سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: در میان شلوغی و هیاهوی خبرهای روزانه، شنیدن پرکشیدن خبر والدین شهدا تلخ و ناراحتکننده است. برای ما که از زیارت شهدا محرومیم، والدین شهدا، همان عطر و بوی فرزندانشان را دارند.
آدمی به حضور این عزیزان دلگرم میشود و میگوید در چنین زمانهای هنوز انسانهایی هستند که عطر و بوی شهدا را به ارمغان بیاورند. پرکشیدن هر پدر و مادر شهید یک خسران بزرگ برای همه ماست. باید مراقب این گنجینههای معنوی بود و پای صحبتها و درددلهایشان نشست تا در روز کوچ کردنشان یادگاریهای ارزشمندی از آنها داشته باشیم.
متأسفانه باخبر شدیم در پاییز امسال حاج «قاسم خاکبازان» از میانمان پرکشید و به دیار باقی شتافت. با پدر شهید «محمد خاکبازان» چندین ماه قبل از درگذشتش، گفتوگویی داشتیم و ایشان با صدا و لحنی گرم، از فرزند شهیدش گفت. گیرایی کلام و صفای وجود حاج قاسم ما را بسیار شیفته ایشان کرد.
فکر نمیکردیم دست روزگار اینقدر زود ایشان را از ما بگیرد و از حضور این پدر شهید در کنارمان محروم شویم.
حاج قاسم خاکبازان در ۱۰/ ۴/ ۱۳۲۴ متولد شد و در تاریخ ۱۰ /۷/ ۱۳۹۹ در سن ۷۵ سالگی به فرزند شهید پیوست. شهید محمد خاکبازان در اسفند ۱۳۶۲ و در جریان عملیات خیبر در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، سینه و گردن در سن ۱۷ سالگی به شهادت رسید.
خوشبختانه در گفتوگویمان با پدر شهید، توانستیم برای دقایقی پای صحبتهایشان بنشینیم و از خودشان و فرزند شهیدشان بشنویم.
شهادت محمد برای پدر و مادرش بسیار سخت بود، ولی آنها با ایمان و اعتقاد بالایی که داشتند، میدانستند که فرزندشان جانش را برای هدفی والا فدا کرده است.
پدر شهید درباره احساس و حال روحیشان پس از شهادت محمد چنین گفت: «آن اوایل خیلی سخت بود، ولی به مرور گفتیم خدایا خودت دادی و ما در راه خودت دادیم و از ما قبول کن. کسی که در ۱۳ سالگی نماز شب در حیاط بخواند یعنی به درجه بالایی از فهم و شعور رسیده است.»
حاج قاسم به کار مکانیکی مشغول بود و هنگامی که محمد در کلاس دوم راهنمایی درس میخواند از پدرش خواست که او هم سرکار برود و محمد نیز در مکانیکی مشغول به کار شد.
پدر شهید کار کردن محمد را چنین بیان کرد: «کار مکانیکی را دوست داشت. روزها در کنارم کار میکرد و گاهی اوقات شبها با من به خانه نمیآمد و میگفت بعداً با دوچرخه به خانه میآیم. بعد از کار به مسجد میرفت، نمازش را میخواند و بعد به خانه میآمد. به مادرم گفته بود در حیاط خانه نماز شب میخواند. آن زمان حدود ۱۳ سال سن داشت.»
رفتن محمد به جبهه ماجراهای زیادی داشت. شهید در ۱۶ سالگی تصمیم گرفت به جبهه برود، ولی پدر میگفت جبهه رفتن برای تو زود است و مخالفت میکرد. پدر میگفت تا زمان سربازی باید صبر کنی و بعد به جبهه بروی، ولی محمد برای رفتن به جبهه و پیوستن به رزمندگان عجله داشت.
در آخر دل حاج قاسم نرم شد و محمد به جبهه رفت.
پس از ۴۵ روز محمد با پیکری مجروح به خانه برگشت و تحت مداوا قرار گرفت. ترکش به بدن محمد خورده و درآوردنشان کار بسیار سختی بود.
حال محمد که بهتر شد، پدر گفت باید قول بدهی که دیگر به جبهه نروی. شهید اول قبول کرد و چیزی نگفت، ولی مدتی بعد وقتی حضرت امام اعلام کرد جبههها به نیرو نیاز دارد، محمد با اصرار زیاد از پدر رضایتنامهاش را گرفت تا در عملیات خیبر حاضر شود.
محمد برای گرفتن رضایتنامه به پدرش گفته بود: «اگر نیامدم هم میخواهم از من راضی باشید و با تمام وجود رضایت بدهید تا به جبهه بروم. اگر شهید شدم میخواهم از من راضی باشید.»
اینگونه محمد برای دومین و آخرین بار به جبهه رفت و در مدت کوتاهی پس از اعزامش به شهادت رسید.
حالا پس از ۳۷ سال پدر و پسر به همدیگر رسیدند. این بار پسر به استقبال پدر خواهد رفت و سالها دلتنگی به پایان خواهد رسید.