کد خبر: 1056897
تاریخ انتشار: ۰۴ مرداد ۱۴۰۰ - ۲۱:۰۰
گفت‌وگوی «جوان» با برادر شهید حسن عزیزیان از شهدای عملیات مرصاد
بیش از ۳۱ ماه یا به عبارتی ۹۳۰ روز، حضور خالصانه در جبهه‌های آتش و خون به روحش بزرگی و به عمرش زینت بخشید. شهید حسن عزیزیان فقط به رضای حضرت حق می‌اندیشید
مبینا شانلو

بیش از ۳۱ ماه یا به عبارتی ۹۳۰ روز، حضور خالصانه در جبهه‌های آتش و خون به روحش بزرگی و به عمرش زینت بخشید. شهید حسن عزیزیان فقط به رضای حضرت حق می‌اندیشید. آرزویش این بود که تا آخر جنگ حتی اگر سال‌های متمادی طول بکشد درجبهه بماند و بعد از رضایت معبود با شهادت به دیدارش برود. همین هم شد. شهید حسن عزیزیان در ۵ مرداد ۱۳۶۷ در عملیات مرصاد به آرزویش رسید و نامش جزو آخرین شهدای آخرین عملیات جنگ تحمیلی ثبت شد. در ادامه ماحصل همکلامی ما را با برادرش حسین عزیزیان می‌خوانید.

متفکر و عاشق مطالعه
برادرم حسن در سومین روز از فروردین ۱۳۳۴ در روستای محمدآباد دامغان به دنیا آمد. ما چهار برادر و دو خواهر بودیم. حسن در خانواده‌ای مذهبی و اصیل پرورش پیدا کرد. او تحصیلاتش را تا پنجم ابتدایی بیشتر ادامه نداد و معمولاً اوقات فراغت خود را با کتاب‌های مذهبی، قرآن و روزنامه سپری می‌کرد. سواد مدرسه‌ای نداشت، اما بسیار متفکر و اهل مطالعه بود. بعد از مدتی برای کمک به امرار معاش خانواده به کارگری روی آورد.
برادرم حسن در۱۶ آبان ۱۳۵۳ به سربازی رفت و بعد از گذراندن ۲۴ماه خدمت در تاریخ ۱۳۵۵ موفق به اتمام دوره خدمت سربازی‌اش شد. کمی بعد ازدواج کرد و صاحب دو دختر و یک پسر شد.
افتاده و متواضع
حسن یک بسیجی فعال و آگاه به مسائل سیاسی کشور بود که در تاریخ ۲۳ مهر ۱۳۶۱ به عضویت رسمی سپاه درآمد تا در این لباس مقدس بهتر به اسلام و نظام خدمت کند. حسن با شروع جنگ تحمیلی به دلیل رشادت‌هایی که از خود نشان داد، مسئولیت‌های مختلفی به عهده گرفت که سمت معاون گردان بالاترین آن‌ها بود. کار‌های خود را بی‌سروصدا انجام می‌داد و تعریف و تمجید دیگران در کار‌های او تأثیری نداشت. هر چه مقام نظامی او بالاتر می‌رفت، معرفت، افتادگی و خضوع و فروتنی‌اش بیشتر می‌شد.
پنجم مرداد ۶۷
عملیات‌های بیت المقدس، رمضان، خیبر، والفجر ۸، کربلای یک، کربلای ۴ و ۵، نصر ۸، مرصاد و مناطقی مانند جاده خندق، پد بیت اللهی، میدان شهید چراغچی، میدان امام رضا (ع) و... شاهد دلاوری‌ها و تدابیر خاص ایشان بود. برادرم چندین بار مجروح شد. در عملیات رمضان پایش تیر خورد و در کربلای ۵ دچار گاز خردل شد. در عملیات‌های دیگر به سر و کتفش ترکش اصابت کرد و سرانجام در تاریخ ۵مرداد ۱۳۶۷با اصابت تیر به سینه‌اش در عملیات مرصاد به شهادت رسید. طولی نکشید پیکرش به دامغان انتقال داده شد و همراه با ۱۸ شهید دیگر این عملیات روی دستان مردم دامغان تشییع و در فردوس رضای این شهر به خاک سپرده شد.
وصیتنامه شهید باکری
همرزمش حبیب خورزانی بعد از شهادت حسن تعریف می‌کرد: «پیش از عملیات والفجر ۸ من و عزیزیان پیش هم نبودیم. من جای دیگری بودم و او در گردان موسی بن جعفر (ع). به دیدنش رفتم؛ بعد از احوالپرسی و گپ و گفتی خودمانی گفت حبیب! دلم می‌خواهد تا جنگ هست باشم و خدمت کنم! حتی اگر به قول امام (ره) ۲۰ سال هم طول بکشد ولی در نهایت شهید شوم. دعا کن حبیب! دعا کن! آخر سه روز پیش وصیتنامه شهید باکری را می‌خواندم که نوشته بود دعا کنید تا جنگ هست شهید شویم.» حبیب! در دعا‌های سحر و نماز شبت دعا کن که شهید شویم. این آرزوی او بود. گفتم خدا می‌داند! هر چه هم بخواهد همان می‌شود. اما حسن می‌گفت انسان‌ها قابل پیش‌بینی نیستند حبیب! این رمل‌ها مثل رمل‌های خورزان، عبدیا و محمدآبادند! دعا کن! این خاک ما را بپذیرد.» وقتی خبر شهادت حسن را در عملیات مرصاد شنیدم، حرف‌هایش در ذهنم تداعی شد: «ان شاءالله تا زمانی که جنگ هست خود را در میدان حاضر ببینیم و پایان جنگ و پایان زندگی‌ام یکی شود با شهادت در راه خدا!» و چه زیبا به آرزویش رسید و دعایش مستجاب شد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار