جوان آنلاین: من میگویم قلمزنی شما بگو اصفهان. میگویم سفال شما بگو همدان. میگویم گیوه بگویید کرمانشاه. میگویم فرش بگویید کرمان. میگویم ترمه بگویید یزد. مس اگر گفتم شما بگویید زنجان. فهمیدید ماجرا از چه قرار است؟ میخواهم از نشانههای غنیترین فرهنگها بگویم. از کشوری که هر نقطهاش یک شگفتی است. مردمانی هنرمند که در هر خطه بنا بر نیازهای زیستی و فرهنگی هنرها و صنایعی مرسوم شده و تا الان سینهبهسینه و نسل به نسل منتقل شده است. میراثی با قدمت هزاران سال که نشانه هنر و مهارت مردم این سرزمین است. مردمی که برای هر چالشی یک راهحل مییافتند و همانها میشد سبک زندگیشان. وقتی هوا سرد بود روی آوردند به پوستین سازی. لباسهایی گرم و مقاوم از پوست حیوانات بافتند که مردم مناطق سردسیر و عشایر را گرم نگه دارد. نمدمالی که حاصل کوبیدن پشمهای گوسفندان است و نتیجهاش شده پتو فرش و زیراندازهای زیبایی که گردشگران را به آنها جذب کرده است. این هنر اغلب میان دامداران رواج داشته که دسترسی بیشتری به پشمهای مرغوب داشتهاند. حتی تولید محصولات چرمی نیز حکایت از رونق دامپروری در ایران دارد.
ساخت انواع وسایل چوبی و حصیری که در مناطق شمالی و جنوبی مشهود است. رودوزیهای سنتی که مردم برای تزئین لباسها و وسایل مختلف استفاده میکردند حالا نمادی است از هنر دست زنان. صنایعدستی یک کشور، نمونه کامل فرهنگ آن است. یک کلاس جامعهشناسی تمامعیار که با زبان بیزبانی بفهمی در دل تاریخ چه گذشته و با باورها و نیازهایشان آشنا شویم و پلی شود میان امروز و دیروز. زنده نگهداشتن این هنرها، یعنی زندهماندن هویت ملی و منطقهای. فرش ایرانی با آن همه تنوع رنگ و طرح که در هر رج آن دنیایی از اصالت و فرهنگ اقوام مختلف نهفته، خودش بهتنهایی یک کلاس تاریخ است. هر رج آن مملو از داستانهایی است که در قلب زنان نشسته بر دار قالی، پنهان است و دردها و آرزوهایی که بر قالی گره زده است. مردمی که باورهایشان را نقش زده و بر تاروپود قالی حک میکردند میشد نماد بتهجقه که نشانهای از زندگی ابدی و امید به باززایی بود. یا نقش انار که نماد حاصلخیزی برکت و باروری بوده و ماهی که وفور نعمت و آبادانی حاصل از جریان آب را تداعی میکند، ولی چه شد که فرشهای اصیل سر از نمایشگاهها و کشورهای خارجی درآورد و زیر پای مردم خودمان فرشهای فانتزی و ماشینی و بدون اصالت گسترانده شد؟ چه شد سوغاتهای زیبای هر شهر تبدیل شد به کالاهای چینی که در دورافتادهترین روستاهای ایران هم رد پایی از آن است و حتی نمونههای ایرانی را تولید کرده و ما آنها را بهعنوان نماد یک منطقه میخریم و در مهمترین نقطه خانه میگذاریم. چه شد که ظرفهای مختلف را جایگزین ظروف سفالی و مسی کردیم؟ بهجای ترمه هر روز یک طرح و رنگ جدید آمد و ما هم استقبال کردیم؟ بهجای کارهای نمدی و جاجیم و گبه پول هنرهای رنگارنگ تازه متولد شده دادیم؟ چه شد که چرم اصل را با آن سابقه فرهنگی درخشان کنار زدیم و محصولات خارجی را جایگزین کردیم؟ چه شد که فرش ایرانی و خیلی هنرهای اصیل از خانهمان رفت و تابلوهایی معرق و قلمزنی جایش را داد به تابلوهای مینیمال و عجیبوغریب؟ چه شد که معماریمان غربی شد و کاشی و سرامیک ایرانی را با جنس خارجی عوض کردیم؟ معماری درخشانی که در تاریخ جا ماند و ما هر روز خانههایی عجیبتر میبینیم. چه شد که عروسکهای قومی ایران که شاهکار مادران بود و هر کدامش بهتنهایی دنیایی از قصه و افسانه بود جایش را به عروسکهای بیبی و باربی داد و عروسکهایی که مثلاً نفس میکشد یا گریه میکند؟ شما میدانید در سیستان به این عروسکها لبتک میگویند؟ عروسکهایی در ابعاد کوچک، ولی برگرفته از زندگی واقعی. لبتکها بهتنهایی پر از مفاهیم زیباییشناسی و اخلاقند که بهخوبی به بچهها مفاهیم اجتماعی را منتقل میکند. چه شد که مهرهها و گردنآویزهای خارجی جای هنرهای دستی خودمان را گرفت و حتی لحظهای در انتخاب طرح درنگ نمیکنیم؟ آنها که میسازند منظورشان را میرسانند، ولی ما فقط میخریم بدون اینکه از داستان آن باخبر باشیم.
اینطوری پیش برود چیزی از هویتمان باقی نمیماند. کارگاههای صنایعدستی یکییکی جمع و به جایش یک مغازه با محصول خارجی متولد میشود. فرش ما برای خارجیها و فرش آنها برای ما میشود. سوغات صنایع ما در قاب خانه گردشگران خارجی میماند و ما دستمان کوتاه از اصالت ایران دل میبندیم به محصولات خارجی. به جای سربند و روسریهای زیبای محلی شال و روسریهای تولید چین سر میکنیم. بهجای تشک و لحافهای پشمی پتوهای کارخانهای حتی گرانترینش را میخریم. ما به هنرمان اعتماد نداریم که اگر داشتیم هم حمایتشان میکردیم و هم با بیتوجهی تیشه به ریشهشان نمیزدیم. اگر داشتیم آستین بالا میزدیم و هنرهای دستی را احیا میکردیم. کارگاهها را به پا میکردیم و دوباره زنان و دختران هر خطه را بهجای چرخیدن در فضای مجازی پایکار میآوردیم و هنرش را میستودیم. اگر دلمان با محصول ایرانی باشد، قلبمان برای هویت و فرهنگمان میتپد، بهجای محصولات خارجی و کالاهای لوکس تکهای از هنرهای زیبای ایرانی هدیه میدهیم. خانه هر کداممان پر از حس و حال هنر ایرانی میشود و اگر یک غریبه پا به خانهمان بگذارد، با یک نگاه میفهمید، اینجا ایران است. ایران همیشه ایران است، ما تمرین کنیم ایرانی بمانیم.