سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: ما دوست نداریم کسی نصیحتمان کند. حتی به نصیحت آنهایی که خودمان ازشان میخواهیم که نصیحتمان کنند گوش نمیدهیم. با اینحال پیگیرانه به این کار ادامه میدهیم. پدر و مادرها هر روز بچههایشان را با نصیحت بمباران میکنند. معلمها و دوستان هم همینطور. حتی آدمهایی که در خیابان میبینیم، کمتر فرصتی را برای نصیحت کردن از دست میدهند. اما چرا هیچکس نمیپرسد فایده این نصیحتها چیست؟ چرا اینقدر بیتأثیرند؟ یک فیلسوف میگوید مشکل از ماهیت خودِ نصیحت است.
اگنس کالارد (Agnes Callard) فیلسوف مجارستانی و استاد دانشگاه شیکاگو در مقالهای با عنوان «Against Advice» که در وبسایت «پوینت» منتشر شده به این موضوع پرداخته است. وبسایت ترجمان نیز مقاله او را با عنوان «چرا هیچکس به هیچ نصیحتی گوش نمیدهد؟» با ترجمه علی حاتمیان منتشر کرده است. مقاله کالارد را با اندکی تلخیص میخوانید.
نصایح بیفایده یک نویسنده به تازهکارها
ما در دوران درخشان پادکستها، گفتگوهای عمومی و علایقِ جدید دانشگاهی مرزشکنانه زندگی میکنیم. در چنین دورانی روشنفکر عرصه عمومی بودن بسیار ساده است؛ البته بهجز زمانی که به بخش «نصایح» گفتگوها میرسیم. وقتی کسی به این واسطه به شهرت برسد که در یکی از زمینههای مورد علاقه عمومی تخصص دارد، بدون شک از او میخواهند که پیشنهادهایش را در این زمینه ارائه کند تا دیگران بتوانند گامبهگام در مسیر پیشنهادی او حرکت کنند. تردیدی نیست که چنین اندرزهایی سرتاپا بیفایدهاند. مارگارت اتوود، رماننویس کانادایی، در یکی از مصاحبههایش در پاسخ به چنین درخواستی، این پند قابل پیشبینی را بیان کرد که برای موفقیت در نویسندگی، باید هر روز زمانی را به نوشتن اختصاص دهید؛ اما پس از بیان این نکته، ظاهراً به یاد آورد که در بخش قبلی گفتگو گفته است که به توصیه هر روز نوشتن عمل نمیکند! به همین خاطر به توصیه خود این نکته را نیز اضافه کرد که «من این کار را نمیکنم، اما شما باید انجامش بدهید؛ زیرا بهعنوان نویسندهای تازهکار، نوشتن هر روزه برایتان سودمند است.»
«اتوود» سخن خود را اینگونه ادامه میدهد (گویی خود نیز به کمارزش بودن گفتههایش برای خواننده آگاه است): «نکته اصلیای که باید به یاد داشته باشید، این است که هیچکس تا زمانی که اجازه ندادهاید، نباید نوشتهتان را بخواند. بهاینترتیب، نیازی به کنترل و مهار نوشته خود در زمان نوشتن نخواهید داشت. همهچیز بین شما و صفحه کاغذ روی میدهد و اگر آنچه در یک روز نوشتهاید پسندتان نباشد، سبد کاغذهای باطله در خدمت شماست». «بیپروا نوشتن» برای فردی که در تلاش برای نوشتن است، توصیهای کاملاً بیفایده به نظر میرسد و به همین جهت، پیشنهاد اتوود به «آمادگی برای دور ریختن نوشتهها» نیز ناسودمند از کار درمیآید. اگر از کسی بخواهید شما را در مسیر نویسندگی راهنمایی کند و او در پاسخ بگوید که «نوشتن را تمرین کن»، دشوار میتوانید چنین پاسخی را کنایهای نیشدار تلقی نکنید.
اتوود نویسندهای مشهور و موفق است که دورانی طولانی و آکنده از تجربه را در زندگی و در نبردهای روزانه با صفحات سفید تجربه کرده است. او با شجاعت تلاش میکرد به مصاحبهکننده چیزی را بگوید که دنبالش است؛ میکوشید وظیفهاش را انجام دهد و سخنان مفیدی بگوید. پس چرا پیوسته میلغزد و نصیحتهای پوچ و بیسروته تحویل خواننده میدهد؟ (واقعاً امروز چه کسی، در دوران کیبوردها، از سبد کاغذ باطله استفاده میکند؟!)
