سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: مجموعه داستان «مردان منتظر» شامل ۱۶ داستان کوتاه از نویسندگان معاصر ایران است که توسط محمدباقر نجفزاده گردآوری شدهاست. موضوع تمام داستانها جنگ ایران و عراق است. بعضی از داستانهای این مجموعه قبلاً در کتابی مستقل چاپ شدهاست و بعضی از داستانها هم در نشریات کشور منتشر شدهبودند. ناشر این کتاب امیر کبیر است. احتمالاً این کار با سفارش ناشر انجام شدهاست و گردآورنده کتاب هم با سلیقه خودش تعدادی از داستانهای برجسته جنگ را که از اوایل دهه ۶۰ تا دهه ۸۰ منتشر شده، در این کتاب جمعآوری کرده و گزیدهای از داستانهای مطرح مقاومت را برای مخاطبینش به دست چاپ دادهاست. در این کتاب داستانهایی از داستاننویسان مطرح ادبیات جنگ به چشم میخورد که برخی از آنها عبارتند از: راضیه تجار، سید مهدی شجاعی، شهید حبیب غنیپور، مجید قیصری و محمدرضا کاتب. در این نوع کتابهایی که نویسندگان به صورت گروهی در آن قلم زدهاند، چند ویژگی وجود دارد؛ یکی اینکه مخاطب با سبک و سیاق هر کدام از نویسندهها آشنا خواهد شد و دوم اینکه علاوه بر اینکه با یک مجموعه داستان مشترک مقاومت آشنا میشود با داستانهایی روبهرو خواهد شد که حاصل تفکرات مستقل نویسندگان آنهاست. از میان این ۱۶ داستان، مختصراً به یکی از آنها خواهم پرداخت. داستانی که میخواهم در موردش حرف بزنم «مردان منتظر» نام دارد که آخرین داستان این کتاب۱۶۴ صفحهای است. این داستان همان عنوانی را دارد که بر پیشانی کتاب نشسته و هم اینکه نویسنده داستان کسی است که در واقع این کتاب به کوشش او چاپ شدهاست. داستان مردان منتظر، از زبان اول شخص مفرد روایت میشود. داستان در مورد راوی و دوست قدیمیاش احمد زارعی است که بر اثر عوارض سلاحهای شیمیایی در جنگ مدتی بعد از جنگ روی تخت بیمارستان به شهادت میرسد. راوی داستان و دوست شهیدش روزگاری رزمنده بودند و با اهداف و آرمانهای قلبیشان در جبهه میجنگیدند. قصه «مردان منتظر» شاید داستان صداقت و اخلاص خیلی از رزمندگانی باشد که بعد از سالهای جنگ برای امرار معاش زندگیشان به روزمرگی دچار شدهاند و با دنیایی روبهرو هستند که زمین تا آسمان با آمال و اعمال آنها در جبهه متفاوت است. آنها هنوز با خاطرات لحظههای جنگ زندگی میکنند. راوی و احمد هر دو اهل قلم و دنبال فعالیتهای ادبی و نوشتاری هستند.
خواننده احساس میکند که نویسنده انگار دارد خاطرات زندگی خودش را برای ما تعریف میکند؛ در قسمتی از این داستان اینگونه میخوانیم: «.. گفت راستش چی؟!» گفتم: «راستش اینکه اون شور و حال جبهه و جنگ نیست. همه شدیم زن ذلیل. خانواده ذلیل. نوکر زندگی... دیگر شعارها رنگ باخته. نرخ ارز کشور بالا رفته. بروبچههای جبهه اسیر زندگی شدند، من و توی دانشگاه رفته امروز و بسیجی دیروز، باید غم نان داشته باشیم...» گفت: «میدانم که تازه حساب کار دستت آمده وقتی میبینی صاحبخانهات با سه ابتدایی صاحب سه تا ماشین و چند خانه آپارتمانی است و پول جیبی بچههایش از حقوق چند ماه تو استاد دانشگاه هم بالاتر و بیشتر است... خوب تو هم کم میآری...» داستان درددل دو رزمنده جنگ است که حسرت روزهای جبهه را میخورند، اما مشکل داستان اینجاست که نویسنده گاهی نتوانسته جلوی احساساتش را بگیرد و به مستقیمگویی روی آوردهاست و همین مستقیمگوییهای او، یک داستان واقعی را تبدیل به قصهای شعاری کردهاست. با همه این حرفها جمع کردن برجستهترین داستانهای جنگ در یک کتاب را میتوان به فال نیک گرفت. چون خیال مخاطب از این جهت راحت است که با مجموعهای یکدست از داستانهای جنگ روبهرو شدهاست.