کد خبر: 1076070
تاریخ انتشار: ۲۶ دی ۱۴۰۰ - ۲۱:۰۰
حاج‌قاسم سلیمانی و توجه به خانواده شهدا از زبان یکی از همرزمانش
آزاده محمدرضا حسنی‌سعدی از همرزمان حاج‌قاسم سلیمانی در دفاع مقدس است که برای مدتی نیز مدیر کل بنیاد شهید استان کرمان بود. در همین سمت او خاطرات جالبی از توجه حاج‌قاسم به خانواده شهدا دارد که در ادامه برگ‌هایی از این خاطرات را در قالب روایت‌های کوتاه پیش رو دارید.
غلامحسین بهبودی

آزاده محمدرضا حسنی‌سعدی از همرزمان حاج‌قاسم سلیمانی در دفاع مقدس است که برای مدتی نیز مدیر کل بنیاد شهید استان کرمان بود. در همین سمت او خاطرات جالبی از توجه حاج‌قاسم به خانواده شهدا دارد که در ادامه برگ‌هایی از این خاطرات را در قالب روایت‌های کوتاه پیش رو دارید.

سال ۶۹ بعد از آزادی از اسارت، حاج‌قاسم در فرودگاه کرمان به استقبال‌مان آمد. داخل اتوبوس هرچه پرسیدم با حوصله جواب داد. چند روز بعد با دعوت رفتم خانه‌شان. روی دیوار تابلویی از تصاویر شهدای لشکر ثارالله نصب بود. حاج‌قاسم این تابلو را روی دیوار گذاشته بود تا همیشه به یاد دوستان شهیدش باشد. سه ماه قبل از شهادتش هم گفت هنوز آن تابلو را دارم.
***
یک بار از زبان شهید سلیمانی شنیدم که می‌گفت: «من وقتی مادر شهیدان هندوزاده را می‌بینم، تمام خستگی‌هایم رفع می‌شود. من عاشق فرزندان شهید حاج‌یونس زنگی‌آبادی هستم.»
***
مادر شهید علی‌آقا شفیعی از شهدای کرمانی دفاع مقدس هیچ‌کس را نداشت. فقط یک پسر داشت که او هم در عملیات کربلای ۴ و در سن ۲۰ سالگی شهید شده بود. حاج‌قاسم از بغداد، بیروت و دمشق یا هرجا که بود زنگ می‌زد و حال این مادر شهید را جویا می‌شد. این مادر تقریباً یک‌سال بعد از شهادت حاج‌قاسم، درگذشت و به حاجی و فرزند شهیدش پیوست.
***
یک بار به اتفاق دوستان به دیدن مادر شهیدان محمدآبادی که در ماهان بود، رفتیم. مادر زمین خورده بود و حالش خوب نبود. می‌گفت: «اگر حاج‌قاسم خبر داشت، می‌آمد و حال من را می‌پرسید.» با حاج‌قاسم ارتباط گرفتیم. حاجی به صورت تلفنی با مادر شهیدان محمدآبادی گفتگو کرد. مادر شهیدان گوشی تلفن را می‌بوسید و به حاج‌قاسم می‌گفت: «مادر کجایی؟ دورت بگردم. فدایت شوم. کربلا هستی؟»
***
بچه‌هایی که همراه حاجی در جبهه مقاومت یا مناطق دیگر بودند می‌گفتند: «وسط روز کاری و اوج خستگی یا پایان روز وقتی حاج‌قاسم با مادر شهدا ارتباط می‌گیرد، روحیه‌اش عوض می‌شود.»
***
شهید سلیمانی از خانواده شهید شیخ شعاعی از غواصان کربلای ۴ امضا گرفته بودند که شما گواهی بدهید من مسلمان و مؤمن خوبی بودم.
***
حاج‌قاسم خیلی به فرزندان شهدا علاقه داشت. یک بار ۲۰۰ نفر از فرزندان شهدا را به کرمان دعوت کردیم. حاجی برای‌شان صحبت کرد و به اطرافیان گفت: «این عزیزان فرزندانِ برادرانِ من هستند. هیچ‌کس مانع نشود. اگر خواستند عکسی بگیرند بگذارید بدون هیچ مانعی جلو بیایند و عکس بگیرند.»
***
یک‌بار وقتی همراه شهید سلیمانی به منزل شهید موحدی کرمانی رسیدیم، مادر شهید روی ویلچر بود و برادر شهید او را داخل ساختمان می‌برد. حاج‌قاسم ویلچر را از دست برادر شهید گرفت و گفت: «می‌خواهید همه ثواب‌ها را خودتان ببرید؟ یک مقدار هم بگذارید ما از این ثواب‌ها ببریم.»
***
وقتی حاج‌قاسم به کرمان می‌آمد، با هم به گلزار شهدا می‌رفتیم. او در گلزار شهدا قدم می‌زد و به یاد شهدا گریه می‌کرد. به او گفتم در این گلزار هزار و ۱۱ شهید آرمیده‌اند؛ حاج‌قاسم هم گفت: «دعا کنید من هزار و دوازدهمین شهید این گلزار باشم.» خیلی نگذشت که حاج‌قاسم به شهادت رسید و به جمع شهدای این گلزار پیوست.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار