محمدرضا کائینی
زندهياد شهيد شيخمحمد خياباني در دورهاي خطير از تاريخ ايران قامت به قيام برافراشت. نفوذ فزاينده دولت انگلستان در غياب تزارها و نيز فترتِ ميان مجالس سوم و چهار، وضعيتي بحراني در كشور ايجاد كرده بود. او در چنين شرايطي در آذربايجان بيرق استقلال و آزادي برافراشت و نهايتاً بهاي آن را نيز با جان خويش پرداخت. مقالي كه پيش روي شماست، در تبيين اين رويداد تاريخي به نگارش درآمده است. اميد آنكه مقبول افتد.
زمينههاي سياسي و اجتماعي يك قيام
پس از اعلام مشروطه و در فاصله مجلس دوره اول تا دوره چهارم، مجالس دستخوش موانع فراواني هستند. مجلس اول را محمدعلي شاه با عامليت لياخوف روسي به توپ ميبندد و دوره يك سال و نيم استبداد صغير پيش ميآيد، اما در آذربايجان، پيشگامان استقلال و آزادي، همچنان پرچم قيام مردمي را به اهتزاز درميآورند و مشروطه را نجات ميدهند.تهران به تصرف مشروطهخواهان درميآيد و محمدعلي ميرزا متواري ميشود. مجلس دوم آغاز به كار ميكند و شيخ محمد خياباني در آن همچون ستارهاي پرفروغ ميدرخشد، اما خيانت بيگانهپرستان و سرمايهسالاران، طومار درخشان آن را در هم ميپيچد و باز مشروطه به اعماق فراموشي سپرده ميشود و بين مجلس دوم و سوم، يك دوره فترتِ بيش از سه ساله پيش ميآيد. مجلس سوم هنوز بيش از يك سال فعاليت نميكند كه جنگ جهاني اول شروع ميشود و ايران به رغم اعلام بيطرفي توسط دول روس، انگليس و عثماني اشغال ميشود.عدهاي از نمايندگان مجلس سوم به قم مهاجرت ميكنند و در آنجا «كميته دفاع ملي» را تشكيل ميدهند. قواي روسيه از سوي قزوين به طرف تهران حركت ميكند و احمدشاه سراسيمه تصميم ميگيرد پايتخت را از تهران به اصفهان منتقل كند. نمايندگان مهاجر به قم از ترس قواي روسيه، به كرمانشاه ميگريزند و قواي روسيه قم را اشغال ميكنند.نمايندگان در كرمانشاه هم نميتوانند مقاومت كنند و به عثماني ميگريزند! از اين به بعد ديگر مجلس نميتواند كمر راست كند و اداره امور كشور به دست بيگانه ميافتد و استبداد نو پا ميگيرد و مجلس از 21 آبان 1294 تا اول تير 1300 تعطيل ميشود. در اين برهه آثار تلخ جنگ جهاني اول، قدرت مركزي ايران را بيش از پيش تضعيف ميكند و تحريكات دولتهاي خارجي و يكهتازي فئودالها در ايران، ناامني و اختلال حكومت را تشديد ميكند.
خياباني روياروي وثوقالدوله
در پي انقلاب روسيه در سومين سال جنگ جهاني اول، روسها از ايران ميروند و عرصه را براي يكهتازي انگليسيها باز ميگذارند.انگلستان فرصت را غنيمت ميشمارد تا ايران را براي خود تبديل به هندوستان ديگري كند و مقدمات قرارداد سال 1919 را فراهم ميآورد. كابينهها يكي پس از ديگري سر كار ميآيند و سقوط ميكنند تا نوبت به وثوقالدوله ميرسد كه نهايت وفاداري خود را به حامي خود، انگلستان، نشان ميدهد. در پي اين خيانتها، امواج اعتراض مردمي، درياي متلاطم ايران را آشفتهتر ميكند. وثوقالدوله براي اينكه به قرارداد ننگين خود صورت قانوني بدهد، با اشاره حاميان خود، انتخابات مجلس چهارم را به راه مياندازد، اما باز هم به هدفش نميرسد و اعمالنفوذها، تهديدها، تطميعها و صندوق آرا عوض كردنهايش اثري ندارد. عبدالله مستوفي در كتاب ابطالالباطل درباره خيانتهاي وثوقالدوله مينويسد:«صاحبمنصب ژاندارم مأمور دماوند ميگفت من خدمت خود را به خوبي انجام دادهام و امر دولت را در نهايت صحت اطاعت كردهام و با همين شلاق كه در دست دارم بر سر مردم زدم تا مطابق دستور مركز آقاي ... (يعني با حرارتترين هواداران وثوقالدوله) در دماوند وكيل و منتخب شد.»
گوياترين سندي كه از انتخابات اين دوره به جا مانده تلگراف مردم سيرجان به وثوقالدوله است: «مقام منيع حضرت اشرف آقاي رئيس الوزراء دامت شوكته، حاكم سيرجان پس از نشر اعلان انتخابات اعلام كرد، هر كس تعرفه نگيرد، 10تومان جريمه ميشود. ماها تعرفه گرفته از خوف جريمه نزد حاكم برديم، او تعرفهها را مأخوذ داشته، روز اخذ آرا تمامي صاحبان تعرفه را احضار و ورقههايي را كه خودش قبلاً نوشته و لوله كرده بود با نظارت مأمور و مفتش لولههاي رأي را به صندوق آرا ريختيم. پس از استخراج ... الملك نامي منتخب شد. خدا شاهد است تا آن روز چنين اسمي را نشنيده بوديم و امروز هم او را نميشناسيم. اگر خوب و بدي باشد بر عهده خود حضرت اشرف است.»
با اين همه شيخ محمد خياباني و حزب او، اعمال نفوذهاي وثوقالدوله را در انتخابات آذربايجان خنثي ميكند و دموكراتها ميتوانند شش كرسي تبريز را تصاحب كنند. وثوقالدوله كه ميداند اگر خياباني و حزب او وارد مجلس شوند، ديگر به او مجال وطنفروشي نميدهند، اين حزب را منحل اعلام ميكند و تصميم ميگيرد به خياباني ضربه بزند، ولی خياباني مبارز نستوهي است كه مرگ را با آغوش باز ميپذيرد، اما زير بار شكست نميرود. وثوقالدوله مسئولان نظميه و اداره ماليه آذربايجان را كه نتوانسته بودند انتخابات را مديريت كنند، كنار ميگذارد و به جاي آنها سرگرد بيورلينگ را رئيس نظميه و ترجمان الدوله را پيشكار ماليه ميكند و همراه با عدهاي جاسوس به تبريز ميفرستد. مردم تبريز به نشانه اعتراض در برابر اين اقدام موضعگيري و شيخ محمد خياباني و آزادمردان پاسدار مشروطه جنبش آزاديستان را شروع ميكنند.
بهار «آزاديستان»
سرگرد بيورلينگ و دار و دستهاش هنگام ورود به آذربايجان، از هيچ ستم و ظلمي درباره مردم اين ديار دريغ نميكنند و بدون محاكمه، مردم را دستگير و زندانی ميكنند. اين رفتارها آتش خشم مردم تبريز را تندتر ميكند. وثوق الدوله تصور ميكرد فقر و بدبختي و گرسنگي، اين مردم را از پاي انداخته، اينك و در اواسط فروردين 1299 فرياد رعدگونه آنان را ميشنود و دشمنان به وحشت ميافتند.
در اين ايام مأموران نظميه، عدهاي از آزاديخواهان را دستگير و روانه زندان ميكنند، اما چند تن از مجاهدان آنها را از دست مأموران نجات ميدهند. اقدامات غيرقانوني مأموران نظميه مردم را به هيجان ميآورد، بازارها تعطيل ميشوند و مردم از اصناف مختلف در عمارت تجدد جمع ميشوند و اجتماع عظيمي را تشكيل ميدهند و هيئتمديرهاي را انتخاب ميكنند كه در روز 19 فروردين، بيانيهاي را به زبانهاي فارسي و فرانسه به اين شرح منتشر ميكنند:«آزاديخواهان شهر تبريز به واسطه تمايلات ارتجاعي كه در يك سلسله اقدامات ضدمشروطيت حكومات محلي تجلي مينمود و در مركز ايالت آذربايجان با يك طرز انديشهبخشي قطعيت گرفته بود، به هيجان آمده با قصد اعتراض و پروتست شديد و متين قيام نمودهاند. آزاديخواهان تبريز اعلام ميكنند كه تمامت پروگرام آنان عبارتست از تحصيل يك اطمينان تام و كامل از اين حيث كه مأموران حكومت، رژيم آزادانه مملكت را محترم و قوانين اساسيه را كه چگونگي آن را معين مينمايد، به طور صادقانه مرعي و مجرا دارد.
