کد خبر: 874029
تاریخ انتشار: ۰۵ مهر ۱۳۹۶ - ۲۱:۰۸
بازخواني روايت شهيد حاج مهدي عراقي از نسبت «عيار تهران» با نهضت اسلامي
درباره نسبت محرم با نهضت اسلامي و وقايعي كه در ذيل آن قابل روايت است، فراوان مي‌توان نوشت.
   محمدرضا کائيني

درباره نسبت محرم با نهضت اسلامي و وقايعي كه در ذيل آن قابل روايت است، فراوان مي‌توان نوشت. بي‌ترديد يكي از سرفصل‌هاي شاخص اين مجموعه وقايع، كاركرد شهيد طيب حاج‌رضايي در محرم سال 1342 و پس از دستگيري امام خميني است. يكي از شاخص‌ترين منابع در خوانش اين سرفصل، خاطرات شهيد حاج مهدي عراقي است كه از نزديك شاهد تعاملات «عيار تهران» با اين واقعه بوده است. او بعد از سپري شدن حدود 15 سال از آن رخداد، به گاه حضور رهبر كبير انقلاب در نوفل لوشاتو، براي جمعي از دانشجويان حاضر در آن دهكده، به بيان خاطرات خويش از رويكرد طيب به وقايع نيمه خرداد 42 پرداخت. اين خاطرات كه بعدها در قالب اثر«ناگفته‌ها» و از سوي مؤسسه انتشاراتي رسا نشريافت، به لحاظ اهميت و وثاقتي كه دارد، مبناي اين مقال در بازخواني «آخرين محرم ِ طيب» قرار گرفته است. اميد آنكه مقبول افتد.
   
   اينها علاقه‌مند به اسلام هستند
 شهيد حاج مهدي عراقي به گاه سخن گفتن از بسترهاي تجمع اعتراضي در روز عاشورا، از نقش و نيز شخصيت طيب حاج‌رضايي سخن مي‌گويد. او دراين باره از زبان امام خميني، سخناني درباره طيب نقل كرده كه بس خواندني است و البته جريان ديدار وي با عيار، خواندني‌تر:
«درباره تجمع روز عاشورا، حساب مي‌كرديم كه از آن محلي كه مي‌خواهيم راه بيفتيم، دو دسته معروف هم راه مي‌افتند: يكي دسته‌ مربوط به مرحوم طيب و يكي هم دسته حسين رمضان‌يخي بود. حساب مي‌كرديم كه دولت ممكن است يك وقت از وجود اينها استفاده بكند. نقشه كشيديم كلاً بياييم برويم هم طيب و هم حسين رمضان‌يخي را ببينيم.
مرحوم طيب، برادري دارد به اسم مسيح‌خان كه با خود ما همكار است و در كوره‌‌پزي كار مي‌كند. مسيح‌خان را ديديم و با او صحبت كرديم و گفتيم كه ما منزل آقا بوديم و آنجا به مناسبتي صحبت شد و اسم داداش [طيب‌خان] وسط آمد. بچه‌ها گفتند: اين دسته‌اي كه ما مي‌خواهيم در روز عاشورا راه بيندازيم، ممكن است طيب‌خان اينها بيايند و نگذارند و به هم بزنند. آقا گفت: نه، اينها علاقه‌مند به اسلام هستند اگر هم يك روزي يك كارهايي كردند، به خاطر عِرق ديني‌شان بوده، اينها روي حساب توده‌اي‌ها و كمونيست‌ها و اينها آمدند و يك كارهايي كردند، اينها نوكر امام حسين(ع) هستند و در طول سال، همه فكرشان اين است كه محرمي بشود، عاشورايي بشود و به عشق امام حسين(ع) سينه بزنند، خرج بكنند و چه بكنند و از اين حرف‌ها، خاطرجمع باشيد... حالا خواستيم برويم و هم اين حرف آقا را به داداش بگوييم و هم اينكه به او توجه بدهيم. گفت: باشد. همان جا كه نشسته بود، تلفن كرد به طيب و بعد از احوالپرسي گفت: داداش چند نفر مي‌خواهند بعد از ظهر بيايند و تو را ببينند. گفت: باشد، من خانه هستم. ما فرستاديم ميدان و يك مشت از اين بر و بچه‌هاي كوتاه و بلند، بچه‌هاي خود ميدان كه زبان طيب را هم بلد بودند، جمع كرديم و بعدازظهر آمدند دفتر و 15-10 تا كوتاه و بلند شديم و رفتيم خانه طيب‌خان. رفتيم جريان را عيناً برايش گفتيم. گفت: اينها عيد [جريان مدرسه فيضيه] هم مي‌خواستند از ما استفاده بكنند و آمدند به سراغ ما، ولي ما به آنها جواب نداديم، شما خاطرجمع باشيد كه اينها تا حالا چندين بار سراغ ما آمده‌اند و ما جواب رد داده‌ايم، حالا هم همين‌ جور است و همان جا دست كرد يك صد تومان داد به پسرش اصغر و گفت: مي‌روي و عكس حاج آقا را مي‌خري و مي‌بري توي تكيه و مي‌زني به علامت‌ها! خب خيالاتمان از اين يكي يك مقداري راحت شد.»
 
  اگر عكس آقا را درتكيه‌ام نزنم زن و بچه به خانه راهم نمي‌دهند!
شهيد حاج مهدي عراقي در ادامه روايت خويش، گزارشي از ديدار با حسين رمضان‌يخي از ديگر عياران پرنفوذ تهران نيز به دست مي‌دهد كه از جنبه روشن شدن نگاه اين طيف به شخص محمدرضا پهلوي و همگامي آنان با نهضت، بس درخور توجه مي‌نمايد:
«حسين رمضان‌يخي هم برادر زني داشت به نام حاج حسين كه توي كار بلور و اين چيزها بود. رفتيم سراغ حاج حسين و گفتيم: ما مي‌‌خواهيم حسين آقا را ببينيم. رفت و با او صحبت كرد و قرار گذاشت. ما آمديم و يك نوار حاج‌آقا [امام] را با ضبط صوت برداشتيم و بعد از ظهر با 15-10 تا از بر و بچه‌ها، به خانه حسين رمضان‌يخي رفتيم. بعد از چاي و اين چيزها، گفتيم: يك نوار آورده‌ايم كه اينجا بگذاريم و با همديگر يك تفريحي كرده باشيم! همان نوار شاه‌دوستي يعني غارتگري و چپاولگري و اين چيزها كه حاج‌آقا [امام] توي سخنراني‌شان گفته بودند، براي حسين گذاشتيم. بعد كه نوار تمام شد، گفتيم كه: چنين جرياني هست و در آنجا صحبت بود و اسم شما و طيب‌خان هم آمد وسط و حاج‌آقا اين جوري گفتند. گفت: اصل مطلب را ايشان گفته، آخر مار خودش چيه كه توله‌اش چي باشه؟ خود رضاخان چي بوده كه پسرش باشد؟ براي خاطر همين عكس‌هايي كه توي تكيه زده‌ام، سه دفعه تا به حال مرا به كلانتري خواسته‌اند! گفتم: من نمي‌توانم نزنم، اگر من نزنم، شب زنم مرا توي خانه‌ راه نمي‌دهد، اين يك مسئله خدايي و ديني است، نه بچه‌ام من را خانه‌ام راه مي‌دهد و نه زنم، توي اين كار اصلاً دخالت نكنيد و از ما هم چيزي نخواهيد، الان هم اگر اجازه بدهيد، ما خودمان هم روز عاشورا مي‌آييم آنجا! گفتم: نه، فقط خواستم توجه داشته باشيد، نيامديد هم نيامديد. خلاصه‌ با سلام و صلوات از خانه حسين‌ آقا رمضان‌يخي آمديم بيرون، خيالاتمان از اين دو جهت راحت شد. حالا تقريباً دوم، سوم محرم است.