نصیحت، راهکار یا هدایت؟!
من با مارگارت اتوود همدلی زیادی دارم. هنگامی که دانشجویان با چشمانی پر اشتیاق به دفترم میآیند تا از راهبردها و راهنماییهایم برای فیلسوفشدن استفاده کنند، تصور مهملاتی که در پاسخ به آنها خواهم گفت، برایم دلهرهآور است. البته پندهای به این معنا که دانشجویانم را گمراه کنند، «بد» نیستند؛ اما از این جهت که آنها را به هیچ جای مشخصی نمیرسانند، نامطلوب محسوب میشوند. درست مثل این است که پیش از آغاز نصیحت دانشجویان، دکمهای را فشار داده باشم که هر نوع آگاهی و اطلاعات مفید را از حرفهایم بیرون بکشد و به این ترتیب، نهایتاً هیچ نگویم.
البته این دشواری در همه گونههای مشاوره کلامی اتفاق نمیافتد. بگذارید میان سه اصطلاح «نصیحت»، «راهکار» و «هدایت» تمایز بگذاریم. شما به فردی برای رسیدن به هدفی «راهکار» میدهید، درحالیکه خود این هدف ابزاری برای هدفی دیگر (و مشخصنشده) است. به عنوان مثال، به فردی مسیر رفتن به کتابخانه را یاد میدهید، اگر او به دلیلی بخواهد به آنجا برود. در مقابل، «هدایت» تأثیرگذاری بر دیدگاه فرد نسبت به چیزی است که به خودی خود ارزشمند است؛ مثل اینکه فردی را در مسیر ورزشی، تحصیلی یا حتی برتری در اجتماع راهنمایی کنید.
«راهکار» شما را در آنچه خود (به صورت مستقل) ارزشمند میشمارید، ارتقا میبخشد، درحالیکه «راهنمایی» شما را در مسیر ارزشمند شمردن چیزی هدایت میکند و اهمیت آن را در سطح ذهنی، فیزیکی یا روانی نشان میدهد. «راهنمایی» اشکال گوناگونی به خود میگیرد، چنانکه تدریس فلسفه یا رواندرمانی گونههایی از آن است؛ اما آنچه درنهایت ضروری است، صرف زمان برای ایجاد تجربه آموزشی مشترک میان راهنما و راهنماییشونده است؛ چراکه «هدایت» فرایند شخصی و درونی است.
اما نصیحت آنگونه که در اینجا به کار بردهام، در پی آمیختن دو جنبه غیرشخصی و دگرگونکننده در راهنمایی و راهکار است. میتوان آن را به عنوان «راهکارهایی برای دگرگونی شخصی» در نظر آورد. در نمونه پیشین، نویسنده جوان به راهکارهای اتوود درباره چگونگی کار با نرمافزار مایکروسافت ورد اشتیاقی ندارد. او همچنین این تقاضای نامعقول را ندارد که اتوود به راهنمای شخصی نویسندگی اش بدل شود. بلکه درواقع ارزش برآمده از راهنمایی را طلب میکند، درحالیکه میخواهد این ارزش در چارچوب راهکاری معین به او ارائه شود. حال آنکه چنین چیزی در گفتههای اتوود وجود ندارد. اینچنین است که اندرزگوی ناصح به تکرارکننده ایدههایی معقول که پیشتر از دیگران شنیده، تنزل پیدا میکند؛ ایدههایی که آنقدر فراگیر و عام هستند که عملاً به جملاتی بیمعنا تبدیل میشوند.
