سرویس حوادث جوان آنلاین: به گزارش جوان، این حادثه چهارشنبهسوری سال۹۲ در محله نواب تهران اتفاق افتاد. وقتی مأموران پلیس در محل حاضر شدند مشخص شد که پسری شرور با پرتاب نارنجک دستساز مأمور پلیس را از ناحیه سر هدف قرار داده و به شدت مجروح کردهاست. خیلی زود پلیس زخمی که هادیجواندلاور نام داشت به بیمارستان لقمان منتقل شد و تحت درمان قرار گرفت، اما او ۵۷روز پس از وقوع حادثه به علت شدت جراحت به شهادت رسید. در شاخه دیگری از تحقیقات ضارب که مردی به نام آرش بود دو روز پس از حادثه بازداشت شد و در اولین بازجوییها به جرمش اعتراف کرد. او گفت: شب حادثه در حال آتش بازی بودیم که مأموران گشت پلیس از راه رسیدند. من با دیدن پلیس فرار کردم، اما گوشی تلفن همراهم به دست آنها افتاد. از رفتار پلیس عصبانی بودم و خواستم انتقام بگیرم که نارنجک به سر مأمور پلیس برخورد کرد. با کامل شدن تحقیقات متهم در شعبه دهم دادگاه کیفری یک استان تهران محاکمه شد. هر چند آرش در همه مراحل تحقیقات اتهامش را پذیرفته بود در جلسه دادگاه مدعی شد که در محل حادثه حضور نداشته است. هیئت قضایی بعد از شور قتل را شبهعمد تشخیص داده و آرش را به پرداخت دیه محکوم کردند. رأی دادگاه، اما با اعتراض اولیایدم در دیوان عالی کشور بررسی شد و هیئت رسیدگی کننده با قبول اعتراض وارد شده رأی را نقض کرد و پرونده به شعبه همعرض ارجاع داد. دو سال پس از ارتکاب جنایت آرش بار دیگر پای میز محاکمه ایستاد و جرمش را انکار کرد. هیئت قضایی، اما با رد دفاعیات متهم، وی را به قصاص محکوم کردند. بعد از تأیید رأی در دیوان عالی کشور نام متهم در ردیف محکومان به مرگ قرار گرفت تا اینکه ۱۱آذرماه پدر و مادر این شهید در روز تولد فرزندشان با حضور در شعبه اجرای احکام دادسرای امور جنایی بدون قید و شرط از قصاص متهم اعلام گذشت کردند.
جعفر جواندلاور، برادر شهید به خبرنگار ما گفت: بعد از حادثه پدر و مادرم که طاقت جای خالی هادی را نداشتند برای ادامه زندگی به روستایی در استان آذربایجانشرقی رفتند و برای زنده نگه داشتن یاد هادی اقدام به انجام امور خیر میکنند. پدر و مادرم در همان روستا مسجدی را به یاد برادر شهیدم احداث کردند و در کنار فعالیتهای مذهبی، اقدامات فرهنگی انجام میدهند تا جوانان از مسیر حق خارج نشوند.
وی ادامه داد: یک شب در خواب، برادر شهیدم را دیدم که با مادر است. به هادی گفتم کجا میروید که جواب داد با مادر میرویم خانه خرابهای را آباد کنیم، وقتی از خواب پریدم بلافاصله خوابم را برای مادرم تعریف کردم و او نیز بر تصمیمش مصصمتر شد و با عزمی راسخ گفت: بهترین امر رضایت خداوند است پس بخشش را ضروری میبینم.