سرويس فرهنگ و هنر جوان آنلاين: خواندن کتاب خاطرات یک خبرنگار همیشه یکی از علاقههای من بوده است. به خصوص اگر بحث صحنههای نفسگیر و سختی در میان باشد که در زندگی کاری تهدیدش کرده است. «به من گفتند تنها بیا» با بقیه کتابهایی که خواندم یک تفاوت جدی میکرد. من با دختری طرف بودم که دیوانهوار به دنبال دردسر میگردد. در موقعیتی که غرب آسیا سخت در تلاطم آشوب گرفتار است. اغلب مردم در جهان نمیدانند حقیقت چیست. در این میان خبرنگارهایی پیدا شدهاند که به دنبال سرحلقههای گروههای تروریستی کل جهان را زیر پا میگذارند تا بتوانند چشمهای از راستی و درستی را پیدا کنند. سعاد مخنت دختر دورگه مراکشی و ترک، بزرگ شده اروپاست و همه چیز را با معیارهای اروپایی میسنجد، ولی کلهشقیاش به اروپاییها نبرده است. شجاعت این دختر در سراسر کتاب مبهوتکننده است، وقتی به قلب وحشتناکترین موقعیتها و رویارویی با شخصیتهای رعبآور میزند. در بیشتر مواقع همه اتفاقات را شاید آنطور که خواسته توضیح داده و خواندن این کتاب سرنخها و اطلاعات خوبی در اختیار مخاطب قرار میدهد. مهم نیست تحلیلگر مسائل منطقه باشی یا یک مغازهدار که برای سرگرمی اخبار منطقه را دنبال میکند. در هر صورت احساس میکنی خودت همراه با سعاد به شهرهایی که زخمی و رنجور از تروریسم و تفرقه بیگانه است قدم گذاشتهای.
برای ما که در ایران زندگی میکنیم شاید این یک آرزو باشد که خبرنگارمان بتواند به این راحتی با گروهکهای تروریستی که به خون ایرانیها تشنهاند، گپ بزند و اینگونه بیپرده آنها را ببینیم. در همین شرایط خواندن روایت سعاد هم برای ما غنیمت است. ابتدای کتاب توضیحات داده شده درباره وقایعی که برای خانواده مخنت افتاده، چگونگی تحصیل و اتفاقاتی که در آلمان برای او روی میدهد، کمی حوصله سربر است، اما کمکم همراهی با ماجراجوییهای سعاد شما را از مطالعه کتاب پشیمان نمیکند. به تدریج سرعت وقایع هر فصل بالا میرود و مجبور میشوی دلهرهات را سطر به سطر با خود به همراه ببری. «به من گفتند تنها بیا»، با این که ۳۳۶ صفحه است، اما سفری کوتاه و گذرا به تمام کشورهایی است که مردمش تصمیم دارند تغییری ایجاد کنند، اما گاه در بازی استعمار به ضرر این تغییر کار کردند و گاه جای درست را نشانه رفته و فریادش را درآوردهاند.