کد خبر: 1051896
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۴ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۹:۲۳
«ایرج آقابزرگی» مردی که باید او را بشناسیم و بشناسانیم
خیلی بزرگی می‌خواهد که ۱۵ روز پس از ازدواج راهی جبهه شوی و در روز تولد تنها فرزندت، عازم مناطق عملیاتی باشی تا رزمندگان تنها نمانند. شهید ایرج آقابزرگی از همان اولین روز اعزام به جبهه، مرد رفتن بود نه ماندن؛ مرد عمل کردن، مرد اخلاص و درست زیستن. شهید آقابزرگی فرمانده بزرگی برای جبهه‌ها بود و بدون ادعا تا آخرین لحظه ایستاد و جنگید. کردار و گفتار درست در کنار رفتار موقر و سنگین این شهید، شخصیتی ویژه از او ساخته بود.
آرمان شریف

سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: دوستان و همرزمانش می‌گویند ما هیچ‌گاه خنده آقابزرگی را ندیدیم. او شخصیت متین و جدی‌اش را در هر حالتی حفظ می‌کرد. در ادامه نگاهی به مجاهدت‌های فرمانده گردان یازهرا (س) و ایثار و فداکاری‌اش در زندگی و میادین جهاد می‌اندازیم که می‌خوانید.

دی ماه عجیب
«دی» ماه عجیبی برای خانواده آقابزرگی است. گویی این ماه آمده تا تمام اتفاقات مهم زندگی این خانواده در آن رقم بخورد؛ تولد، اعزام به جبهه، شهادت و در آخر فوت فرزند. دی هر بار با خبری مهم برای خانواده آقابزرگی از راه می‌رسید؛ اولین خبر مهمش در تاریخ شانزدهم دی ماه ۱۳۴۱ رقم خورد. در روستای نافج شهرکرد، ایرج برای اولین بار چشمانش را به جهان باز کرد و با تولدش بهترین خبر را در آن روز‌های سرد زمستان به خانواده داد.
خانواده مذهبی آقابزرگی، عشق به ائمه و امام حسین (ع) را از همان کودکی در وجود ایرج پروراند و او را امام حسینی تربیت کرد. چند بار بیماری‌ای سخت گریبان ایرج خردسال را گرفت و هر بار خدا حافظ جانش شد تا در بزرگسالی حافظ کشورش شود. دوران تحصیل را در روستای محل تولدش گذراند و آخرین سال‌های دوران دبیرستان، شاهد سرنگونی حکومت پهلوی و پیروزی انقلاب اسلامی بود. انقلاب سرآغاز تحولی بزرگ در وجود ایرج شد. او حالا با جدیت و پشتکار بیشتری هدف‌ها و آرمان‌هایش را دنبال می‌کرد و می‌خواست در جمهوری اسلامی فردی مفید و مهم باشد. سال ۱۳۶۰، پس از اخذ دیپلم، وارد بسیج شد و در آنجا فعالیت‌هایش را جدی‌تر دنبال کرد. اشتیاق فراوانی جهت حضور در جبهه داشت و پس از طی کردن آموزش‌های نظامی لازم، خود را آماده اعزام به مناطق عملیاتی کرد. دی ماه دیگری از راه رسید تا ایرج جوان دوباره در آن کاری مهم و بزرگ انجام دهد.

اعزام به جبهه
شهید آقابزرگی در دی ماه ۱۳۶۰ در ۱۹ سالگی عازم جبهه شد. شور و شوق ایرج در رفتن به مناطق عملیاتی، از او رزمنده‌ای شجاع ساخته بود. چند ماه تا شروع عملیاتی بزرگ به نام فتح‌المبین مانده بود و رزمندگان باید خودشان را آماده حضور در این عملیات سرنوشت‌ساز می‌کردند. ایرج آقابزرگی نیز همراه قافله رزمندگان بود. تمام تلاشش را می‌کرد تا نهایت آمادگی را برای حضور در عملیات کسب کند. در جبهه «شوش» به مدت سه ماه در خط پدافندی منطقه شهید ترکی بود و در عملیات فتح‌المبین شرکت کرد. حضور در عملیات فتح‌المبین، یک محک جدی برای ایرج بود. شهید آقابزرگی در جریان این عملیات در محاصره دشمن قرار گرفت و از ناحیه پا زخمی شد، اما این مجروحیت‌ها عاملی نبود تا ایرج صحنه را ترک کند. او می‌دانست مقابله با دشمن چقدر مهم است و خودش را در راه دفاع از میهن و نظام برای هر پیشامدی آماده کرده بود. حالا دیگر جهاد به مهم‌ترین واژه در زندگی این رزمنده شهرکردی تبدیل شده بود و عشق به خدمت تمام وجود ایرج را در برگرفته بود.
شهید آقابزرگی مدتی برای انجام مراحل درمانی و درآوردن گلوله و ترکش از پای مجروحش، مجبور شد به عقب برگردد و تحت درمان قرار بگیرد. جدایی از رزمندگان برای ایرج سخت بود، ولی او چاره‌ای جز بازگشت به عقب نداشت. این رزمنده شجاع به شهر برگشت، ولی خیلی راحت صحنه را ترک نکرد. پس از استراحتی چند هفته‌ای و با وجود اینکه پایش وضع مناسبی نداشت، با عصا و پیکری زخمی در عملیات الی‌بیت‌المقدس شرکت کرد. شهید آقابزرگی در همه مراحل عملیات الی‌بیت‌المقدس حضور داشت و در فتح خرمشهر نیز سهیم بود.

تجربه‌های گرانبها
هر روز حضور در جبهه، تجربه‌های زیادی را برای شهید آقابزرگی به دنبال داشت. حضور در دو عملیات بزرگ فتح‌المبین و الی‌بیت‌المقدس دستاورد‌های گرانبهایی برایش داشت. او با تجربه‌ای ناب از این دو عملیات، در عملیات رمضان شرکت کرد و فرمانده دسته شد. حالا دیگر شهید آقابزرگی، نیرویی کارساز برای جبهه‌ها به حساب می‌آمد. پس از عملیات محرم که تیپ ۴۴ قمربنی‌هاشم (ع) تشکیل شد، شهید با ورود به این تیپ در عملیات والفجر مقدماتی مسئول گروهان ویژه شد. او در سال ۱۳۶۲ به عضویت سپاه پاسداران درآمد و مسئولیت بسیج شهر بن را به عهده گرفت و به نحو احسن انجام وظیفه کرد.
شهید آقابزرگی آموزش فرماندهی گردان را به اتفاق شهید نوروزی در دانشگاه امام علی (ع) تهران با موفقیت به پایان رساند و به عنوان مربی عازم اصفهان شد. در تاریخ ۱/۱۲/۱۳۶۲ معاونت گردان یازهرا (س) در تیپ۴۴ قمربنی‌هاشم به ایشان داده شد که این مسئولیت را در عملیات بدر عهده‌دار بود. بعد از زخمی شدن برادر کیانی، شهید آقابزرگی به عنوان فرمانده آموزش نظامی، نیرو‌ها را برای عملیات والفجر ۸ آموزش داد. در این عملیات به همراه شهید شاهمرادی مسئول یکی از محور‌های عملیاتی بودند که عملیات با موفقیت انجام شد.

ازدواج و جبهه
شهید آقابزرگی در سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد. سهیلا رئیسی، همسر شهید ماجرای آشنایی‌شان را اینگونه توضیح می‌دهد: «شبی که به مسجد نافچ (از توابع شهرستان شهرکرد) رفته بودم، تحت تأثیر صدای سوزناک و نوای زیبای دعای توسل که توسط شهید آقابزرگی قرائت می‌شد، قرار گرفتم و در همان لحظه آرزوی داشتن چنین همسر متدین و اهل دعا و نیایشی از دلم گذشت که دو هفته بعد با آمدن خانواده شهید به خانه ما برای خواستگاری، متوجه شدم آرزویم به واقعیت تبدیل شده است.» همسر شهید درباره شرط اصلی شهید آقابزرگی برای ازدواج می‌گوید: «علاوه بر تدین، حجاب و مسجدی بودن دختر، اعتقاد به جنگ و جبهه شرط اصلی شهید بود که بنده هم موافق بودم، اما پدرم مخالفت کرد و اصرار و مقاومت شهید آقابزرگی و بنده بعد از دو سال و سه ماه نتیجه داد که در سال ۱۳۶۳ این وصلت صورت گرفت. ۱۵ روز پس از ازدواج، شهید آقابزرگی عازم جبهه شد. از آن پس هر دو ماه یکبار به خانه می‌آمد و برای چند روز می‌ماند و بر می‌گشت. در مدت زندگی با ایشان حتی فرصت یک مسافرت و تفریح به ما دست نداد.»

