سرویس تاریخ جوان آنلاین: این روزها تداعیگر سالروز شهادت زندهیاد میرزا کوچکخان جنگلی پایهگذار نهضت جنگل و یکی از نمادهای خودباوری ایرانیان است. هم از این روی و در بازشناسی زمانه و کارنامه آن سردار نامدار، با دکتر یعقوب توکلی پژوهشگر تاریخ معاصر گفتوشنودی انجام دادهایم که نتیجه آن پیش روی شماست.
دانش دینی میرزا کوچکخان در چه حد بود و تا چه میزان آن را در رفتار سیاسی خود دخالت میداد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. میرزا پیش از برخورداری از دانش دینی اساساً آدم دینداری بود. واقعیت این است که هر دینداری حاضر نیست تن به تحصیل در حوزههای علمیه بدهد، چون مشقات، گرفتاریها، سختی تحصیل و تداوم مسیر طولانی را هر کسی تاب نمیآورد. بنابراین طیف خاصی از خانوادهها با توجه به مشکلات زیادی که داشتند حاضر بودند بچههایشان دنبال طلبگی بروند و طیف خاصی از زنان دیندار حاضر بودند همسر یک روحانی یا طلبه شوند، چون طلبگی دنیای خاص خودش را داشت.
تحصیلات میرزا ظاهراً در حد تحصیلات سطح امروز تلقی میشود، ولی آنچه در رفتار و تصمیمات دینی میرزا و کارکرد سازمانی که با او همراهی داشت مشخص است، نشان میدهد که بسیاری از جوانب شرع را میفهمید. حتی «هیئت اتحاد اسلام» هم که با ایشان کار میکرد، در بین آنها علمای صاحبنظر وجود داشتند و لذا میرزا از این جهت وجاهت مذهبی و دینی داشت، اما به دلیل ورود در فضای مشروطه و تحولات انقلاب میبینیم که میرزا مثل روحانیون و طلاب آن روز روحانی معمم نیست. ایشان با آنکه لباس روحانیت را کنار گذاشت و به مسیر مبارزات انقلابی رفت، اما سلوک او مؤمنانه است که همه به آن اقرار دارند.
یعنی تحصیلات دینی میرزا تمام نشده بود؟
اگر بخواهید برای تحصیلات دینی در آن مقطع بفرمایید که آیا تحصیلات او تمام شد؟ پاسخ میدهم نه، چون همین حالا هم همینطور است. اگر کسی بخواهد تحصیلات حوزویاش را به نتیجه برساند، خیلی که خوش استعداد و خوشذوق باشد و همه شرایط هم برای تحصیلش فراهم باشد، ۲۰ سال کمترین دورهای است که باید تحصیل کند تا جوانههای اجتهاد در وجودش جوانه بزند. تازه بعد از آن باید تدریس و ممارست کند تا به نقطه قابل قبولی برسد و بگوییم ایشان دیگر شاگردی نمیکند، از این روی تحصیل دینی میرزا تمام نشده بود.
اساتید ایشان در حوزه را میشناسید؟
من نمیشناسم.
میرزا از منظر بسیاری متهم به همکاری یا گرایش به اندیشه چپ بوده است. این مسئله تا چه حد قابل اثبات است؟
در اینکه در اردویی که میرزا به راه انداخت، یعنی در واقع آن شاکلهای که قیام را شکل داد و اساس آن هم بر اساس مخالفت با انگلستان و قرارداد ۱۹۱۹ بود و مواجهههایی که با جریان انگلیسی در ایران داشت، تردیدی نیست که در مراحلی انقلابیون چپ روسی به اینها کمک کردند و حتی گروههای چپ به دلیل مخالفت با انگلستان با حرکت میرزا همراهی کردند. در انقلاب اسلامی هم در دورهای چپها در صفوف مردم بودند. اما آیا به این دلیل میتوان گفت انقلاب اسلامی یک جریان چپ بود؟ البته اخیراً برخی این طرف و آن طرف راه افتادهاند که چند عنصر چپ در تظاهرات آن روزها پیدا و اثبات کنند که انقلاب اسلامی هم چپ و تصمیمات و سیاستهایش چپ بوده است.