آزاديخواهان كيفيت فوقالعاده باريك وضعيت حاضره را تقدير كرده و مصمم هستند كه نظم و آسايش را به هر وسيله كه باشد، برقرار دارند. در دو كلمه، پروگرام آزاديخواهان عبارت از اين است: برقرار داشتن آسايش عمومي/از قوه به فعل آوردن رژيم مشروطيت. تبريز پنجشنبه 19 حمل- 18رجب 1338، هيئت مديره اجتماعات.»
در آن روز تمام مراكز و ادارات، بدون زد و خورد به تصرف مليون درميآيد و مأموران وثوقالدوله به تهران برميگردند.
دانشآموزان مدارس هم در حالي كه پرچم سه رنگ ايران را در دست دارند، در خيابانها رژه ميروند و چوبههاي دار نايبالماليه سفاك سابق، مكرمالملك به آتش ميكشند. شيخ محمد خياباني در سخنرانياي كه عليه قرارداد 1919 ايراد ميكند، اهداف قيام ملي را به روشني براي مردم تبيين ميكند:« امروز من رسماً به جهانيان اعلام ميكنم، ما عليه اين حكومت كه قرارداد خانمانبرانداز وثوقالدوله و انگليس را منتقد كرده، قيام كردهايم و صراحتاً اعلام ميداريم تا زماني كه دولت ملي و وطنپرست روي كار نيايد و به اصلاحات اساسي دست نزند و استقلال كشور را تحكيم نكند و قانون اساسي را مجري ندارد، دست از قيام برنخواهيم داشت و با تمام مردم ايران دست به دست هم داده، كشور خود را از گرداب فلاكت و از پرتگاه نابودي نجات خواهيم داد.»
«آزاديستان»آماج اتهامات
هنوز انقلاب روسيه به سامان نرسيده بود كه عثمانيها قسمتي از قفقازيه را متصرف و سه دولت گرجستان، ارمنستان و آذربايجان را به وجود ميآورند. خليلپاشا، سردار عثماني از تغيير نام ناحيه غربي خزر كه قبلاً آران ناميده ميشد، مقاصد توسعهطلبانهاي داشت كه از نگاه شيخمحمد خياباني و وطنپرستان آذربايجان مخفي نمايد، بنابراين به فكر افتادند كه نام آذربايجان را به آزاديستان تبديل كنند. احمد كسروي در اين باره مينويسد: « روزي حاجي اسماعيل اميرخيزي كه از آزاديخواهان كهن و از نزديكان خياباني بوده، پيشنهاد كرد كه آذربايجان چون در راه مشروطه كوششها كرده و آزادي را او بر ايران گرفته، نامش را آزاديستان بگذاريم.»
پيشنهاد اميرخيزي مورد قبول خياباني و آزاديخواهان آذربايجان قرار ميگيرد و تصويب ميشود، اما اين اقدامات وطنپرستانه، توسط بدخواهان و ناآگاهان وسيلهاي براي تشويش افكار عمومي و متهم كردن جنبش ملي شيخ محمد خياباني ميشود.
«آزاديستان» درتقابل با انگلستان
انگلستان پس از جنگ جهاني اول، ايران آسيبديده از جنگ و گرفتار فقر و بدبختي را بهترين مكان براي فروش كالاهاي خود ميبيند و به وسيله قواي نظامي و نيز خودفروختگان داخلي، به غارت وسيعي دست ميزند و نهضتهاي ملياي كه گاهي از گوشه و كنار كشور سربلند ميكنند به شدت سركوب ميكند. سه نهضت ملي و ضداستعماري شيخ محمد خياباني، ميرزا كوچكخان جنگلي و قيام كلنل پسيان در آذربايجان، گيلان و خراسان نمونههاي شاخص مقاومت مردم ايران در برابر بيگانگان، به ويژه انگليس است. ملكالشعراي بهار درباره جنايات انگليس در مورد ايران چنين مينويسد: « دولت انگليس ميل داشت در خوارزم و تركستان و ماوراءالنهر نيز دولتهايي مانند تركمنستان، در خوارزم و تاجيكستان، در بخارا و ازبكستان، در سمرقند به وجود آيد. به ياد دارم اوقاتي كه در نتيجه مراجعه اهالي بلاد سرحدي مشرق به دولت ايران عدهاي از قواي چريك خراسان (در زمان كابينه وثوقالدوله) سرخس روس را تصرف كرده بودند، من (بهار) با سرپرسي سايكس وزير مختار انگليس ملاقات كردم. مشاراليه ميگفت كه دولت ايران بايد سرخس را تخليه كند و ابداً پيرامون تعرض به خاك همسايه شرقي نگردد، زيرا ما ميخواهيم در آنجا دولتي به نام تركمنستان ايجاد كنيم.»
عبدالله مستوفي نيز اهداف انگليس را در دستاندازي بر متصرفاًت شرقي روسيه چنين توصيف ميكند:« انگليسيها اميدوار بودند كه بتوانند... حكومت بلشويكها را برهم بزنند و در آن واحد از دول حول و حوش روسيه كه به موجب طرز جديد از اين دولت تجزيه شده و استقلال تحصيل كرده بودند، حمايت كرده، از آنها مدعيهايي براي حكومت مركزي بلشويك بتراشند. دولت ايران با دو سه تن از اين دولتهاي جديد از قبيل قفقاز و ارمنستان و تركستان همسايه ميشد و شناسايي اين دول از طرف ايران به اين منظور كمك ميكرد. ابتدا از دولت قفقاز آذربايجان شروع كردند... آقاي سيدضياءالدين طباطبايي را به بادكوبه روانه كردند كه زمينههايي براي مذاكره قرارداد بين دولتين تدارك نمايد تا بعد به ارمنستان و تركستان برسند.»
اما حكومت جديد شوروي ميتواند سربازان انگليسي را از مرزهاي خود براند و آنان هنگامي كه درمييابند توان مقابله با روسيه را ندارند، سعي ميكنند نهضتهاي رهاييبخش ايران را با شتاب هرچه تمامتر سركوب كنند ، بنابراين سرگرد ادموند را به تبريز ميفرستند تا در صورت امكان دهان شيخ محمدخياباني را با ليرههاي انگليسي پر و فرياد آزاديخواهي او را خفه كنند و اگر از طريق تهديد، دادن رشوه، وعده و وعيد و حيلههايي از اين دست به نتيجه نرسيدند، برخي از سران و رهبران جنبش را تطميع و جنبش را از سير بر حق آن منحرف و دچار چنددستگي و تفرقه كنند و با دست آنان جنبش را از پاي درآورند. سرگرد ادموند به تبريز ميآيد و از هيچ طريقي نميتواند اراده آهنين خياباني را در هم بشكند. او بارها در سخنرانيهاي خود گفته بود كه «اولين شعار آزادي خواهان تبريز، اجتناب از آلت شدن در دست بيگانگان است.»
سرگرد ادموند هنگامي كه از خياباني مأيوس ميشود به سراغ احمد كسروي ميرود كه در آن زمان در تبريز طرفداران زيادي داشت و به او وعده كمكهاي مادي و نظامي ضروري را ميدهد، اما حتي در فريب دادن او هم موفق نميشود و كسروي به او ميگويد: « ما چنان كاري نتوانيم، زيرا نخست همراهان ما بيشترشان كسان بازاريند و شاياي زد و خورد و پيكار نميباشند،دوم ما دسته خود را همان روز نخست خيزش خياباني پراكنده گردانيم و سود ما در همان ميبود. سوم خياباني به نام آذربايجان برخاسته ما دوست نميداريم در اين خيزش با او به نبرد بپردازيم.»
و سرانجام با شيخ محمد خياباني همان كردند كه با امثال اميركبيرها كردند. با اين همه و براي هميشه، رد پاي آنان به عنوان نشاني از استقلال و آزادي اين مرزوبوم بر جاي خواهد بود.