آقای ثروتیان: از شخصیتهای کوزتگونه که چیز فهم، متعهد و مثبت است. آن قدر بچههایش مرده به دنیا آمدهاند که یواش یواش مخاطب قانع میشود که بگوید تورو خدا برو بچه مارال را بردار واسه خودت. آقای ثروتیان در اولهای سریال به این اسم صدا نمی شود. فقط اسم کوچکش را صدا میزنند، مثلا میگویند: تو مرتضایی؟ چقد بزرگ شدی ننه... ولی در آخر فیلم دیگر مدیرعامل شده وضمن اینکه بسیار مومن ومتعهد است، دارای ثروت بسیاری نیز هست واینگونه هرچقد ثروتش بیشتر میشود فامیلیاش به او میآید. این مرد با خانواده خود در خانه چند صد متری با خوشی گل میگویند و بلبل میشنوند. بیننده همیشه در حسرت این زندگی لاکچری است که یکهو میبیند ای دل غافل بچه مال او نیست و تعجبی هم نمیکند. یاد فیلم هندیهایی که یکدیگر را تکهپاره میکردند و آخر سر که کف و خون بالا میآوردند یک خال روی بدن داداششان میدیدند و غیره به خیر باد!
آقای ثروتیان دخترش که مال او نیست را به یک پسر از یک خانواده فقیر داده و پروبالش را هم گرفته است. خانه دختر در حد و اندازه کاخ سفید است فقط ترامپ را کم دارد! اما برای اینکه معلوم شود لیاقت داماد از پولش مهمتر است از اول سریال تا آخر بیپولیاش بر سرش کوبانده میشود.
آقای ثروتیان رو به روز به مقامات بالاتری ارتقا می یابد...
آفرین، دختر آقای ثروتیان: نکته آموزنده فیلم این است که پدرخانواده دختر اولش را که میدزدند خدا بچه دیگری به او می بخشد. آفرین دختر با اصالت و دارای نژاد اصیل ثروت است. با تکرارجمله «من از اون دخترها نیستم که حد و حدود خودم را نشناسم» چندین بار در سکانسهای مختلف با پسر مارال خانم در حال گفتگو و گپ زدن است و حتی گوش شیطان کر از یک پارتی هم سر درمیآورد که به گوش شیطان سمعک، از بس خواستگار زیاد دارد گول خورده و برای نجات خودش اتفاقی شماره آن پسر را میگیرد. به هر حال از قدیم گفتهاند که ثروت، ثروت را میکشد!
آفرین از آن دخترهایی است که بین تقابل ثروت و پسر گیر کرده است. در فیلم، پسر فعلا جهت آببندی به سریال از گفتن اینکه من، تو و تشکیلات را یکجا میخرم معذور است و قهرمانانه ادای پسر با لیاقت ولی بیپول را بازی میکند. مخاطب آخر فیلم را میداند و به یک سری تصاویر متحرک نگاه میکند که نامش سریال است. حدس زدن در فیلمهای ایرانی بسیار رایج است. آفرین از آن دخترهایی است که در ادامه باید بگوییم آنقدر آفرین صدایش کردهاند که واقعاً فکر کرده کارهایش درست است و به همین دلیل مخاطب هم دچار این اشتباه میشود. مثلاً جایی که پدر شاهد حرف زدن آفرین با پسر بود صدایش میکند و میگوید: آفرین... و آفرین میگوید: بله و تا آخر سریال مثل آدامس حرارت دیده به پسر میچسبد.
مارال: همان شخصیتی که به کارگردان کمک کرده تا به قولش عمل کند و ۶۰ قسمت را به ۳۶۰ قسمت برساند. مارال زن بدبختی است که دخترش را دزدیده و به آقای ثروتیان برای سیل بستن به سریال، فروختهاند. این زن در روستا داشت به خیرو خوشی زندگی میکرد که یکهو بعد ازدو ثانیه خندیدن، بلایای ناگهانی از زمین و آسمان سرازیر میشود. شوهر، پدر، مادر میروند ته دره، بعد هم بچه را از دستش میگیرند. بعد از چند ثانیه خنده در سریالهای ایرانی موجی از بدبختی شخصیتهای سریال را درمینوردد. مخاطب هیچ وقت به این خندهها اعتماد ندارد و همان لحظه در دلش رخت میشورند. بیشترین صحنه این سریال متعلق به همین زن است که بچه مردهاش را بغل گرفته و عاشقِ سینه جزغاله شدهاش قبرش را میکند.
کبیر: چندش آورترین شخصیت سریال، دزد بچه. کبیر همان کسی است که هی از آدمهای رشوه نگیر و پوز زن داستان خوشش میآید. یعنی مثلا آدم بده با انصاف و باهوشی است که از آدم خوبههای فیلم خوشش میآید. مقدار کلیشهای شدن این اداها در سریالهای تلویزیون رابطه مستقیم با میزان بیحوصلگی و عقب افتادن قسط و اجاره خانه نویسنده دارد!
کبیرهم اکنون دارای ملک و املاک غیرقانونی زیادی است که اشاره غیرمستقیمی بر شیوع فساد مالی دارد. آدم اینقدر پولشو؟! کبیر همان شخصیتی است که برای ادامه حیات فیلم لازم و ضروری است و هی کینه شتریاش به کینه کرگدنی تبدیل میشود تا بالاخره دختر را به مادرش برساند و خلاص.
سودبر، داماد آقای ثروتیان: این شخصیت بدون شرح است. یعنی فقط باید گفت: آقای پژمان سودبر همان انسان فقیری است که از ازدواج با دختر آقای ثروتیان به سود رسیده و حتی مادر زن دومش هم پولدار است! توضیح از این واضح تر!!
این سریال همچنان تا پیوند مغز استخوان به نوه مارال که همانا پودر شدن هسته زندگی مارال میباشد ادامه دارد...
در پایان از دست اندرکاران این سریال که اوج خلاقیت و هنر خود را برای به وجود آوردن مخمصههای غیر قابل حل و بدبختیهای شدید به خرج دادند، کمال تشکر را داریم و امیدواریم به هدفشان که همانا شکنجه روحی و روانی وارد آوردن به مخاطبان است رسیده باشند!