یکی از بحثهایی که درباره چپ بودن میرزا مطرح است، بحث تقسیم اراضی است. اگر در بحث اصلاحات ارضی در ایران تأمل کنیم، میرزا جزو پیشگامان اصلاحات ارضی در ایران است و پهلویها به دروغ این موضوع را به خود نسبت دادند یا در بحث توزیع مواد غذایی در دورانی که ایران با مسئله قحطی سر و کار دارد، سیاستهایی که اینها در گیلان اجرا کردند باعث شد که وضعیت مردم آن خطه بهتر از سایر مردم ایران باشد و حداقل آن بحران سنگین ناشی از سیاست قحطی را که انگلستان در ایران اجرا کرده بود، در گیلان و مازندران به اجرا در نیاید. البته نیمی به سیاستهای میرزا و نهضت او برمیگردد و نیمی هم به این دلیل است که دست انگلستان در گیلان و مازندران باز نشد که بتواند مواد غذایی را منتقل و مردم آنجا را دچار قحطی و گرسنگی کند؛ لذا اگر کسی بر سیاست بازار دست میگذاشت و اجازه نمیداد کالا جا به جا شود، ممکن بود او را به چپ بودن متهم کنند.
میرزا به خاطر اینکه متعلق به منطقه گیلان بود، جنگلهای آنجا را انتخاب کرد یا موقعیت سیاسی منطقه موجب این انتخاب شده بود؟
در بحث انقلاب نظریهای در دنیا هست و آن هم انقلاب از طریق جنگ چریکی در جنگل است. در دنیا این نظریه پیشگامانی دارد، از جمله کاسترو (Fidel Castro) و چهگوارا (Che Guevara) که در این زمینه کتاب هم نوشتهاند. البته بعدها آقای رژی دبره (Régis Debray) هم آمد و کتاب «انقلاب در انقلاب» را نوشت. وی جزو دستیاران چهگوارا بود که دستگیر و به ۲۵ سال زندان محکوم شد. این مدل جنگ به این صورت بود که وقتی میخواهید علیه دولت مرکزی قیام کنید، داخل جنگل میروید و برای نیروهایتان کمپسازی میکنید و طرفداران شما از اطراف و اکناف به جنگل میآیند و در جنگل یک تجمیع نظامی صورت میگیرد و شما با استفاده از عوارض زمین و شرایط جنگل و جاسازیهایی که انجام دادهاید، میتوانید نیروهای دولت مرکزی و دشمن را سرکوب کنید و تبدیل به یک کانون قدرت دستنیافتنی برای دولت مرکزی میشوید، چون نیروهای نظامی دولت میترسند وارد جنگل شوند. با آنکه کاسترو و چهگوارا نظریه جنگ چریکی در جنگل را تبیین کردند، اما پروژه جنگ چریکی در جنگل عملاً توسط میرزا اجرا شد و بهدرستی هم نتیجه داد، اما در نهایت میرزا در زمانی که باید راه میافتاد و به طرف تهران میرفت و با دولت مرکزی مقابله میکرد، مماطله کرد و کودتای رضاخان پیش آمد و رضاخان در مرکز قدرت قرار گرفت. والا اگر میرزا با سرعت میآمد و نیروهایش را به مرکز میآورد، قطعاً میتوانست قدرت را از دولت مرکزی بگیرد. البته موانع جدی مثل حضور انگلستان هم سر راهش بود.
رفتار میرزا با چهرههایی مثل حیدرعمو اوغلی را در چه چارچوبی میتوان فهم کرد؟
حیدرعمو اوغلی آدم پیچیدهای است. او کسی است که تلاش میکند جنبش چپ و مارکسیستی را در ایران به قدرت برساند و جزو فعالترین و حتی خطرناکترین اعضای این جریان است. برای اینکه او قیام جنگل را به انحراف نکشاند و در دست خودش نگیرد، آن برخورد پیش آمد. کشته شدنش هم ظاهراً به دستور میرزا نیست.
سطح ارتباط میرزا با شهید آیتالله مدرس چقدر بود؟
میرزا با سیاستمداران و شخصیتهای مرکزی مخالف سیاست انگلستان ارتباط و مکاتبه داشت، از جمله شهید آیتالله مدرس، مشیرالدوله. حتی شهید آیتالله مدرس از میرزا میخواهد به سمت تهران و تصاحب حکومت مرکزی حرکت کند، منتها میرزا حرکت نمیکند. بعضیها دلیل اصلی مماطله میرزا را استخاره گفتهاند. اما به اعتقاد من شاید میرزا توان نیروهای خود را در این حد نمیدید که بتواند دولت مرکزی را بگیرد. آیا میرزا با نیرویی که بر استان سیطره پیدا کرد میتوانست بر دولت مرکزی سیطره پیدا کند؟ من معتقدم مهمترین دلیل این است که میرزا این کفایت را در نیروهای محلی خود نمیدید. شاید این منطقیترین دلیل باشد.
علت شکست نهضت جنگل چه بود؟ خیانت، درگیریهای داخلی یا عدم قاطعیت میرزا؟
خیانت در داخل نهضت شکل گرفت. میرزا تا زمانی که با قزاقهای روسی و نیروهای انگلیسی مواجهه میکند نیروهایش وحدت دارند، ولی وقتی با نیروهای حکومت مرکزی مواجه میشود با پدیدهای به نام خون انسان سر و کار دارید و گلولهای که شلیک میکنید قرار است چه کسی را از بین ببرد؟ یک سرباز وطنی را که به زور او را به سربازخانه آوردهاند. این مواجهه برای میرزا سخت بود. همچنان که امام هم اجازه جنگ چریکی و مبارزه مسلحانه را داخل ایران نداد و گفت در لوله تفنگ سربازان گل بگذارید. چرا؟ چون وقتی شما حق کشتن او را ندارید او هم دست به تیراندازی نزند. میرزا هم نمیخواست دستش را به خون هموطنانش آغشته کند، لذا به همین خاطر اجازه نداد خون همرزمانش هم به زمین بریزد و نیروها را برای فرصتی جدید پراکنده کرد تا بتواند حرکت دیگری بکند و از جای دیگری شروع کند.
اما اینکه اشاره کردید آیا درون نهضت خیانت شد، بله، خیانت امثال خالو قربان که بازی دیگری داشتند و مسیر دیگری را میرفتند و عملکردشان مؤثر بود. بعضی از دوستانش هم در بین راه متزلزل شده بودند و وعدههای قوای دولتی را پذیرفتند، مثل مرحوم دکتر حشمت که بعداً خودش هم سخت مجازات و اعدام شد. این موضوع هم به نهضت ضربه زد.
نهایت این نهضت که به مقابله با نیروهای حکومتی میرسید؟
بله میرسید، ولی میرزا اجازه نداد گسترش پیدا کند و جنگ جدی بین او و نیروهای خودی اتفاق نیفتاد. البته در چند جا برخوردهایی پیش آمد، اما میرزا اجازه نداد تبدیل به جنگ و جبهه داخلی شود.
عدم قاطعیت میرزا را هم میتوان از جمله دلایل شکست نهضت برشمرد.
کسانی که در گذشته هم حکومت محلی تشکیل دادهاند و بعضاً در حکومتهای محلیشان هم آدمهای خوبی بودهاند، الزاماً اینطور نبود که در تشکیل دولت مرکزی هم توانا بوده باشند. مثل کشتیگیری که در استان خودش پهلوان است. حالا اگر استخوانهایش نکشیدند که پهلوان ملی یا بینالمللی را به زمین بزند باید چه کارش کنیم؟ میرزا توانست به عنوان یک کانون قدرت ایران را از قرارداد ۱۹۱۹ جدا و از سیطره سیاست انگلستان حفظ کند. در منطقه عدالت نسبی برقرار کند و قدرت را به مردم بچشاند و جلوی اشغال سرزمینش را بگیرد. این آدم با ۲، ۳ هزار نفری که در اطرافش جمع شدند این کار را کرد، ولی آیا ۲۰۰، ۳۰۰ هزار نفر آدم دور میرزا جمع شدند که از او توقع داشته باشیم کشور را آزاد کند؟ جامعه ما در زمان میرزا کوچکخان هم درست است که نیاز داشت حرکت انقلابی کند، اما ظرفیت لازم برای این حرکت انقلابی شکل نگرفته بود. شهید آیتالله مدرس هم خواست این کار را بکند و نتوانست. شیخ محمدخیابانی هم خواست کاری بکند و نشد. قانع کردن جامعه برای تأسیس یک حکومت جدید حداقل در آن زمان میوه نارسی بود که بار نداد. در طول تاریخ همه حرکتهای اینچنینی ممکن است جواب نداده باشند، ولی ذهن نسل امروز ما، چون در معرض آفتابی مثل امام خمینی قرار گرفته است، از همه ستارههای آسمان توقع دارد کار امام را کرده باشند. گاهی به علما و شخصیتها اعتراض میکنند. حتی شاهاسماعیل که توانست حکومت تشکیل بدهد و اتفاقاً از گیلان هم شروع کرد، قبل از او سه نسل کشته شدند. جدش شیخ جنید و پدر و برادرش در این کشمکشها کشته شدند و تازه جامعه قزلباشها به بلوغ رسید که چه کار باید بکنند؛ لذا آمدند و اردبیل و تبریز را گرفتند و به تدریج یاد گرفتند که چگونه قدرتشان را بسط بدهند. انقلاب اسلامی هم اگر پیروز شد، محصول تجربههای متعددی است که جنبش تنباکو به نتیجه نرسید و چطور جنبش مشروطه با اینکه به نتیجه رسید، آقایان بر موج آن سوار شدند و از دل این جنبش دیکتاتوری خطرناک رضاخانی بیرون آمد؟ چطور در ماجرای نهضت ملی شدن نفت اهدافمان را کوچک گرفتیم و گفتیم نفت ملی شود که پول بیاید و مشکلات کشور حل شوند. متوجه نبودیم که این تمساح عظیمی که به نام امپراتوری انگلستان دارد همه دنیا را میخورد و میبلعد به همین راحتی اجازه نمیدهد طعمههایی را که در ایران داشته است از دست و دهانش بگیرید. نه انگلستان اجازه میدهد و نه امریکا. پس شما باید هدفگذاریهای مهمتری بکنید و آماده پذیرش مخاطرات جدیتری باشید. در نظام بینالملل ناشی از سلطه دو یا سه ابرقدرت به همین راحتی به من و شما اجازه نمیدادند که با چوبدستیای به نام نهضت ملی با یک امپراتوری بجنگیم. شما باید خودتان را آماده فداکاری حداکثری و جامعه را در این جهت تربیت و در حد مبارزه با توطئههای انگلیس و (CIA) امریکا، خود و جامعه را ورزیده میکردید و بعد به میدان مبارزه میآمدید.
وقتی در راهپیماییای که هفته گذشته برگزار شد حضور داشتم به این نتیجه رسیدم که ما متشکلترین و سیاسیترین ملت دنیا هستیم. چون ما علاوه بر آنکه منافع خودمان را میفهمیم متوجه مخاطرات هم هستیم و به دشمنان سرزمین و خاکمان اجازه سیطره یافتن نمیدهیم. بله، ممکن است مخالف تصمیم فلان مقام سیاسیمان هم در کشور باشیم یا مخالفت گسترش فساد در کشور باشیم. دنبال این هم هستیم مادران کسانی را که امکانات و سرمایهها را از دست مردم درآوردند، مثل بعثیهایی که مادرانشان را به عزایشان نشاندیم، به عزایشان بنشانیم، ولی اینطور نیست که اجازه بدهیم ۲۵۰۰ نفر را ببرند آموزش بدهند و امارات و این و آن نیرو بیاورند که کشورمان را از ما بگیرند. تحت هیچ شرایطی اجازه سیطره به کشور را به کسی نمیدهیم و جهان چارهای جز احترام متقابل به این مردم ندارد. هیچ کس در هیچ جای دنیا هم نمیتواند در برابر این تشکل عظیمی که در کشور ما وجود دارد، بیتوجهی کند.
بعد از پیروزی انقلاب تا چه حد آرزوها و برنامههای میرزا محقق شدند؟
انقلاب اسلامی در فضای ایران تجلی آرزوهای افراد زیادی است. کسانی که در آن دوره به اشکال مختلف برای ایران اعتلا آرزو میکردند و عظمت ایران را میخواستند که بخش زیادی از آن آرزوها در انقلاب اسلامی تحقق پیدا کرد؛ اینکه خودمان باشیم و محتاج بیگانگان نباشیم. سلاحمان را خودمان تهیه و امنیتمان را خودمان تأمین کنیم. علوم در بین ما پیشرفت کند. استقلال سیاسی و فرهنگی داشته باشیم. حتی بسیاری از آرزوهای ناسیونالیستها در انقلاب اسلامی تحقق پیدا کردند. نظر «هیئت اتحاد اسلام» و رفتن به سمت وحدت در بین ملتهای مسلمان و برقراری عدالت نسبی در جامعه از جمله این آرزوها بود. ما در تحقق بعضی از این آرزوها موفق بودیم و در بعضی موارد ناموفق، اما جالب است که همه آرزوهایی که وارد فضای فکری جامعه ما شدند، هر کدام در گوشهای از ایران تجلی پیدا کردند. بعضی از این آرزوها بعد از ظهورشان خوب به نتیجه رسیدند، ولی متولیان بعضی از این آرزوها را چندان پی نگرفتند. مثلاً در خصوص هنر، شهید آیتالله مدرس و بعضیها به تصاویر سینمایی و امثالهم انتقاد داشتند، اما امروزه با آنکه برخی در داخل همچنان به آثار سینمایی انتقاد دارند، دیگران در خارج آثار سینمایی ما را طاهر میدانند. به عنوان نمونه در سفری که به یکی از کشورهای اروپایی داشتم با یک اندیشمند مصری صحبت میکردم که دیدم ایشان چقدر از طهارت سینمای ایران حیران است. این اندیشمند مصری میگفت دولت مصر با اینکه با همه نمادهای ایران مخالف است، در یکی از مناطق که بین مسیحیان و مسلمانان اختلافات زیادی وجود دارد، برای تقلیل این اختلافات همیشه یکی دو تا از فیلمهای ایرانی را در آنجا پخش میکند که نشان بدهد مسلمانها و مسیحیان در ایران زندگی مسالمتآمیزی دارند.
پس از پیروزی انقلاب ما با مشکلات و مشغلههای بسیاری، چون جنگ، دفاع، سازندگی و... روبهرو بودیم لذا مسئولان ما خیلی به فکر تصویر تاریخی گذشته نبودند. بخشهایی را هم که مدیران کشور متوجه آن بودند را به آدمهای صاحب کفایتی نسپردند. ما هر مهندس بیعرضهای را که حتی نمیتوانست یک آجر را روی آجر دیگر بچیند آوردیم و مدیر فرهنگی کردیم و اینها آمدند و خواستند برای ما مهندسی فرهنگی کنند. همین حالا هم ما گرفتار همین مهندسانی هستیم که عرضه هیچ کاری را نداشتند و بر گرده فرهنگ کشور سوار شدند. این عوامل باعث شد آن گذشته تلخ به تدریج از ذهن جامعه پاک شده، جریان سلطنتطلب فرصت کند برای خودش تاریخ بنویسد. آنها با استفاده از فضاسازیهای خیالپردازانه توانستند تاریخی مثل آنچه آخوندزاده در کتابهایش از ایران باستان ساخته و آن را مثل یک بهشت تصویر کرده، از دوران پهلوی بسازند. مثلاً بسیار در تلویزیون میدیدم که پیرمردها میآمدند و از گذشته تعریف میکردند که چقدر آن دوران خوب بود. خب این برای نسل جوان ولع ایجاد کرد که دوران پهلوی چه بهشت برینی بوده و حالا انقلاب آمده و آن بهشت برین را از دست آنها درآورده و شرایط را سخت کرده است. بخشی از این مسئله به خاطر این است که ما جاهلان را بر فرهنگ خودمان حاکم کردهایم و باید بگوییم: «فلا یلومن إلا نفسه» جز خودتان را سرزنش نکنید. میبینید که صدها و هزاران سوژه و موضوع در کشور داریم که به آنها پرداخته نشده و دربارهشان فکر نشده، ولی یکسری کارهای دمدستی در کشور انجام میشوند و بعد هم گله میکنیم که فضای فکری در کشور مطلوب نیست. وقتی شما پول فرهنگ را صرف کارهای سخیف میکنید، بیش از این توقعی نیست. به عنوان نمونه یک بار در صدا و سیما از ما خواستند درباره زندگی شهید مطهری کار کنیم و فیلمنامه بدهیم. دو سه سال کار کردم و از آن دوره دقایق و مسائلی را در آوردم که برای هر جوان و متفکری راهکارهای بسیار اساسی را ارائه میداد، اما میبینید پشت سر هم فیلمهای مضحک دم دستی ساخته میشوند و برای فیلم ساختن درباره شهید مطهری پول نیست.
اعتقاد دارید عمدی در این بیتوجهی وجود دارد؟
بله، بخش زیادی از آن عمدی است. بخش وسیعی در بدنه انقلاب نمیخواهد ارزشهای متعالی انقلاب و ارزشهای متعالی این ملت تجلی پیدا کند و درباره آنها گفتگو شود. سریال سلمان سالهای سال پشت سد بودجه میماند، ولی برای انواع و اقسام سریالهای سخیف بودجه صرف میشود. این واقعیت مدیریت فرهنگی کشور ماست. واقعاً روند کلی فرهنگی انقلاب اسلامی مطلوب نیست.