عدم تطابق فرم و محتوا در نصیحت
مشکل «نصیحت» به عدم تطابق میان فرم و محتوا بازمیگردد. دانشِ برآمده از «راهکار» دانشی عمومی است که بر اساس آن، هر زمان الف را داشته باشید، ب را دریافت خواهید کرد. این دانش را میتوان بدون هیچ پیوندی با مخاطب به او منتقل کرد. درمقابل هدایت یا همان «دانشِ شدن» همواره با درکی اختصاصی از سلوک میان بیخبری و کمال پیوسته است که سالک در میانه آن ایستاده است. راهنما باید بداند که در این راه نقاط ضعف او چیست؟ جنبههای برتر او کدام است؟ و چه عوامل انگیزشیای را میتواند به کار گیرد؟ این نکات تنها در اختیار فردی است که سالک را میشناسد. مسیر سلوک و دگرگونی آکنده از بازبینیهای دقیق، بنبستها، عقبگردها، اصلاح مسیر و دشواریهای اتفاقی است؛ مسیری درست مانند خودِ انسان: یگانه، غریب و خاص.
فرض کنید «اتوود» تلقی شخصی خود را از چگونگی رسیدن به جایی که اکنون در آن ایستاده، به ما ارائه میکرد و رویدادهای سرنوشتسازِ این مسیر را برجسته میساخت. بیشک هیچکدام از کسانی که مشتاق نویسندهشدن هستند، آن حرفها را به عنوان روشی برای دستیابی به موفقیت نمینگریستند؛ زیرا خود اتوود، فیالمثل زمانی که به برلین رفت یا شغل معلمی زبان را پذیرفت، یقیناً در تقلید از فرد دیگری چنین نکرده بود. روحیه و روش مشترک در میان تمام افراد بزرگ این است که هرگز نکوشیدهاند بازگوی افکار و رفتار بزرگِ دیگری باشند. اینجاست که یکی از تناقضهای پندهای امروزی خودش را نشان میدهد: کسانی که از آنها میخواهیم نصیحت کنند، خود بهندرت از نصایح فردی دیگر استفاده کردهاند و پروژه «شدن» در آنها از شخصیترین مسیرها گذشته است.
میتوانیم یکدیگر را در تماسی کوتاه دگرگون کنیم؟
البته بسیار خوب میشد اگر اطلاعات دگرگونکننده ارزشها، در قالب دستورالعملها و راهکارهای کمدردسر، قابل انتقال بود. در چنین جهانی افراد میتوانستند یاری قابل توجهی را از یکدیگر دریافت کنند، بیآنکه ناچار به سرمایهگذاری روی زندگی هم باشند. افسانه «نصیحت» بر اساس چنین امکانی استوار شده است که بتوانیم یکدیگر را با تماسی کوتاه دگرگون کنیم. همینگونه است که چنین حجم عظیمی از «نصایح» در رسانههای اجتماعی جریان دارد. کاربران توییتر، در زمانهایی که مشغول جروبحث نباشند، با خشنودی و خیرخواهی اندرزهایی درباره چگونه زیستن با هم به اشتراک میگذارند. در این وضعیت، نصیحت مثل نوعی گپزدن یا عامل پیوند اجتماعی عمل میکند آن هم در فضایی که حاضران هیچ نوع حس مشترکی ندارند که آنها را درگیر کند یا به هم پیوند دهد. این وضعیت به احتمال بسیار دردسری ایجاد نخواهد کرد. البته تا زمانی که اجازه ندهیم زمینههایی که کمکرسانی حقیقی در آنها ممکن است، تحت تأثیر آن قرار گیرند. به طور مثال، ترفندها و نکاتی برای چگونه فیلسوف «شدن» در اختیار من نیست تا به دانشجویانم یاد بدهم. بینش من در میان مجموعهای از استدلالهای دشوار فلسفی، خواندن رنجآور متون قدیمی، برگزیدن فرضیهها و ویرانکردن آنها نهفته است. میتوانم با نشاندادن چگونه انجامدادن یکی و پرهیز از دیگری، شما را در این مسیر یاری دهم؛ اما قادر نیستم بدون آنکه معلم و راهنمای فلسفه شما باشم، در راه فیلسوفشدن کمکتان کنم؛ چنین کاری مثل این است که بدون سخنگفتن بخواهم پیامی را به شما منتقل کنم. کسی که دستانش را تکان میدهد و مدعی قدرتهای جادویی است، شما را به هیچ جا نخواهد رساند. کمکرسانی حقیقی نیازمند تماس است. البته انواع تماس به ارتباط دوطرفه محدود نمیشود. «اتوود» میتواند به جوانان و مشتاقان سردرگمشده نویسندگی کمک کند، بیآنکه آنها را دیده یا آنها او را دیده باشند.