 
  و سپس «روز واقعه»
راوي سپس به بازتاب واقعه دستگيري امام خميني در تهران، آغاز اعتراض عمومي و همكاري طيب با آن مي‌پردازد و از موافقت طيب با تعطيلي بازار پس از انتشار خبر دستگيري امام پرده برمي‌دارد. عراقي در روايت خود آورده است:
«آمديم يك پيشنهاد هم به آقا داديم و گفتيم: به‌رغم اين رفراندومي كه اينها كردند، براي خاطر اينكه ثابت بكنيم رفراندوم باطل و ساختگي بوده، اگر شما موافقت بكنيد يك حساب جاري در بانك صادرات به اسم شما باز و اعلام كنيم براي خرج مدرسه فيضيه هر كس از 10 تومان، يك تومان، پنج تومان بدهد، مسئله تعداد مطرح است نه مسئله پول، براي اينكه الان شما امر بفرماييد ممكن است يك كسي بيايد 10 ميليون تومان هم براي ساختن مدرسه فيضيه بدهد. مبلغ مطرح نيست، مسئله تعداد مهم است. حاج‌آقا يك فكري كردند و گفتند: اشكال ندارد، اما با آقاي شريعتمداري هم صحبت كنيد. چند روز بعد مأموران رژيم به قم مي‌آيند و آقاي خميني، در مشهد حاج‌آقا حسين قمي و در شيراز هم آقاي محلاتي را مي‌گيرند. صبح ساعت 5 خبر دستگيري آقا به تهران رسيد. هركدام از بچه‌ها مأموريت پيدا كردند كه در يك قسمت از شهر، مردم را وادار به بستن و تظاهرات بكنند. عده‌اي از بچه‌ها مأموريت پيدا كردند ميدان را تعطيل كنند. ابتدا مي‌آيند ميدان سبزي و آنجا را تعطيل مي‌كنند، از ميدان سبزي مي‌آيند ميدان بارفروش‌ها كه مغازه مرحوم طيب هم آنجا بود و مي‌روند در دكان طيب. طيب خودش نبود، پسرش بود. جريان را براي او مي‌گويند و او هم تلفن مي‌كند و با پدرش كه خانه بود، حرف مي‌زند و مي‌گويد: آمده‌اند ميدان را تعطيل كنند و جريان هم اين شكلي است، گفت: اشكال ندارد، بگو تعطيل كنند! خبر كه از دكان طيب به بيرون رسيد، بچه‌ها ريختند وسط ميدان. بعضي‌ها توي ماشين بودند و داشتند بار مي‌فروختند. همه از ماشين‌ها آمدند پايين و چوب به دست راه افتادند و ميدان تعطيل شد. اينها از در شمالي ميدان مي‌آيند بيرون و هرچيزي را كه جلو راهشان بوده، صاف و صوف مي‌كنند و به قول بعضي‌ها، با چوب و چماق مي‌آيند كلانتري 6 و كلانتري 6 را هم تقريباً مي‌گيرند. بچه‌هاي بازار هم كه از اين طرف حركت كرده بودند، جلوي مسجد شاه و اداره تبليغات مي‌آيند. عده‌اي هم از خيابان شهباز و خيابان خراسان و دولاب و اينجاها حركت مي‌كنند و همگي به طرف بازار و اداره تبليغات مي‌آيند. پليس وقتي خواست مداخله كند، با حملات مردم روبه‌رو شد و نتوانست مقاومت كند و در رفت. مردم وقتي داخل اداره تبليغات رفتند، يك مقدار اختلاف بود. بعضي‌ها مي‌گفتند نرويد براي اينكه اينجا فايده‌اي‌ ندارد. اصل اداره تبليغات در خيابان شميران است و اگر كسي مي‌خواهد از فرستنده هم استفاده بكند بايد آنجا برود، نه اينجا. اينجا كاري نمي‌توانيد بكنيد. نزديكي‌هاي ساعت 5/11 – 11 بود كه دو تا كاميون چترباز دم در اداره تبليغات پياده شدند و از همان جا شروع به تيراندازي كردند. نصف مردم فرار كردند و نصف مردم ماندند و مقاومت كردند. پشت سر اينها ژاندارمري آمد. رژيم در آن موقع در مركز نيروي نظامي نداشت و نيروي نظامي‌اش خيلي كم بود. جريان عشاير پيشامد كرده بود و مسائل قشقايي‌ها و اين حرف‌ها بود و اكثر نيروهايشان به آنجا منتقل شده بودند، براي همين در حدود ساعت 2 و 3 از ژاندارمري و چتربازها استفاده كردند. بعدازظهر بچه‌ها تصميم گرفتند به بعضي از وسايل مثل اتوبوس‌هاي شركت واحد يا ماشين‌هاي خودروي سربازها آسيب برسانند و با اين وسايل اوليه مثل بنزين چند تا اتوبوس و جيپ ارتشي را آتش زدند. قضاياي 15 خرداد كه همان روز 12 محرم بود، موقع غروب فروكش كرد، يعني كار مستمري نبود. فردا و پس فردا تعطيل بود، اما تظاهرات نشد.»
 
  عدم پذيرشِ خواسته نصيري و آغاز شكنجه‌ها
خوشبختانه درباره حالات و رويكرد طيب پس از دستگيري، اسناد روشني وجود دارد. او حاضر به ايراد اتهام به امام وپذيرش دريافت پول از ايشان نمي‌شود و به همين جرم نابخشودني، نهايتاً از سوي شاه محكوم به مرگ مي‌گردد. شهيد حاج مهدي عراقي در اين باره مي‌گويد:
«وقتي كه جريان 15 خرداد پيش آمد، اينها از طيب توقع داشتند كه حداقل جلوي تظاهرات داخل ميدان را بگيرد، ولي طيب اين كار را نمي‌‌كند. وقتي او را مي‌گيرند و مي‌برند، بعد از دو سه روز او و حسين آقا مهدي را پهلوي نصيري مي‌برند. يك مينوتي آنجا نوشته شده بود. به او مي‌گويند: اين را بخوان و برو! تقريباً مسئله اين بوده كه آقاي خميني به من پول داده كه پخش كنم، مردم شلوغي راه بيندازند و آن قضايا پيش بيايد! وقتي به طيب مي‌گويند اين حرف را بزن، قبول نمي‌كند. نصيري تهديدش مي‌كند و طيب هم فحشش مي‌دهد. طيب را مي‌برند و حسين آقا مهدي هم قبول نمي‌كند. نصيري با آن تعليمي كه دستش بوده، مي‌زند توي گوش حسين آقا مهدي كه مدت‌ها از گوشش چرك مي‌آمد! از همان جا طيب را مي‌برند خلاصه زير شكنجه. خيلي شلاقش زده بودند، طوري كه پوست پشتش غلفتي كنده شده بود! در نتيجه طيب يكسري اعترافات مي‌كند و بي‌خودي اسم افرادي را مي‌‌برد و مي‌گويد: آره اينها بودند! بعد هم پيش خودش فكر مي‌كند خوب است اين باري را كه روي دوشش هست، تقسيم كند و اين ماجرا هم سيلي است كه زود رد مي‌شود. به رفقايش هم گفته بود كه: من فكر مي‌كردم بر فرض يك سال يا دو سال حبس مي‌دهند، بعد مي‌روم بيرون، اينجا حالا با هم هستيم، جمع هستيم ديگر! در دادگاه اول، طيب و هفت، هشت تا از رفقايش به اعدام محكوم مي‌شوند، بقيه 15 سال، 10 سال و پنج سال و اين چيزها. در پرونده 17 نفر بودند. پرونده‌اي كه براي اينها تشكيل مي‌شود، هرچه مي‌گردند، متهم رديف اولش را نمي‌توانند پيدا بكنند، بعد پرونده او را سوا مي‌كنند و خود طيب كه متهم رديف دو بوده، متهم رديف يك مي‌شود. در دادگاه اول، طيب و چند تاي ديگر به اعدام محكوم مي‌شوند. بعد از مدتي دادگاه دومشان تشكيل مي‌شود، رئيس دادگاهش يك سرلشكر بوده كه الان اسمش يادم رفته. او خودش بلند شد و رفت تحقيق. دو سه ماهي به شكل‌هاي مختلفي مي‌رفته و تحقيق مي‌كرده كه ببيند اصلاً اين حادثه به چه صورت بوده؟ افرادي كه توي اين پرونده هستند، كاره‌اي بوده‌اند يا نه؟ بعد از تحقيقاتي كه مي‌كند، مي‌آيد و دادگاه را تشكيل مي‌دهد. چند روزي هم دادگاه ادامه داشته. بعد وقتي وارد شور مي‌شوند، اين تحقيقات خودش را ارائه مي‌دهد و طيب به سه سال و حاج اسماعيل رضايي را به دو سال و يكي ديگرشان هم به يك سال محكوم و بقيه را تبرئه مي‌كنند. قبل از اينكه اين حكم قرائت بشود، نصيري به دادگاه تلفن مي‌كند و رأي را مي‌خواهد. مي‌گويند: نظرشان به اين صورت است كه چهار نفر از جمله خود رئيس دادگاه، موافق اين رأي بوده و فقط يك نفر با اين نظر مخالف است. نصيري مي‌گويد: اين حكم را صادر نكنيد، براي خاطر اينكه اگر اين طور شود، جواب اين خون‌ها را چه كسي مي‌خواهد بدهد؟ 15 خرداد بايد به حساب يكي گذاشته شود... و تلفن مي‌زند به شاه و با او صحبت مي‌كند. شاه هم تلفني با دادگاه تماس مي‌گيرد و نتيجه اين مي‌شود كه حاج اسماعيل رضايي و طيب به اعدام و پنج الي شش نفر هم تبرئه و بقيه هم 10 سال، 15 سال و هشت سال و... محكوم شدند.»
 
  امام و وساطت براي طيب و حاج اسماعيل
روايتي كه در ادامه از زبان شهيد عراقي مي‌آيد، نمايانگر مكانت طيب نزد رهبر نهضت اسلامي است. امام خميني به رغم بناي اوليه براي عدم درخواست از وابستگان به رژيم شاه، در روز ِ پيش از اعدام طيب مصمم به وساطت براي جلوگيري از اعدام طيب و حاج اسماعيل مي‌شوند؛  امري كه در عمل انجام نمي‌گيرد و فردا درآغازين لحظات بامدادآن دو به جوخه اعدام سپرده مي‌شوند:
«روز قبل از اينكه مي‌خواستند حكم اعدام را درباره طيب صادر بكنند، امام خميني از زندان بيرون آمده و ايشان را از عشرت‌آباد به خانه روغني كه تحت نظر بود، برده بودند. روز جمعه بود. مسيح، داداش طيب تلفن كرد به ما و گفت: خانه‌ باش، من مي‌آيم، كارت دارم. گفتم: باشد. بعد از مدتي‌ اينها آمدند. طيب دو تا زن داشت و يك مشت بچه. خانواده حاج اسماعيل رضايي هم آمدند و گفتند كه: ما ديروز آنجا بوديم و به ما خبر دادند كه فردا مي‌خواهند اينها را اعدام كنند. ما آمده‌ايم كه تو يك جوري ما را ببري پهلوي آقاي خميني بلكه بتواند كاري بكند.
 ما سوار ماشين شديم و گفتيم: فقط شرطش اين است كه شماها خودتان را معرفي نكنيد. بگوييد از خمين آمده‌ايم و از قوم و خويش‌هاي آقا هستيم. زن و بچه هستيم و كسي نيست و مي‌خواهيم برويم آقا را ببينيم. يك هفت، هشت دقيقه‌اي مي‌بينيم و برمي‌گرديم. من از دور خانه را نشان‌شان دادم و اينها رفتند تو. اتفاقاً حجازي سرپرست ساواكي‌هاي اطراف خانه امام آنجا بود. چند تا سؤال از اينها مي‌كند و آنها مي‌گويند: از خمين آمده‌ايم و از قوم و خويش‌هاي آقا هستيم، آمده‌ايم برويم مشهد، گفتيم اينجا اگر مي‌شود ديدن آقا بياييم. بالاخره مي‌روند تو و بعد خودشان را معرفي مي‌كنند. حاج اسماعيل و طيب يك بچه كوچك داشتند. آقا اين دو تا بچه را بلند مي‌كنند و روي زانو مي‌نشانند و دستي به سر و گوششان مي‌كشند و دعا مي‌كنند. بعد مي‌گويند: من تا حالا از اينها هيچ چيزي نخواسته‌ام، اما براي دفاع از جان اين دو نفر، مي‌فرستم عقبشان بيايند و از آنها مي‌خواهم كه اينها را نكشند. اينها خوشحال مي‌شوند و از خانه بيرون مي‌آيند. به فاصله يك ربع، 20 دقيقه‌، آقاي حجازي را مي‌خواهند. حجازي مي‌رود تو. آقا مي‌گويند: پاكروان را بگوييد بيايد من كارش دارم. پاكروان رئيس ساواك ايران بود. پاكروان از حرف‌هاي حجازي متوجه مي‌شود كه اينهايي كه آمده بودند، قوم و خويش‌ها‌ي آقا نبودند، بلكه خانواده طيب بودند و آن روز خودش را به آقا نشان نمي‌دهد. هرچه آقا داد و بيداد مي‌كنند، مي‌گويند: ما دنبالش
 فرستاديم، نيست.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر