کد خبر: 760402
تاریخ انتشار: ۲۸ آذر ۱۳۹۴ - ۲۱:۴۶
ريسك‌ به روي صحنه بردن نمايش با موضوع دهه 60 با نگاهي به نمايش «مونس»
مدتي است نمايشنامه‌نويس‌ها و كارگردان‌ها با درگير كردن احساسات نوستالژيك مخاطبانشان، آثارشان را در حال و هواي دهه 60 و 70 روي صحنه مي‌برند تا از طريق همذات‌پنداري با تماشاگرها قدرت اثرگذاري‌ نمايششان را چند برابر كنند.
احمد محمدتبريزي
مدتي است نمايشنامه‌نويس‌ها و كارگردان‌ها با درگير كردن احساسات نوستالژيك مخاطبانشان، آثارشان را در حال و هواي دهه 60 و 70 روي صحنه مي‌برند تا از طريق همذات‌پنداري با تماشاگرها قدرت اثرگذاري‌ نمايششان را چند برابر كنند. جامعه مخاطب چنين كارگردان‌هايي جوانان دهه شصتي هستند كه با هر المان و نشانه‌اي در دهه 60 خاطره دارند و حالا پس از گذشت نزديك به 30 سال با ديدن دوباره همان نشانه‌ها به آن روزهاي خاطره‌انگيز بدون تكرار سفر مي‌كنند.
اين روزها تعداد نمايش‌هايي كه با اين سبك و سياق اجرا مي‌شوند هر روز بيشتر مي‌شود. پس از «قصه ظهر جمعه»‌ محمد مساوات كه نمونه‌اي درخشان از تصويرسازي يك خانواده در دهه 60 بود و با استقبال منتقدها و تماشاگرها مواجه شد كارگردان‌هاي ديگري هم سعي كردند كار كردن در اين فضا را تجربه كنند. «هتلي‌ها» حميدرضا آذرنگ، «خانه آقاي كرمي» و تازه‌ترين نمونه‌اش «مونس» نمايش‌هايي هستند كه داستانشان را در بازه زماني دهه 60 روايت كرده‌اند اما نتوانسته‌اند آن چشم‌نوازي و تأثيرگذاري «قصه ظهر جمعه» را تكرار كنند.
آيا پرداختن بيش از اندازه به يك دوره تاريخي خاص ايرادي دارد؟ شايد پرداختن بيش از اندازه به حوادث و اتفاقات يك دهه پرمخاطره ايراد چنداني نداشته باشد، اما ايراد از زماني شروع مي‌شود كه نمايشنامه‌نويس بدون درك آن شرايط با نگاهي سطحي بخواهد سوژه‌اي را زخمي كند.
به طور مثال نمايش مهرداد كوروش‌نيا با نام «مونس» مصداق بارزي از همين اصرار بي‌فايده بر بازسازي گذشته است. «مونس» داستاني يك خطي دارد و قرار است چشم‌انتظاري‌هاي مادري كه پسرش را به جبهه فرستاده روايت كند، ولي آنقدر درگير حرافي‌ و صحبت‌هاي بيهوده مي‌شود كه در پايان اثرگذاري‌اش را هم از دست مي‌دهد.
تحليل‌هاي سطحي نويسنده متن از شخصيت‌هاي نمايش، نه تنها تماشاگر را با خودش به دهه 60 و 70 نمي‌برد، بلكه بيشتر ياد فيلمفارسي‌ها مي‌اندازد. شخصيت‌هاي نمايش كه همگي زن هستند به شيوه‌هاي كليشه‌اي كه بارها در فيلم‌ها و نمايش‌هاي مختلف امتحانش را پس داده معرفي مي‌شوند. جار و جنجال و جيغ و هوارهاي بي‌مورد شخصيت‌ها در كنار ديالوگ‌هايي كه نه قدرت پيش‌برندگي داستان را دارند و نه معرف شخصيت هستند انگار بيشتر براي كش‌دار كردن زمان نمايش نوشته‌ شده‌اند.
فرمول‌هايي كه كوروش‌نيا براي داستانش انتخاب كرده تكراري و نخ‌نما شده‌ هستند. پنهانكاري اوليه و غافلگيري پاياني، تقابل شخصيت‌ها و نسل‌ها، تصحيح اشتباهات كلامي ديگران، شوخي و مسخره كردن‌هاي مداوم همه راه‌هايي است كه بارها مورد آزمون قرار گرفته و براي مخاطب كنجكاو به روز امروز چندان خوش نمي‌آيد. كوروش‌نيا چنين فرمولي را هم در نمايش پرمخاطبش به نام «آخرين نامه» امتحان كرده بود و آنجا به لطف بازي نويد محمدزاده و شوخي با اصطلاحات جبهه توانسته بود تماشاگران زيادي را به سالن بكشاند، اما تكرار اين روند اين بار براي او شكست به همراه داشته است.  
زنان نمايش، همچون موجوداتي مرد نديده با نگاهي تحقيرآميز به تصوير كشيده شده‌اند و ما جز خاله‌زنك بازي چيز ديگري از آنها نمي‌بينيم. نمايش آنقدر ديالوگ‌هاي اضافه و بدون اهميت دارد كه تماشاگر را از اصل قضيه دور مي‌كند. اسفنديار كه همه براي ديدن او به خانه مونس آمده‌اند پشت حرافي‌ها و شوخي‌هاي زنان گم مي‌شود و در پايان نمايش بدون كمترين تأثيرگذاري تمام مي‌شود.
كارگردان‌هايي كه تصميم دارند نمايش‌هايشان را در حال و هواي چندين دهه قبل اجرا كنند چندان كار راحتي پيش‌رو ندارند. كار كردن در اين فضا همان اندازه كه مي‌تواند جالب باشد به همان ميزان هم ريسك‌هاي خودش را دارد. نمايشنامه‌نويس‌ها در كنار داشتن يك داستان قوي و جذاب بايد از آن دوره تاريخي اطلاعات جامع و كاملي داشته باشند و فقط به نشان دادن فكل مو و شيشه شير بسنده نكنند.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار