داود اسماعيلي*
برخي متخصصان حوزه زوجدرماني يا به تعبيري زوجدرمانگران اظهار ميدارند كه سالهاي اول ازدواج به لحاظ برقراري ارتباط واقعاً بسيار مشكل است. حتي هنگامي كه زوجين زمينههاي فرهنگي مشابهي داشته باشند، به هر حال آنها در خانوادههاي متفاوتي با الگوهاي والديني متفاوت بزرگ شده و با عادتهاي متفاوتي زندگي كردهاند. بنابراين ممكن است بر سر مسائل كوچكي مثل جمع كردن ميز ناهار يا بردن سطل زباله به در منزل يا تقسيم كارهاي روزانه منزل و مسئوليتهاي زندگي مشترك دچار اختلافات و تعارضات شديدي شوند. بيشك براي پيشگيري از چنين مواردي هيچ چيزي بهتر از ارتقاي سواد و دانش زوجين نيست و بهترين سواد نيز سواد عاطفي يا همان بلوغ به معناي جامع آن است.
ممكن است دو نفر انتظارات متفاوتي از يك رابطه داشته باشند و براي مسائل جزئي يا مهم، ارزشهاي متفاوتي قائل شوند. هنگامي كه زوجين از فرهنگهاي متفاوتي باشند، ممكن است اختلافات شديدتر و روابط تقابليتر شود، يعني به جاي «تعاملات» در رابطه، «تقابلات» در رابطه شكل گيرد. با وجود اين تفاوتها، تقابلات و تعارضات، رفع آنها از يك سو و عدم درك تفاوتها از سوي ديگر، احتمال سردي رابطه و بياهميتي به رابطه و حتي ترك رابطه محتمل است. با اين توصيفات، لزوم مراجعه به مشاور خانواده و در واقع همان خانواده درمانگر ضرورت پيدا ميكند.
روشهاي زوج درماني شناختي - رفتاري (CBCT) كه مخفف(Cognitive Behavioral Couple Therapy) است، به زوجين تازه ازدواج كرده كمك ميكند، مكانيسمها ، تكنيكها و ابزارهايي را براي برقراي ارتباط مؤثر به كار گيرند چراكه در سالهاي نخستين ازدواج، زوجين وارد مسير پر تلاطمي ميشوند كه شكست در عشق يا تعهدي پايدار، نهايت آن است.
در واقع مشكلات احتمالي رابطه بايد درك، حل و از بروز مجدد آن جلوگيري شود. به طور كلي زوجهايي كه خواهان افزايش اعتماد به نفس و ثبات و بقاي رابطه هستند، با زوج درماني ميتوانند رابطه صميمانه، مهرورزانه و همدلانهاي را در زندگيشان تجربه كنند.
پديدههاي فرهنگي - اجتماعي مانند تشكيلات و نظامات خانواده و اجتماع، تغييرات سريع اجتماعي، مهاجرت، جنگ، ازدياد جمعيت، وقايع ناخوشايند طبيعي مانند زلزله و سيل، وقايع سياسي و اقتصادي و نقش رسانههاي گروهي و مانند آن، در رابطه با علل به وجود آوردن بيماريهاي رواني، نقشي اصلي و اساسي ايفا ميكند.
تحقيقات متعدد نشان داده است كه تحولات نظامات اجتماعي و فرهنگي در كميت و كيفيت بيماريها و آسيبهاي روحي و رواني و نيز علائم سماتيك (جسماني) بسيار مؤثرند. بدين جهت در خرده فرهنگهاي گوناگون، در ميزان خشونت و پرخاشگري و اضطراب اجتماعي و گسترده يا تعميم يافته و احساس گناه، تفاوتهاي چشمگير و بارزي وجود دارد. همچنين روشها و تكنيكهاي مقابلهاي و مواجهه افراد نيز در جوامع و فرهنگها و اقليمها، گوناگونند.
يكي از بزرگان علم روانشناسي اجتماعي به نام «اسپيرو» معتقد است كه هر فرهنگ موجب ايجاد فشارهاي ويژه و سختيهاي خاص خود ميشود. از ديگر سو، فرد سعي ميكند با به كارگيري و كاربست تكنيكها و روشهايي از ميراث فرهنگي و تاريخي و اجتماعي خودآموخته، اين فشارها و سختيها و آسيبها و تألمات روحي، جسمي و ذهني را كاهش دهد و به حداقل برساند. پس كميت ناهنجاريهاي رواني در يك اجتماع، كشور و جامعه، تنها تابع فشارهايي كه آن جامعه بر فرد وارد ميآورد، نيست بلكه همچنين تابع راهها و امكاناتي است كه آن اجتماع يا فرهنگ را براي تخليه و كاهش آسيبها امكانپذير ساخته است. در نتيجه هر چند فشارهاي يك اجتماع و فرهنگ بر افراد آن بيشتر و راههاي مناسب براي كاهش يا تخفيف اين فشارها كمتر باشد، افراد آن جامعه ناگزير متوسل به واكنشهاي خاص و غيرعادي مانند بيماريهاي نوروتيك و سايكوتيك ميشوند تا بدين وسيله اضطراب ناشي از اين گونه رفتارها را كاهش دهند.
رويكرد روانشناختي جامعهمحور و به تعبيري روانشناسي اجتماعي، اصليترين مؤلفه رشد اجتماعي و تغيير و تحول فرهنگي و توسعه و عدالتخواهي جمعي است، چراكه فرهيختگي و بالندگي جوامع هنگامي ميسر شده و تحقق پيدا ميكند كه نهاد فردي به نهاد گروهي و اجتماعي تبديل شود و فردگرايي به جمعمحوري و خردورزي جمعي منجر شود.
بررسي عملكرد ذهني و فكري افراد در تعامل با محيط، هدف غايي و نهايي علم روانشناسي است و اين فرايند به گفته و اجماع نظر صاحبان انديشه در حوزه علوم رفتاري با پيوند به رويكردهاي جامعهشناختي به سرانجام و نتيجه مطلوب خواهد رسيد.
علوم رفتاري كه بهترين، جامعترين و كاربرديترين تعبير براي علوم انساني است، ملاك سلامت فرد و جامعه را رفتار بهنجار و سالم ميداند و اين رفتار قابل مشاهده و ارزيابي است.
در رويكردهاي رفتارگرايي، اعتقاد بر عملكرد و رفتار قابل مشاهده جوامع است نه صرفاً بينش. نظريه بينشي ، ساختاري ، زيستي و مابقي رويكردها و نظريههاي روانشناختي و جامعهشناختي در قياس با رويكردهاي رفتاري و انسانگرايي قرار ميگيرند و تنها راه برونرفت از تعارضات و تقابلات فردي و گروهي، پي بردن به شأن و منزلت انسان بزرگسال عاقل منعطف است.
ويژگي بلوغ هنگامي صورت ميگيرد كه كرامت و منزلت انسان به عنوان محور تحولات و توسعه مد نظر جوامع در حال پيشرفت قرار گيرد. بلوغ عاطفي يا همان سواد عاطفي ملاك ارزيابي سلامت روان و بهداشت رواني است و سبك زندگي جوامع پيشرفته ارتباط تنگاتنگ با اين مؤلفه دارد.
مؤلفههاي شادكامي، رضايتمندي، صميميت، خيرخواهي و پيشرفت، همگي، مؤلفههاي كيفي است نه كمي. كيفيت زندگي مبتني بر مؤلفه رضايتمندي و سبك زندگي مبتني بر خردورزي است. خردورزي جمعي نيز هنگامي رخ ميدهد كه در نهاد خانواده تمرين و تكرار شود.
ميزان ارتباطات كلامي اعضاي خانواده و اجازه اظهارنظر و مطرح شدن فرد به عنوان عنصر مطلوب و موفق، حس اعتماد به نفس، اتكا به نفس و عزت نفس، هر سه، در نظام خانواده شكل گرفته و در جامعه اعمال شده و مورد ارزيابي قرار ميگيرد. به قول معروف چو شادي بكاهد، بكاهد روان، خرد گردد اندر ميان ناتوان.
*كارشناس ارشد روانشناسي و مدرس دانشگاه