تصمیم میان ماندن و رفتن
پس از آنکه یار باوفایش سردار فاضل به شهادت رسید، شهید آقابزرگی به همراه یکی از رزمندگان، فرماندهی گردان یازهرا (س) را به عهده گرفت و در همین زمان برای دومین بار مجروح شد. ایرج آقابزرگی با وجود مجروحیت، حاضر نشد به عقب برگردد و با عصا در جبهه ماند. ایشان در شهریور سال ۱۳۶۵ صاحب فرزندی شد که نامش را محمدمهدی گذاشتند. شهید آقابزرگی شیفته فرزند کوچکش بود و با تمام وجود او را دوست داشت، اما این علاقه باعث نشد که دست از جبهه بردارد. روز تولد فرزند، شهید آقابزرگی بالای سر پسرش ایستاده بود و از همسرش می‌پرسید، امروز اعزام داریم و میان ماندن و رفتن مانده‌ام. همسرش نیز گفت بهترین تصمیم را بگیر که گفت بهترین تصمیم رفتن است و بعد راهی شد. پس از آن اعزام، شهید تنها دو بار دیگر پسرش را دید و محمدمهدی چهارماهه بود که پدر به شهادت رسید. شهید حضور در جبهه را مهم‌ترین کار زندگی‌اش در آن مقطع می‌دانست و به همین خاطر مجبور بود از مهم‌ترین مسائل زندگی‌اش بگذرد تا در جبهه حاضر شود. شهید همه قید و بند‌های دنیا را زیرپا گذاشته بود و در قبال جنگ آنچنان احساس مسئولیت می‌کرد که چیزی را مقدم بر آن نمی‌دانست.
او فرماندهی متواضع و شجاع بود، ولی هیچ‌گاه حاضر نشد نام فرمانده روی خود بگذارد. همیشه خود را یک بسیجی ساده می‌دانست و بچه‌های گردان یازهرا (س) از وجود و ضمیر پاکش روحیه می‌گرفتند و سخنانش راهگشای زندگی‌شان بود. شهید آقابزرگی هیچ وقت خود را از بسیجی‌ها جدا نمی‌دانست و بر رابطه بین فرماندهان و بسیجی‌ها تأکید زیادی می‌کرد. شهید به رزمندگان گردان یازهرا (س) سفارش می‌کرد که با مسئولان و فرماندهان دسته و گروه‌های خود بیشتر رفت و آمد داشته باشند و با هم انس بگیرند و مهربان باشند و همین‌طور با برادران گردان‌های دیگر رابطه حسنه و خوبی برقرار کنند. شهید آقابزرگی همچنین در حفظ بیت‌المال دقت فراوانی داشت و به بسیجی‌ها طرز استفاده صحیح از وسایل را گوشزد می‌کرد که بیت‌المال مسلمانان بی‌جهت به هدر نرود.

شهید بدون لبخند
به عنوان یک فرمانده به همه مسائل توجه داشت. حتی به اینکه وصیتنامه‌های افراد چگونه باید باشد. ایشان همواره به نیرو‌ها چنین تأکید می‌کرد: «وصیتنامه برای زن و بچه و مال دنیا نیست. پیام یک شهید است به امت حزب‌الله، به مردم شهیدپرور. وصیتنامه‌های شما باید جنبه ارشادی داشته باشد و مردم را به سمت اسلام ارشاد کند و به مردم آگاهی ببخشد و بیانگر هدف شما باشد.» شهادت دوستان و همرزمان شهید، سبب شده بود تا او هیچ‌گاه نخندد و در بیشتر لحظات عمرش در فکر دوستان شهیدش باشد. از دست دادن رفقا برای ایرج موضوع کم و ساده‌ای نبود. دوستانش می‌رفتند و او را تنها می‌گذاشتند. بچه‌های جبهه به ایرج لقب مردی را داده بودند که هرگز نمی‌خندد. شهید آقابزرگی، دلتنگ همرزمان شهیدش بود و هر لحظه با یاد آن‌ها زندگی می‌کرد.
قبل از عملیات مهم کربلای ۵، شهید دلتنگ‌تر از همیشه بود. به نیرو‌ها می‌گفت: «دیگر وقتی نداریم. در این وقت کم باید به خود بیاییم، باید به خودمان برسیم. اگر ناخالصی در وجودمان هست، بیرونش کنیم و این قلب خالص را آماده حرکت کنیم.» مکرر می‌گفت: «این‌بار دفعه آخر است و خیلی مشکل است که بدون خبر پیروزی بخواهیم به خانه‌هایمان برگردیم. وقتی خانواده‌های شهدا از ما بپرسند چه شد؟ باید سرمان را پایین بیندازیم.»
سردار شهید ایرج آقابزرگی در ۲۱ دی ماه سال ۱۳۶۵ با سمت مسئول آموزش نظامی تیپ ۴۴ قمربنی‌هاشم (ع) در عملیات کربلای ۵ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر به شهادت رسید و داغ بزرگی را بر دل رزمندگان گذاشت. آن‌ها که او را می‌شناختند، بزرگی و صفای باطنی‌اش را دیده بودند و می‌دانستند جبهه‌ها چه فرمانده بزرگی را از دست داده است.
دست تقدیر بر این بود تا ۳۲ سال پس از شهادت پدر، در دی ماه سال ۱۳۹۷ محمدمهدی، تنها یادگار شهید آقابزرگی در یک سانحه تصادف دچار مرگ مغزی شود و با اهدای اعضای بدنش جان چند بیمار را نجات دهد و در کنار پدر به خاک سپرده شود.

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
عبدالله
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۲۵ - ۱۴۰۰/۰۳/۲۵
0
0
رضایت و رضوان الهی بر او باد
او شایسته شهادت بود خدایش با سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام محشور فرماید
رضوان الله تعالی علیه و اعلی الله مقامه و رزقنا الله شهاده فی سبیل الله
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار