌کردیم. در ایام محرم هم با وجود سخت‌گیری‌های بعثی‌ها عزاداری بر پا بود حتی برای احتیاط هر چند نفر با هم زیارت عاشورا می‌خواندیم.
تلخ‌ترین روز‌های اسارت ما
ایامی بود که عراقی‌ها به مقدسات دین و ائمه معصومین (ع) و حضرت امام (ره) اهانت می‌کردند یا مانع نماز خواندن و عزاداری محرم می‌شدند یا با وضعیت نجاست و عدم طهارت، رهایمان می‌کردند که این وضعیت مانع عبادت‌مان می‌شد. البته تلخ‌ترین روز روزی بود که خبر رحلت حضرت امام را شنیدیم. بگذریم که در اردوگاه ۱۶ تکریت بسیاری از همرزمان‌مان در اثر تشنگی و گرسنگی به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
بازگشت به میهن
حدود یک ماه به آزادی‌مان، از طریق نگهبانان عراقی و تلویزیون عراق، متوجه شدیم که از ۲۶ مرداد تبادل شروع می‌شود نهایتاً هم در ۲۴ شهریور آزاد شدیم. ما مفقودالاثر بودیم و تحت پوشش صلیب سرخ جهانی نبودیم و هیچ ارتباطی با خانواده‌مان نداشتیم. البته یک ماه بعد از اسارت‌مان، تعاون سپاه یک قطعه فیلم‌کوتاهی که تلویزیون عراق از اسارت ما پخش کرده بود را به خانواده تحویل داده بود. اما اطلاع دیگری از ما نداشتند تا روزی که وارد ایران شدیم. استقبال بسیار مفصل و با شکوهی انجام شد. اما بهترین لحظه زمانی بود که مادرم را دیدم چندین ساعت، در مقابل مسجد ابوذر منتظر ایستاده بود یک حلقه بزرگ گل را در دستانش بالا گرفته بود تا به گردنم بیندازد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار