تيك، ودكمه اتصال برق دستگاه را فشار دادم، يژژژژژژ...، بلوپ بلوپ بلوپ...
دستگاه روشن شد و همزمان با روشن شدن لامپ قرمز و چشمك زن دستگاه، صدايي نسبتاً بم و كشدار از بلندگو آمد: دَ ر خِـ ـ ـ دمَـ تَم سَـ ر وَ رَم م م م.
فرياد زدم يوهووو بالاخره موفق شدم، درست شد.
مامان فوراً اومد تو اتاقم و گفت:«چه خبره سپهر؟ چرا داد ميزني؟ به جاي اين كارا برو سر درس و مشقت. اصلاً من نميفهمم اين مترسك چيه كه الان چند وقته تو رو سرگرم خودش كرده» گفتم: «مامان، اين مترسك نيست يك رُباته، كلي وقت صرفش كردم تا تموم شد. خودم اختراعش كردم. حالاهم بالاخره روشن شد.» مامان گفت: «رُبات ديگه چيه؟» گفتم: «يعني آدم ماشيني كه طبق برنامهاي كه بهش ميديم كاراي ما آدمارو انجام ميده.» مامان گفت: « مثلاً؟»
گفتم: «تو كشوراي پيشرفته و صنعتي خيلي كارهارو بهوسيله ربات انجام ميدن. هر كاري كه فكرشو بكنين، ازعمل دقيق جراحي پزشكي گرفته تا آب دادن به باغچه و گلدان و حياط شستن و اينا.» مامان با تعجب گفت:«كاراي تو خونه هم؟» گفتم :«بله خيلي راحت، مثل جارو و پخت و پز و نظافت و گلدان آب دادن و... حتي خريد بيرون، همهرو انجام ميدن.» مامان گفت:«چه جالب! يعني اين آدم برقي كه تو درست كردي ميتونه همه اينكارارو انجام بده؟» گفتم:« اين ربات فعلاً نه. اما كاراي ساده تو خونهرو ميتونه انجام بده بايد بهش برنامه بدم تا اين كارارو انجام بده.» مامان گفت:«چه جوري؟» گفتم :«ساده است فقط كافيه هر كاري كه انجام ميديم جلوي اين ربات انجام بديم تا به وسيله دوربين چشمي كه روي سرش هست ببينه. اونوقت اون كاررو با ثبت عددي كه بهش ميديم به حافظهاش ميسپاره. اين اعداد رو به كمك دكمههايي كه از شماره يك تا 10 روسينهاش قرار داره بعنوان كد تو حافظهاش ثبت ميكنه. از اينجا به بعد با وارد كردن كدها ربات ميدونه كه چه كاراييرو رابايد انجام بده فقط بايد ترتيب كدها مطابق ترتيب انجام كارها باشه.» مامان با شك نگاهي كرد و گفت:«تو مطمئني اينجوري كار ميكنه؟»
گفتم:« بله ميخواي امتحان كنيم؟» مامان گفت: «باشه، ولي امروز نه. فردا از اول وقت همه كارهاي خونهرو نشونش بده تا ياد بگيره. اگه اينطور كه ميگي باشه، خوبه، كلي كمك حالمون ميشه.»
فرداي اون روز صبح از اول با كمك مامان ربات رو بردم و دونه دونه كارارو نشون دادم و اعداد كدها رو به حافظهاش دادم و ربات هر كد رو كه دريافت ميكرد سوت ميكشيد و ميگفت: «دريـافت شد.» كار كدگذاري كه تموم شد مامانم با لحن خاصي گفت:«خب حالا اين آدم برقي چه جوري كار ميكنه؟ بهش دستور بده اين ميز ناهارخوري رو دستمال بكشه ببينم؟» منم كد نظافت رو بهش دادم. رُبات سوتي كشيد و با صداي كشدار گفت: «كد 13 نـظافـت ميز اطـاعـت ميشـه سَـروَرم...»
بعد دستمال و مايع شيشه پاكن رو دادم به چنگكهاي دست ربات، اون هم شروع كرد به تميز كردن. درست همون طوري كه من جلوي دوربين حافظه انجام داده بودم. مامان با ديدن اين صحنه با خونسردي گفت:«اوهوم اما پسرم، درسته كه دستور رو انجام داد منم زحمت و توانايي تو رو قدر ميدونم با اين حال مطمئن نيستم بتونه همه كارارو درست انجام بده.»
گفتم:«مامان ولي خودتون كه ديدين دستور رو درست انجام داد.» مامان ديگه ادامه نداد و درحالي كه آماده ميشد لباس بيرونش رو بپوشه گفت: «خيلي خب حالا آمادهشو بريم بازار براي خريد. دايي با خونوادهاش امشب مهمونمون هستن. بايد زود برگرديم امروز خيلي كار داريم. »گفتم:« كار؟ شماكه براي نشون دادن كارا به ربات تقريباً همه كارارو انجام دادين .» مامان گفت:« نه همه كارارو ببين نصف لباسها شسته نشدن.ظرفهاي مهموني بايد آبكشيده بشن، لباسهاي شسته شده بايد رويطناب آويزون بشن و...» داشتميگفتكه مندويدم وسطحرفش وگفتم:« ميخوايتا ما ميريم و برميگرديم اينكارارو بديم اين انجام بده؟به امتحانش ميارزه.»
مامان با ترديد سرشرو به نشونه موفقيت تكون داد و من خيلي زود و با عجله كد كارها رو كه بايد انجام ميداد وارد كردم و كليد فعاليت رو روشن كردم و راه افتاديم
به سمت بازار.
چند ساعت بعد وقتي نزديك خونه شديم من خيلي هيجان داشتم. بيصبرانه منتظر ديدن انجام كارهاي خونه توسط ربات خودم بودم اما وقتي وارد خونه شديم با يك صحنه وحشتناك روبهرو شديم. واي چه بر سر خونه آمده بود؟ انگار يك انباري رو ريخته باشن توي خونه هيچ چيزي سر جاش نبود. صداي بهم خوردن ظرفهاي آشپزخونه توي ماشين لباسشويي توجهم را جلب كرد. مامان با حيرت گفت:« اي واي چرا اينجا رو بهم ريخته؟ اما كسي اونجا نبود به غير از آدم برقي من! رُبات تمام دستوراتي رو كه بهش داده بودم،جابهجا انجام داده بود دليلش هم بيدقتي من در وارد كردن كدهاي عملياتي بود كه موقع رفتن با عجله اعداد رو به ترتيب وارد نكرده بودم. اون همه دستورات رو انجام داده بود اما جابهجا. در واقع قدرت تشخيص اينكه كدام كاررو كجا انجام بده نداشت. دستگاه تلويزيون رو به عنوان ميز زير گلدانها گذاشته بود. لباسها بهجاي اينكه روي طناب آويزون باشن در كابينت گذاشته شده بودن. سطل زبالهروي ميز ناهارخوري بود و...
مامان با تاكيد گفت:«حالا ديدي سپهر، نگفتم اين آدم ماشيني يه چيزي كم داره. اوني كه ما آدمها داريم و اين ماشينها با همه پيشرفتشون ندارن» با تعجب گفتم: «اون چيه مامان؟»
مامان گفت:« اون مديريته پسرم. ماشينها با همه تواناييشون، چون روح ندارن، بنابر اين فاقد احساس مسئوليت هستن. چيزي كه تو بايد تو زندگي خيلي بهش توجه كني پسرم. حالا بدو برو اول صداي اين آدم برقي رو قطع كن سرم رفت. بايد همه اين ريخت و پاشو خودمون جمع و جور و مرتب كنيم.» با گفتن اين حرف توجهم به ربُات جلب شد، در حالي كه مرتب خم ميشد، با صدايي نسبتاً بم و كشدار تكرار ميكرد:
ماموريَـ ت انجام شـ ــد سَـ روَ رَم م م م.