کد خبر: 1028177
تاریخ انتشار: ۰۲ آذر ۱۳۹۹ - ۰۱:۱۲
تأملی در احساس تنهایی انسان امروز
در امریکا، از هر چهار نفر بیش از یکی تنها زندگی می‌کند؛ در بعضی از نقاط، به‌ویژه در شهر‌های بزرگ، این درصد بسیار بیشتر است. ممکن است تنها زندگی کنید، بدون اینکه احساس تنهایی کنید و شاید احساس تنهایی کنید، بدون اینکه تنها باشید، اما هر دو این موقعیت‌ها به شدت به هم گره خورده‌اند و همین باعث می‌شود تحمل ممنوعیت ارتباط با فضای بیرون و پناه گرفتن در یک مکان بسیار سخت‌تر شود.
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: چند سال پیش، دانشمندان گفتند تنهایی «جذام قرن بیست‌ویکم» است و از «همه‌گیری جهانی احساس تنهایی» خبر دادند، اما هیچ کشوری برای این «جذام همه‌گیر» شهر‌ها را تعطیل نکرد و در بیمارستان‌ها هم آشوبی به پا نشد. آدم‌های تنها همیشه از این ناراحت بوده‌اند که هیچ‌کس مشکل‌شان را جدی نمی‌گیرد. برای آن‌ها همه در حکم غریبه‌هایی هستند که درکشان نمی‌کنند و حرف‌شان را نمی‌فهمند. اما شاید این روزها، آدم‌های تنها سختی کمتری را تحمل می‌کنند. لابد پیش خود، می‌گویند «بالاخره بقیه فهمیدند تنهایی یعنی چی.»
 
در امریکا، از هر چهار نفر بیش از یکی تنها زندگی می‌کند؛ در بعضی از نقاط، به‌ویژه در شهر‌های بزرگ، این درصد بسیار بیشتر است. ممکن است تنها زندگی کنید، بدون اینکه احساس تنهایی کنید و شاید احساس تنهایی کنید، بدون اینکه تنها باشید، اما هر دو این موقعیت‌ها به شدت به هم گره خورده‌اند و همین باعث می‌شود تحمل ممنوعیت ارتباط با فضای بیرون و پناه گرفتن در یک مکان بسیار سخت‌تر شود. لازم به گفتن نیست که احساس تنهایی برای سلامتی بسیار مضر است. در سال‌های ۲۰۱۷ و ۲۰۱۸، جراح کل سابق امریکا، ویوک اچ. مورتی، خبر از «همه‌گیری جهانی احساس تنهایی» داد و انگلیس یک وزیر تنهایی انتخاب کرد. پزشکان دانشگاه کالیفرنیا، لس‌آنجلس (یوسی‌ال‌ای) برای تشخیص این وضعیت مقیاس احساس تنهایی را ابداع کردند. آیا چنین احساسی را اغلب، گهگاه یا به ندرت تجربه می‌کنید یا هرگز تجربه‌اش نمی‌کنید؟: «از اینکه خیلی از کار‌ها را به‌تن‌هایی انجام می‌دهم، ناراحتم. کسی را ندارم با او حرف بزنم. طاقت این‌همه تنهایی را ندارم. احساس می‌کنم هیچ‌کسی واقعاً درکم نمی‌کند. دیگر به هیچ کسی نزدیک نیستم. هیچ کسی را ندارم که به او پناه ببرم. احساس می‌کنم از دیگران جدا افتاده‌ام.»

«تنهایی» واژه مبهمی است. آدم‌های زیادی دوست دارند تنها باشند، اما خلوت و انزوا دو چیزی‌اند که دوست دارم و با احساس تنهایی، چیزی که از آن متنفرم، فرق دارند. تنهایی حالتی از رنج مفرط است.

مورتی معتقد است که تنهایی در پشت انبوهی از مشکلات پنهان است، مشکلاتی از قبیل اضطراب، خشونت، لطمه روحی، جنایت، خودکشی، افسردگی، بی‌تفاوتی سیاسی و حتی دودستگی سیاسی. مورتی از روی دلسوزی می‌نویسد، اما پذیرش ادعایش که هر چیزی می‌تواند به تنهایی تقلیل یابد دشوار است، مخصوصاً، چون خیلی از حرف‌های او درباره تنهایی در دهه ۱۹۸۰ درباره بی‌خانمانی گفته شده بود، وقتی که «بی‌خانمانی» واژه‌ای مبهم بود و بیانش به‌نحوی راحت‌تر از «فقر» بود و گفتنش فایده‌ای نداشت (از آن زمان، تعداد امریکایی‌های بی‌خانمان افزایش یافته است). شگفت اینکه مورتی اغلب این دو را با هم ترکیب می‌کند و تنهایی را به‌شکل احساس بی‌خانمانی توضیح می‌دهد. تعلق داشتن حس این را دارد که در خانه باشی. او می‌نویسد: «برای اینکه در خانه باشی، باید شناخته شده باشی.» خانه می‌تواند هر جایی باشد. جوامع انسانی آنقدر پیچیده هستند که آدم‌ها همه نوع پیوند معنادار و صمیمانه‌ای با هر مدل گروهی از آدم‌های دیگر دارند، حتی وقتی بینشان فاصله باشد. ممکن است در کنار دوستانتان یا سر کار یا در سالن غذاخوری دانشگاه یا در کلیسا یا در استادیوم یانکی یا در بار محله‌تان احساس کنید در خانه هستید. تنهایی مثل این است که احساس کنید هیچ جایی خانه نیست. مورتی می‌نویسد: «در هر اجتماعی، آدم‌های تنهایی را می‌بینم که احساس بی‌خانمانی می‌کنند، حتی با اینکه سقفی بالای سرشان دارند.» شاید نیاز مشترک کسانی که تنهایی و کسانی که بی‌خانمانی را تجربه می‌کنند، خانه‌ای با انسان‌های دیگری باشد که دوستشان دارند و نیازمندشان هستند. همچنان نیاز دارند که بدانند جامعه‌ای که به آن‌ها اهمیت می‌دهد، به وجودشان نیاز دارد.
مورخ بریتانیایی، فی باند آلبرتی در کتاب زندگی‌نامه «احساس تنهایی: تاریخچه یک هیجان»، احساس تنهایی را «احساسی شناختی و آگاهانه از دوری یا جدایی اجتماعی از دیگران معنادار» تعریف می‌کند و به این ایده اعتراض می‌کند که احساس تنهایی جهان‌شمول، فراتاریخی و منبع تمام چیز‌هایی است که آزارمان می‌دهند. به باور آلبرتی، چنین وضعیتی واقعاً قبل از قرن نوزدهم وجود نداشت، حداقل نه به شکل مزمن. این‌طور نیست که آدم‌ها- به‌ویژه بیوه‌ها و آدم‌های بسیار فقیر، بیمار و مطرود- تنها نبوده‌اند، بلکه، چون بقا بدون زندگی در بین آدم‌های دیگر و بدون پیوند با سایر آدم‌ها از طریق پیوند‌های عاطفی و وفاداری و تعهد امکان‌پذیر نبود، احساس تنهایی تجربه‌ای گذرا به شمار می‌رفت.

از نگاه آلبرتی، احساس تنهایی مدرن فرزند سرمایه‌داری و سکولاریسم است. آلبرتی می‌نویسد: «بسیاری از تقسیم‌بندی‌ها و سلسله‌مراتبی که از قرن هجدهم توسعه یافته است - بین خود و جهان، فرد و اجتماع، عمومی و خصوصی- از طریق سیاست و فسلفه فردگرایی پذیرفته شده است. آیا تصادفی است که زبان احساس تنهایی در همان زمان ظاهر شد؟.» تصادفی نیست. پیدایش حریم خصوصی که خودش محصول سرمایه داری بازار است- حریم خصوصی چیزی است که می‌خرید- یکی از محرک‌های احساس تنهایی است؛ و همین‌طور فردگرایی، که برای آن هم باید پول بدهید.
شاید سخت باشد که نتیجه بگیریم آیا تنها زندگی‌کردن آدم‌ها را دچار احساس تنهایی می‌کند یا اینکه آدم‌ها تنها زندگی می‌کنند، چون دچار احساس تنهایی هستند، اما شواهد فراوانی گزاره اول را تأیید می‌کنند: این نیروی تاریخ است و نه عمل انتخاب، که آدم‌ها را به‌سمت تنها زندگی‌کردن سوق می‌دهد. این مشکلی برای آدم‌هایی است که سعی می‌کنند با بیماری همه‌گیر تنهایی مبارزه کنند، چون نیروی تاریخ بی‌رحم است.
طبق بهترین مطالعات جمعیت‌شناسی طولی، تا قبل از قرن بیستم، تنها حدود ۵ درصد از کل خانوار‌ها (یا حدود یک درصد از جمعیت جهان) متشکل از یک نفر بود. این رقم حدود هزار و ۹۱۰ شروع به رشد کرد و دلیلش شهرنشینی، کاهش خدمتکارانی که در خانه ارباب‌ها زندگی می‌کردند، نرخ رو‌به‌کاهش تولد و آمدن خانواده هسته‌ای به‌جای خانواده سنتی و چندنسلی بود. تا زمانی که دیوید رایزمن در سال ۱۹۵۰ کتاب «جماعت تنها» را منتشر کرد، ۹ درصد از کل خانوار‌ها تک‌نفره بودند. در سال ۱۹۵۹، روانپزشکی احساس تنهایی را در مقاله‌ای هوشمندانه از روان تحلیلگر آلمانی، فریدا فروم‌رایشمن کشف کرد. رایشمن نوشت: «احساس تنهایی ظاهراً چنان تجربه دردناک و هولناکی است که آدم‌ها عملاً هر کاری می‌کنند تا از آن اجتناب کنند.» خودش هم با وحشت از فکر آن عقب کشید. او نوشت: «اشتیاق برای صمیمیت میان‌فردی از نوزادی شروع شده و در کل زندگی با هر انسانی می‌ماند و هیچ انسانی وجود ندارد که با فقدان آن، تهدید نشود.» آدم‌هایی که احساس تنهایی نمی‌کنند چنان از آن می‌ترسند که از آدم‌هایی با چنین احساسی اجتناب می‌کنند و از این می‌ترسند که چنین موقعیتی مسری باشد؛ و آدم‌هایی که احساس تنهایی می‌کنند، خودشان آنقدر از آنچه تجربه می‌کنند وحشت‌زده‌اند که تودار و خودمحور می‌شوند.

اریک کلیننبرگ جامعه شناس، در کتاب «تن‌ها پیش رفتن: ظهور فوق‌العاده و شگفت‌آور میل به تنها زندگی‌کردن در سال ۲۰۱۲» نوشت: «در طول نیم‌قرن گذشته، گونه ما دست به تجربه اجتماعی چشمگیری زده است. برای اولین بار در تاریخ انسان، تعداد زیادی از آدم‌ها - در تمام سنین، در همه جا و در هر مسلک سیاسی- تنها زندگی‌کردن را آغاز کرده‌اند.» این یک بحران است. از دهه ۱۹۶۰، درصد خانوار‌های تک‌نفره با شیب شدیدتری بالا رفت که ناشی از میزان بالاتر طلاق، میزان تولد همچنان روبه‌کاهش و در کل، طول عمر طولانی‌تر بود (بعد از ظهور خانواده هسته‌ای، سالمندان زندگی تنهایی را شروع کردند و زنان عموماً بیشتر از شوهرانشان عمر می‌کردند). منابع پزشکی درباره احساس تنهایی در دهه ۱۹۸۰ پدید آمد، همزمان سیاستگذاران هم دغدغه‌مند مسئله‌ای شدند که آن را «بی‌خانمانی» نامیدند، شرایطی که بسیار وحشتناک‌تر از خانواده تک‌نفره است: بی‌خانمانی یعنی خانواری که خانه‌ای ندارد.

مجله اکونومیست احساس تنهایی را «جذام قرن بیست‌ویکم» اعلام کرد. این بیماری همه‌گیر فقط رشد می‌کرد و بعد، محدودیت بزرگ جهانی شروع شد: انزوای اجباری، فاصله‌گذاری اجتماعی، تعطیلی، ممنوعیت ارتباط با فضای بیرون و....

تلخیص از وب سایت «ترجمان» /
نوشته: جیل لپور/ ترجمه: میترا دانشور/ مرجع: نیویورکر
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار